پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
بازدید : 1541
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﻣﺠﻠﻪ ﻫﻤﺸﻬﺮﯼ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﯿﻬﺎ ‏( ﺷﻤﺎﺭﻩ ۱۳۳ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۲۵ ﺗﯿﺮ ۱۳۹۴‏) ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺗﺤﺖ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻭﮐﯿﻞ ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺷﯿﻄﺎﻥ، ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ ﮔﺮﯾﺴﺘﻮﻓﺮ ﻟﯽ ﺑﺎﺯﯾﮕﺮ ﻧﻘﺶﻫﺎﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺳﯿﻨﻤﺎ؛ ﺍﺯ ﺩﺭﺍﮐﻮﻻ ﻭ ﻓﺮﺍﻧﮑﺸﺘﺎﯾﻦ ﺗﺎ ﺳﺎﺭﻭﻣﺎﻥ، ﺑﻪ ﻗﻠﻢ ﺁﻗﺎﯾﺎﻥ ﻣﻬﺪﯼ ﺑﻨﻮﺍﺭﯼ ﻭ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﺁﺫﺭﻧﻮﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﭖ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺁﻥ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﻟﻄﻒ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﺠﻠﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﻨﯿﺪ. ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺮﯾﺴﺘﻮﻓﺮ ﻟﯽ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺍﻭ ﺑﺎ ‏«ﺍﯾﺎﻥ ﻣﮏ ﮐﻠﻦ‏» ﺑﺎﺯﯾﮕﺮ ﻧﻘﺶ ﮔﻨﺪﺍﻟﻒ ﺩﺭ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺷﺎﻡ ﭘﯿﺘﺮ ﺟﮑﺴﻮﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻧﻘﺶ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ: ﻓﺮﺍﻧﮑﻨﺸﺘﺎﯾﻦ‏(۱۹۵۷ ‏) ، ﺩﺭﺍﮐﻮﻻ ‏(۱۹۵۸‏) ، ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎ ‏( ۲۰۰۱،۲۰۰۲،۲۰۰۳ ‏) ، ﺟﻨﮓ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ‏(۲۰۰۵ ﻭ ۲۰۰۸‏) ، ﻣﺮﺩ ﭘﻮﺷﺎﻟﯽ‏(۱۹۷۳‏) ﻭ ..… ﻣﯿﭙﺮﺩﺍﺯﺩ، ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﺑﺨﺶ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺯﻭﺍﯾﺎﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﮐﺮﯾﺴﺘﻮﻓﺮ ﻟﯽ ﺭﺍ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ . ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺜﺎﻝ: ❝ ‏« ﺍﺯ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭﺍﻥ ﭘﺮ ﻭ ﭘﺎﻗﺮﺹ ﺗﺎﻟﮑﯿﻦ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮﺳﺎﻝ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﺎﺑﯿﺖ ﻭ ﮐﻞ ﺳﻪ ﮔﺎﻧﻪ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ. ﺍﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩ ﺍﺯ ﮐﻞ ﻧﻘﺶ ﺁﻓﺮﯾﻨﺎﻥ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺘﺮ ﺟﮑﺴﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎﻟﮑﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﻀﻮﺭﯼ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﮐﺮﺩﻩ. ﻟﯽ ﻭ ﺗﺎﻟﮑﯿﻦ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﻣﺤﻠﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﺍﺭﺍﺩﺕ ﺷﺪﯾﺪ ﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ، ﺗﺎﻟﮑﯿﻦ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻘﺶ ﮔﻨﺪﺍﻟﻒ ﺑﺒﯿﻨﺪ. ‏» ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻫﻢ ﭘﯿﺎﻡ ﻫﺎﯼ ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺗﯿﻢ ﺑﺮﺗﻮﻥ ﻭ ﭘﯿﺘﺮﺟﮑﺴﻮﻥ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﯿﻨﻤﺎﯾﯽ ﮐﺮﯾﺴﺘﻮﻓﺮ ﻟﯽ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ



بازدید : 1738
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

روزهای مهم از سقوط باراد-دور تا پایان دوران سوم 3019 1419ت.ش.(ماه ها و روزها مطابق تقویم شایر ارئه شده است.) مارس،27. بارد دوم و تورین سوم(خودسنگ)دشمن را از دیل بیرون می رانند.28 گذشتن کلبورن از آندوین؛آغاز تخریب دول گولدور. آوریل،6. دیدار کلبورن و تراندویل.8 مراسم تجلیل حامل حلقه در دشت کورمالن. مه،1. تاج گذاری شاه اله سار،عزیمت الروند و آرون از ریوندل.8 ائومر وائووین با پسران الروند عازم روهان می شوند.20 رسیدن الروند و آرون به لورین.27 ملتزمین رکاب آرون لورین را ترک می کنند. ژوئن،14. پسران لروند به ملتزمین می پیوندند و آرون را به ادوراس می آورند.16 آنان عازم گوندور می شوند.25 شاه اله سار نهال درخت سفد را می یابد. روز نیمه سال. ازدواج اله سار با آرون. ژوئیه،18. بازگشت ائومر به میناس تیریت.19 حرکت مشایعین جنازه ی شاه تئودن. آگوست،7. رسیدن مشایعین به ادوراس.10 مراسم تدفین شاه تئودن.14 میهمانان ازشاه تئودن اجازه رفتن می خواهند.18 رسیدن به گودی هلم.22 رسیدن به ایزنگارد،آنان هنگام غروب شاه غرب را وداع می گویند.28رسیدن گروه به سارومان.سارومان راه خودرابه طرف شایر برمی گرداند. سپتامبر،6. گروه در دیدرس کوه های موریا توقف می کنند.13 جدا شدن کلبورن و گالادریل از گروه و حرکت باقی گروه به سوی ریوندل.21 رسیدن گروه به ریوندل.22 یکصد و بیست و نهمین سالروز تولد بیلبو.رسیدن سارومان به شایر. اکتبر،5. گندالف به همراه هابیت ها ریوندل را ترک می گویند.6 از گدار بروآینن می گذرند، فرودو برای نخستین بار بازگشت درد را احساس می کند.28 رسیدن آنان هنگام غروب به بری.30 گروه بری را ترک می گویند.«مسافران»درتاریکی شب به پل برندی واین می رسند. نوامبر،1. دستگیری هابیت ها در فراگ مورتون.2 رسیدن گروه به بای واتر و تحریک مردم شایر برای قیام.3 نبرد بای واتر و نابودی سارومان.پایان جنگ حلقه. 3020 1420 ت.ش: سال بی نظیر فراوانی مارس،13. بیمار شدن فرودو (درست در سالروزمسموم شدن اش با زهر شلوب). آوریل،6. درخت مالورن در میدان جشن گل می دهد. مه،1. ازدواج سام وایز با روز. روز نیمه سال. فرودوازمقام نایب شهرداراستعفاءمی دهد،و ویل ویت فوت به سرکارخودباز می گردد. سپتامبر،22. یکصد و سیوامین سالروز تولد بیلبو. اکتبر،6. فرودو دوباره بیمار می شود. 3021 1421 ت.ش:آخرین سالروز دوران سوم مارس،13 بیماری دوباره فرودو.25 تولد الانور خوب روی(وی به دلیل زیبایی اش به«خوب روی»مشهور شد؛بسیاری می گفتن که او بیشتر شبیه دوشیزه الف ها بود تا هابیت.دختر موهای زرین داشت که تا به آن هنگام در شایر نسیار نادر بود؛اما دو دختر دیگر سام وایز نیز زرین موی بودند.وهمین طور بسیاری از کودکانی که در آن دوران از مادر زادند.)دختر سام وایز.در این روز دوران چهارم مطابق تقویم گوندور آغاز شد. سپتامبر،21. عزیمت فرودو و سام وایز از هابیتون.22 فرودو و سام وایز در وودی اند با دارندگان حلقه ملاقات می کنند،آنان عازم آخرین سفرهستند.29رسیدن گروه به لنگرگاه خاکستری. فرودو و بیلبو به همراه سه دارنده ی حلقه در کشتی می نشینند.پایان دوران سوم. اکتبر،6. بازگشت سام وایز به بگ اند.



هدف فانتزی
نوشته شده در دو شنبه 20 / 4 / 1394
بازدید : 1900
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

مجموعه آثار تالکین به همراه تعدادی دیگر از آثار فانتزی را می‌توان آثار فانتزی کلاسیک دانست. اگر بخواهیم برای این دسته از آثار فانتزی ویژگی ای قائل باشیم، می‌توان به مفاهیم و تمثیل‌های مستتر در لایه‌های داستانی و روایات ساده و سنتی داستان اشاره کرد. در این داستان‌ها عمدتاً نویسنده با توجه به عقاید، اساطیر و مفاهیم و رسومات گذشته و ایده آل‌های خودش سعی در اشاره به آن‌ها و زنده کردن حقیقت‌های مدنظرخود باتوجه به نقش آن‌ها در داستان داشت. به همین خاطر می‌توان نویسندگانی مثل تالکین و لوییس را نویسندگانی حقیقت گرا دانست اما دسته ای دیگر از آثار عملاً در تضاد با آثار فانتزی حقیقت گرا قرار دارند، این آثار جدای از اینکه وجه غالب آن‌ها سرگرمی و مفاهیم و پیام‌های انتقالی در این داستان از کمرنگ تر از آثار تالکین است بیشتر در مورد غدغه های شخصی و کنکاش در مورد ماهیت انسان هستند. از جمله‌ی این آثار می‌توان به نغمه ای از آتش و یخ اثر جی.آر.آر مارتین اشاره کرد. نغمه دارای روایتی مدرن است که مخاطب را بیشتر به قهرمان و احوالات درونی آن نزدیک می‌کند ولی این به نوعی به دور از رمانتیسم غالب در آثار فانتزی و حتی نزدیک ادبیات ناتورال و کارهای نویسنده‌ی بزرگی مثل زولا است، می‌توان نغمه ای از آتش و یخ را ترکیبی از داستانی در بستر قرون وسطی دانست که مایه ای از فانتزی به آن اضافه شده است. در آثار تالکین این حقیقت است که ارزش دارد این گونه است که تورین تورامبار به خاطر پی بردن به حقیقت تلخ تن به خودکشی شرافت مندانه می‌دهد و نیه نور نگون بخت مرگ را انتخاب می‌کند ولی مثلاً در نغمه نه صرفاً حقیقت بلکه این واقعیت و نحوه استفاده از این واقعیت است که حائز اهمیت است. هرچند که این واقعیت زشت و غیر قابل پذیرش باشد ولی چون ممکن است باعث ارتقا شود دارای ارزش است. نمود این وجه را می‌توان در سخنی که پتایر بیلیش به لرد می‌گوید، یافت: ❝ پتایر بیلیش: آشوب یه چاه نیست، آشوب یه نردبونه! خیلی از کسایی که سعی کردن ازش بالا برن شکست خوردن سقوط اونا رو خرد کرد؛ و بعضی‌ها شانسی برای بالا رفتن دارن اما اونا قبول نمیکنن اونا به مملکت می چسبن یا به خدایان یا به عشق. دروغ‌هایی کنایه آمیز! فقط نردبونه که واقعیه، بالا رفتن تنها چیزیه که وجود داره! در فانتزی‌های کلاسیک، شخصیت‌ها بر مبنای ارزش و ضد ارزش به شخصیت منفی و مثبت تقسیم می‌شوند ولی مثلاً نغمه آتش و یخ تا حدودی وجه تفریق دهنده فرصت و تهدید است یعنی عملاً قهرمانانی بیشتر محبوب‌اند که از فرصت‌ها با توجه به کیاست و فراست خود استفاده کنند مثل تایوین و سرسی لنیستر، لیتل فینگر و واریس و در این میان مهم نیست که چقدر به اصول اخلاقی و انسانی پایبنداند و اصلاً آن‌ها را قبول دارند (که ندارند) و تنها برای آن‌ها ارتقا مهم است و برای این گونه شخصیت‌ها هدف، وسیله را توجیه می‌کند چون خود را محور همه چیز و برتر از همه می‌دانند و واقعیت در سازگاری با خواسته آن‌ها امکان وجود می‌یابد ولی در آثار تالکین این گونه نیست و هدف به هر وسیله ای امکان پذیر نیست. حتی شخصیت‌های منفی دنیای تالکین دلیل سقوط عمیق تر و موجه تری دارند مثلاً ملکور و سائورون بخاطر قدرت طلبی و میل به برتر بودن و نامحدود بودند عصیان می‌کنند یا فئانور (البته اگر اورا شخصیتی منفی بدانیم) بیشتر بخاطر خشم، آتش درون و میل به عصیان و سرکشی که در نهاد آدمی است ولی اگر به کنکاش در اندیشه شخصیت‌های منفی نغمه آتش و یخ به پردازیم به دلایل سطحی یا بی اهمیت تری می‌رسیم. در دنیای تالکین ارزش و ضد ارزش ملاک است و زایش تراژدی از زیرپاگذاشتن حقیقت و ارزش و دوری از فطرت آغاز می‌شود ولی در دنیای مارتین نادیده گرفتن فرصت و غفلت از آن سبب سقوط است (البته منظور من شکست است و نه سقوط معنوی و روحی) این گونه است که قهرمانانی از دنیای مارتین که بیشترین شباهت را به قهرمانان دنیای تالکین دارند عملاً از همان ابتدا در معرض تباهی قرار می‌گیرند چون شاید نمی‌توانند خود را با واقعیت موجود تطبیق و سازگاری دهند: کال دروگو: جنگ سالاری ساده که شاید بخاطر نداشتن تدبیر و نیرنگ جان خود و تاج و تخت خود را از دست می‌دهد ادارد استارک: شخصیتی والا که چوب ترحم به دشمن خود (سرسی لنیستر که همسر دوست او رابرت باراثیون بود) و قانع بودند (ادعا نداشتن نسبت به تاج و تخت و تصاحب نکردن آن در زمانی که فرصت تصاحب بود) را می‌خورد و در نهایت آبرویش بر باد، سرش به دست جلاد و دخترانش به اسیری گرفته می‌شوند (البته آریا فرار می‌کند). داستان‌های مدرن فانتزی دارای کنش، سرگرمی و حس همذات پنداری بیشتری برای مخاطب هستند ولی شاید بعد از رسیدن به این هدف کارکرد خود را از دست می‌دهند. ویژگی اصلی فانتزی از نظر مصحف این سطور، زنده کردن ارزش‌ها و ایده آل‌های فراموش شده در واقعیت پلشت بیرون است، واقعیت تا دم در فانتزی می‌آید ولی وارد نمی‌شود ولی مثلاً در نغمه چنان عرصه تنگ، فضا تاریک و حقیقت خوار می‌شود که باید شخصیت‌های داستان برای نیل به موفقیت پست تر و بی رحم تر از ددان دنیای واقعی باشند و این گونه است که گاهی این داستان‌ها به بجای اینکه نوید دهنده امید و روشنی باشند بذر ناامیدی و یاس را د دل خواننده می‌پراکنند، چنانچه باید از این فانتزی سیاه به واقعیت موجود پناه برد! این گونه آثار این پیام را دارند که حقیقتی وجود ندارد و اگر دارد جز مشتی باورهای ذهنی و سد راه موفقیت نیست بلکه این واقعیت هرچند پست و سازگاری و بهره برداری از آن است که ارزش دارد. اگر مثلاً در سیلماریلیون (و به عنوان مثال الف‌ها در بازگشت الف‌ها به خانه اولیه) مسئله شدن و حرکت دوباره به سمت منشأ و روشنی است در نغمه مسئله بودن است، بودن به هر قیمتی و به قیمت مرگ ایده آل‌ها و ارزش‌ها و این هشداری برای ادبیات فانتزی که چیزی می‌تواند نوید دهنده‌ی روشنی ست هرچند با قالبی نو و جذاب، به ضد خود و ضد اهداف فانتزی تبدیل نشود.



بازدید : 1674
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

انتشارات هارپر کالینز اخیرا به صورت رسمی وعده انتشار کتاب دیگری از پروفسور جی. آر. آر. تالکین را در ۲۷ آگوست امسال داده است. این کتاب که داستان کولروو (The Story of Kullervo) نام دارد به دست خانم ورلین فلیگر، پروفسور دپارتمان انگلیسی دانشگاه مریلند ویرایش شده است. وی تدریس دروسی مانند مقایسه افسانه ها، ادبیات قرون وسطا و آثار جی. آر. آر. تالکین را برعهده دارد و ویرایش متفاوتی از کتابی نظیر آهنگر ووتون ماجور و چندین کتاب در باب آثار تالکین به چاپ رسانده است. تالکین داستان کولروو را در سال ۱۹۱۴ براساس یک داستان افسانه ای فنلاندی بازنگری و بازنویسی کرده بود و به گفته ی تالکین این داستان از اولین تلاش های وی برای خلق افسانه ای از خودش بوده است. این داستان ماجرای کولروو، پسر کالروو، پسربچه ای یتیم با قدرت خارق العاده و سرنوشت و داستانی تاریک، تراژدیک و غمناک است را بیان می کند که جادوگری پلید پدر کولروو را می کشد، مادرش را می دزدد و سه بار قصد کشتن خودِ کولروو را در هنگام کودکی داشته است. کولروو در راه انتقام با کمک سگ محافظ سیاهرنگی ماجراهای بسیاری را از سر می گذراند، اما در انتها در می یابد که حتی در انتقام هم نمی توان از سرنوشت تاریک خود فرار کرد. این شخصیت و سرنوشت تاریک بعدها اساس کار تالکین برای خلق تورین تورامبار، از نسل سلحشورترین آدمیان فانیِ داستان های سیلماریلیون و فرزندان هورین بود و شباهت های بسیاری در وقایع زندگی تورین تورامبار و کولروو وجود دارد.



بازدید : 1535
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

بازی Lego Dimensions که از سری بازی های لگو در سبک اکشن ادونچر محسوب می شود توسط تی تی گیمیز ساخته شده و توسط کمپانی برادران وارنر برای پلی استیشن۴و۳، ایکس باکس وان و ۳۶۰ و Wii U عرضه می شود. داستان این بازی از پیوند خوردن دنیاهای متفاوت مانند ارباب حلقه ها، لگو مووی، دکتر هو، بازگشت به آینده، سیمپسون ها، پارک ژوراسیک، دی سی کامیک و .. است البته در غالب لگو و شخصیت های اصلی آن هم گندالف، وایلد استایل و بتمن است. از نکات جالب دیگر بازی می توان به حضور لگولاس، گیملی، گولوم، بالروگ و اورک ها اشاره کرد. این بازی ۲۷ سپتامبر سال میلادی جاری در آمریکا و ۲۹ ام همان ماه در اروپا منتشر می شود.



بازدید : 1439
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

به نقل از موسیقی ما، آهنگساز فیلم‌های «تایتانیک» و «شجاع‌دل» که در ۶۱ سالگی درگذشت، در ژانویه سال ۲۰۱۵ برای تامی پیرسون خبرنگار کلاسیک اف ام توضیح داد که پیتر جکسون (Peter Jackson) از او خواسته برای فیلم سه اپیزودی «ارباب حلقه‌ها» (Lord of the Rings) که اقتباسی از اثر جی ار ار تالکین (J.R.R. Tolkien) است موسیقی متن بسازد. در آن زمان دختر هورنر تحت یک عمل جراحی قرار گرفته بوده و هورنر امکان این را نداشته که برای انجام این پروژه از او فاصله گرفته و به نیوزلند برود. بنابراین این وظیفه به هاوارد شور (Howard Shore)، آهگساز کانادایی سپرده می شود، کسی که برای این پروژه برنده جایزه اسکار شد. هورنر می‌گوید: «من پشیمان نیستم»، اما این را هم تائید می‌کند که اگر قرار بود او این موسیقی را بسازد دیدگاه متفاوتی از شور برمی‌گزید. او می‌گوید: «احتمالا من با مسائل مواجهه‌ی متفاوتی می‌داشتم. اما کیست که بگوید کسی متوجه این مساله می‌شد؟ این یک موسیقی فیلم بسیار موفق است آیا با این وجود اهمیت دارد که زیبایی شناسی من چه می‌گوید؟ مساله مهم این است که آیا موسیقی به فیلم کمک می‌کند یا خیر، که این موسیقی به خوبی از عهده این کار بر می‌آید. و این مهمترین مساله‌ی من در آهنگسازی برای فیلم است. بعضی از آهنگسازان استعداد خدادادی دارند و بعضی‌ها هم ندارند. هورنر همچنین در این مصاحبه با زبان روشن و بی‌پرده‌ای از کارگردانان نسل جوان می‌گوید و اینکه چقدر برایش سخت است یکی از آن‌ها را پیدا کند که می‌تواند با او همکاری کند. «از آن دست کارگردانانی که من سابقا با آن‌ها کار می‌کردم یا آن دست که به دنبال چیزی در یک فیلم بودند که من به دنبالش هستم دیگر در سینمای امروز پیدا نمی‌شود. این‌ها یک گروهی جوان‌تر هستند- که احتمالا به اندازه آن‌ها درتاریخ سینما غرق نشده‌اند.کنار آمدن با احساساتی که تنها جذب مسائل سطحی می‌شود دشوار است. هورنر همچنین معتقد بود این مساله به طور روزافزونی برای او مهم شده‌است که قبل از موافقت کردن برای کار با یک کارگردان جرقه‌ای میان آن‌ها زده شود. او گفته بود: «خیلی برایم پیش آمده که پیشنهاد آهنگسازی برای فیلمی به من داده شود اما ببینم که نمی‌توانم با کارگردان آن کنار بیایم. یعنی دیدگاه‌های زیبایی شناسانه مان جور در نمی‌آید و می‌دانم که نمی شود اینطور کار کرد.



بازدید : 1435
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
ﻣﺠﻠﻪ ﺍﻣﭙﺎﯾﺮ ۱۰۰ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺑﺮﺗﺮ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﻬﺮﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﺩﻩ ﻧﺨﺴﺖ ﺑﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺗﺎﯾﻠﺮ ﺩﺍﺭﺩﻥ ﺍﺯ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﺎﺷﮕﺎﻩ ﻣﺸﺘﺰﻧﯽ ﺭﺳﯿﺪ، ﺭﺗﺒﻪ ۱۳ ﺑﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮔﻮﻟﻮﻡ ‏( ﺍﺳﻤﯿﮕﻞ ‏) ﺑﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﻧﺪﯼ ﺳﺮﮐﯿﺲ، ﺭﺗﺒﻪ ۲۸ ﺑﻪ ﮔﻨﺪﺍﻟﻒ ‏( ﻣﯿﺜﺮﺍﻧﺪﯾﺮ ‏) ﺑﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﺳﺮ ﯾﺎﻥ ﻣﮏ ﮐﻠﻦ ﻭ ﺭﺗﺒﻪ ۳۱ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﮔﻮﺭﻥ ﺑﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﻭﯾﮕﻮ ﻣﻮﺭﺗﻨﺴﻦ ﺭﺳﯿﺪ. ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﮑﺎﺕ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻦ ﻓﻬﺮﺳﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﮐﺮﯾﺴﺘﻮﻓﺮﻟﯽ ﻓﻘﯿﺪ ﺩﺭ ﻧﻘﺶ ﺩﺭﺍﮐﻮﻻ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﺩﻩ ۸۷ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﯾﺎﻥ ﺫﮐﺮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ۵۰۰ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﺮﺗﺮ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺍﻣﭙﺎﯾﺮ، ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎ : ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺣﻠﻘﻪ ﺩﺭ ﺭﺗﺒﻪ ۲۳، ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎ : ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﺗﺒﻪ ۳۲ ﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎ : ﺩﻭﺑﺮﺝ ﺩﺭ ﺭﺗﺒﻪ ۵۲ ﺑﻮﺩﻧﺪ.



بازدید : 1865
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

سال های سرنوشت ساز 3018 آوریل 12 رسیدن گندالف به هابیتون. ژوئن 20 حمله سائورون به ازگیلیات.در همین زمان تراندویل مورد حمله قرار می گیرد،و گولوم می گریزد. 29 ملاقات گندالف با راداگاست. ژوئیه 4 عزیمت بورومیر از میناس تی ریت. 10 زندانی شدن گندالف در اورتانک. آگوست هیچ ردی از گولوم به دست نمی آید.گمان می کنند که او در این زمان از ترس گرفتار شدن به دست الف ها و یا خادمان سائورون،در موریا پناه می گیرد؛اما وقتی سرانجام راه دروازه ی غربی را می یابد،نمی تواند از آنجا خارج شود. سپتامبر 18 گندالف پیش از پگاه از اورتانک می گریزد.سواران سیاه از گدارهای ایزن می گذرند. 19 گندالف برای درخواست کمک به ادوراس می آید،ولی شاه او را به حضور نمی پذیرد. 20 گندالف اجازه ورود به ادوراس را کسب می کند.تئودن به اوفرمان می دهد که:«برو و هر اسبی را که دوست داری بردار،اما می خواهم پیش از آن که فردا به شب بکشد، رفته باشی!» 21 گندالف شدوفکس را می بیند اما اسب اجازه نمی دهد که گندالف به او نزدیک شود.تا دیروقت شدوفکس را در دشت ها تعقیب می کند. 22 سواران سیاه شب هنگام به گدار سارن می رسند؛و مراقبان تکاور را کنار می زنند. گندالف موفق به گرفتن شدوفکس می شود. 23 چهار سوار پیش از پگاه وارد شایر می شوند.سواران دیگر،تکاوران را به سمت شرق تعقیب می کنند،و سپس برای تحت نظر گرفتن راه سبز باز می گردند.یکی از سواران سیاه به هابیتون می آید.فرودو بگ اند را ترک می گوید.گندالف پس از رام کردن شدوفکس سواره از روهان حرکت می کند. 24 گندالف از ایزن می گذرد. 26 جنگل قدیمی.فرودو به بامبادیل برمی خورد. 27 گندالف از گری فلاد می گذرد.شب دوم با بامبادیل. 28 هابیت ها در گورپشته ای به دام می افتند.گندالف به گدار سارن می رسد. 29 فرودو شبانه به بری می رسد.گندالف به دیدار بابا گمگی می رود. 30 کریک هالو ومهمانخانه بری پیش ازدمیدن صبح مورد حمله قرار می گیرند.فرودو بری را ترک می کند.گندالف به کریک هالو می رود و شب به بری می رسد. اکتبر 1 گندالف بری را ترک می گوید. 3 شبانه در ودرتاپ به او حمله می شود. 6 اوردوی مسافران درزیرودرتاپ شبانه موردحمله قرارمی گیرد.فرودو زخم برمی دارد. 9 گلوفیندل ریوندل را ترک می کند. 11 گلورفیندل سواران را از پل میتایتل عقب می راند. 13 گذشتن فرودو از پل. 18 گلورفیندل فرودو را هنگام تاریک شدن هوا پیدا می کند.رسیدن گندالف به ریوندل. 20 گریز به آن سوی گدار بروآینن. 24 فرودو بهبود می یابد و از بستر بیماری برمی خیزد.بورومیر شب به ریوندل می رسد. 25 شورای الروند. دسامبر 25 گروه حلقه شامگاه ریوندل را ترک می کند. ژانویه 8 رسیدن گروه به هولین. 11و12 یارش برف در کارادراس. 13 حمله گرگ ها درساعات اولیه بامداد.گروه شب هنگام به دروازه غربی موریا می رسد. گولوم به تعقیب رد حامل حلقه می پردازد. 14 سپری کردن شب در تالار بیست و یکم. 15 رسیدن به پل خزد-دوم،و سقوط گندالف.گروه،شب دیرهنگام به نیمرودل می رسد. 17 رسیدن گروه هنگام غروب به کاراس گالادون. 23 گندالف بالروگ را تا قله زیراک-زیگیل تعقیب می کند. 25 به زیر کشیدن بالروگ به دست گندالف و در گذشتن او.جسم او بر فراز قله می آرامد. فوریه 14 آیینه ی گالادریل.بازگشت گندالف به زندگی و آرامیدن او در حالتی از خلسه. 16 وداع با لورین.گولوم که در کناره ی غربی رودخانه پنهان شده است عزیمت گروه را می بیند. 17 گوایهیر گندالف را به لورین می آورد. 23 قایق ها شبانه نزدیک سارن کبیر مورد حمله قرار می گیرد. 25 گذشتن گروه از آرگونات و اتراق در پارت گالن.نخستین نبرد گدارهای ایزن؛کشته شدن تئودرد پسر تئودن. 26 پراکنده شدن یاران.مرگ بورومیر؛شنیده شدن نفیر شاخ او در میناس تی ریت.اسارت مریادوک و پره گرین.ورود فرودو و سام وایز به امین مویل شرقی.آراگورن شامگاه تعقیب اورک ها را آغاز می کند.ائومر خبر پایین آمدن گروه اورک ها را از امین مویل می شنود. 27 آراگورن هنگام غروب به دیوارغربی می رسید.ائومر بر خلاف فرامین تئودن نیمه شب از فولد شرقی عازم تعقیب اورک ها می شود. 28 ائومر درست بیرون جنگل فنگورن به اورک ها می رسد. 29 گریختن مریادوک و پی پین،و برخورد با چوب ریش.روهیریم ها هنگام طلوع حمله را آغاز و اورک ها را نابود می کنند.فرودو از امین مویل به پایین سرازیر می شود و به گولوم برمی خورند.فارامیر قایق تشیع جنازه ی بورومیر را می بیند. 30 شروع کنگره ی انت ها.بازگشت ائومر به ادوراس و دیدار با آراگورن. مارس 1 پگاه گذر از باتلاق های مرگ را آغاز می کند.ادامه ی کنگره انتی.برخورد آراگورن با گندالف سفید.آنان عازم ادوراس می شوند.فارامیر میناس تیریت را برای مأموریتی در ایتیلین ترک کی گوید.فرودو به انتهای باتلاق ها می رسد.رسیدن گندالف به ادوراس و شفادادن تئودن.سوارنظام روهیریم ها برای مقابله با سارومان عازم غرب می شود. دومین نبرد گدار های ایزن.ارکن براند مغلوب می شود.کنگره انتی بعدازظهر به پایان می رسد.انت ها راهپیمایی خود را به طرف ایزنگارد شروع می کنند و شب به آنجا می رسند. 3 عقب نشینی تئودن به گودی هلم.شروع نبرد شاخ آواز.انت ها تخریب ایزنگارد را به پایان می رسانند. 4 تئودن و گندالف ازگودی هلم عازم ایزنگارد می شوند.رسیدن فرودو به پشته سرباره ها در حاشیه ی برهوت مورانون. 5 تئودن ظهر هنگام به ایزنگارد می رسد.گفت وگو با سارومان در اورتانک.نزگول پروازکنان از روی محل اتراق دردول باران می گذرد.گندالف با پره گرین عازم میناس تیریت می شود.فرودو در دیدرس مورانون مخفی می شود و با گرگ و میش هوا آنجا ترک می گوید. 6 دونه داین در ساعات اولیه بامداد به آراگورن می رسند.عزیمت تئودن از شاخ آواز به مقصد دره هارو.آراگورن نیز اندکی بعد راهی می شود. 7 فرودو را فارامیر به هنت آنون می برد.آراگورن سر شب به دون هارو می رسد. 8 آراگورن با دمیدن سپیده؛«جاده های مردگان»را در پیش می گیرد؛نیمه شب به ارخ می رسد.فرودو هنت آنون را ترک می گوید. 9 رسیدن گندالف به میناس تیریت.فارامیر هنت آنون را ترک می گوید.عزیمت آراگورن از ارخ و ورود به کالمبل.فرودو هنگام گرگ و میش به جاده ی مورگول می رسد.آمدن تئودن به دان هارو.تاریکی اندک اندک از موردور به بیرون سرازیر می کند. 10 روز بی سپیده ی بسیج روهان:عزیمت روهیریم ها از دره ی هارو.فارامیر بیرون از دروازه ی شهر با تلاش گندالف نجات می یابد.گذشتن آراگورن از رینگلو.سپاهی از مورانون کایر آندروس را به تصرف درمی آوردووارد آنورین می شود.فرودو از چهار راه می گذرد،و عزیمت سپاه مورگول را می بیند. 11 گولوم به دیدارشلوب می رود،اما با دیدن فرودودرخواب نزدیک است که پشیمان شود. دنه تور فارامیر را به ازگیلیات اعزام می کند.رسیدن آراگورن به لین هیر و ورود به له به نین.روهان شرقی از شمال مورد تهاجم قرار می گیرد.نخستین حمله به لورین. 12 گولوم،فرودو را به کنام شلوب راهنمایی می کند.عقب نشینی فارامیر به دژهای جاده ی میان آبگیر.تئودن در زیر مین ریمون اردو می زند.آراگورن دشمن رابه طرف پلارگیر عقب می راند.انت ها متجاوزان به روهان را شکست می دهند. 13 دستگیری فرودو به دست اورک های کیریت آنگول.دشمن پله نور را در می نوردد. مجروح شدن فارامیر.رسیدن آراگورن به پلارگیر و غنیمت گرفتن ناوگان.تئودن در جنگل دروادان. 14 سام وایز،فرودو را در برج می یابد.به محاصره در آمدن میناس تیریت.روهیریم ها به راهنمایی مردان وحشی به بیشه خاکستری می رسند. 15 در ساعت اولیه بامداد شاه جادوپیشه دروازه شهر را درهم می شکند.دنه تورخود را بر روی تل هیزم آتش می زند.نفیر شاخ های روهیریم ها با بانگ خروس شنیده می شود. نبرد پله نور.کشته شدن تئودن.آراگورن بیرق آرون را به اهتزاز درمی آورد.فرودو و سام می گریزند و در طول مورگای به سمت شمال می روند.نبرد در زیر درختان سیاه بیشه؛تراندویل حمله نیروهای دول گولدور را دفع می کند.دومین یورش به لورین. 16 رایزنی فرماندهان.فرودو از فراز مورگای در بالای اردوگاه به کوه هلاکت می نگرد. 17 نبرد دیل.از پای درآمدن شاه براند و شاه داین پاآهنین.بسیاری از دورف ها و آدم ها در اره بور پناه می گیرند ومحاصره می شوند.شاگرات شنل و زره نیم تنه و شمشیر فرودو را به باراد-دور می برد. 18 سپاه غرب از میناس تیریت عازم می شود.فرودو به دیدرس دهانه ی ایزن می رسد؛ اورک ها در جاده دورتانگ به اودون،به او می رسند. 19 سپاه به دره ی مورگول می رسد.فرودو و سام وایز سفر خود رادرطول جاده باراد-دور آغاز می کنند. 22 شب هولناک.فرودو و سام وایز جاده راترک می گویند و به سوی کوه هلاکت در جنوب رهسپار می شوند.سومین حمله به لورین. 23 سپاه از ایتیلین بیرون می آید.آراگورن بزدلان رامرخص می کند.فرودووسام وایز سلاح و تجهیزات خود را دور می اندازند. 24 فرودو و سام وایز مرحله آخر سفر خود را تا به پای کوه هلاکت ادامه می دهند.سپاه در برهوت مورانون اردو می زند. 25 سپاه غرب بر روی تپه های سرباره به محاصره در می آید.فرودو وسام وایزبه سامانت نئور می رسند.گولوم حلقه را به چنگ می آوردودر شکاف های هلاکت سقوط می کند. سقوط باراد-دور و نابودی سائورون. پس از سقوط باراد-دور و نابودی سائورون سایه از روی دل تمام کسانی که مخالف او بودند،برخاست و بیم و نومیدی بر دل خادمان و متحدان او مستولی گشت.لورین در آن هنگام سه بار از جانب دول گولدور مورد تهاجم قرار گرفت،اما علاوه بر شهامت مردم الف آن سرزمین قدرتی که در لورین اقامت داشت بزرگ تر از آن بود که کسی بتواند بر آن چیره شود،مگر آن که خود سائورون پا پیش می گذاشت.اگرچه بیشه های واقع در مرزهای آن سرزمین لطمات فراوان خورد،تهاجم دشمنان دفع شد؛و هنگامی که سایه رخت بربست؛کلبورن پیش آمد و سپاه لورین را با قایق های بسیار از آندوین گذراند.آنان دول گولدور را تصرف کردند،و گالادریل باروها را ویران و دخمه های آن را برهنه ساخت،و جنگل از پلیدی ها پاک شد. در شمال نیز جنگ و پلیدی بیداد می کرد.قلمرو تراندویل مورد تهاجم واقع شد و نبرد طولانی در زیر درختان درگرفت و ویرانی های بسیار بر اثر حریق پدید آمد؛اما دست آخر پیروزی نسیب تراندویل شد. و در روز سال نو الف ها،کلبورن و تراندویل در وست جنگل با هم دیدار کردند؛و نام سیاه بیشه را ارین لاسگالن،بیشه ی برگ های سبز نام دادند.تراندویل ناحیه شمالی را تا به سرحد کوه هایی که در جنگل سربرآورده است،قلمرو خود کرد؛و کلبورن بیشه جنوبی را در زیر ناروز در اختیار گرفت و آن را لورین شرقی نام دارد؛اما جنگل گسترده میان این دو ناحیه به بورنینگ ها{اعقاب بئورن}و مردان جنگلی داد شد.اما پس از گذشتن گالادریل،بعد از گذشت چند سال کلبورن از قلمرو خود خسته شد و برای سکونت در نزد پسران الروند به ایملادریس رفت.الف های بیشه زار{سیلوان}در سبز بیشه بی مزاحمت باقی ماندند،اما در لورین متأسفانه فقط شمار معدوردی از مردمان پیشین ساکن بودند و در کاراس گالادون دیگر خبری از روشنایی یا ترانه نبود. در همان زمان که لشکرهای بزرگ میناس تیریت را در محاصره گرفته بود،سپاهی از متحدان سائورون که از دیرباز مرزهای قلمرو شاه براند را تهدید می کرد،از رود کارنن گذشت وسپاهیان براند را واداشت که به طرف دیل عقب نشینی کنند.وی در آنجا از کمک دورف های اره بور برخوردار بود؛و در کوهپایه نبرد عظیمی درگرفت.جنگ سه روز به درازا کشید.ولی سرنجام شاه براند و شاه داین پاآهنین هردو کشته شدند،و پیروزی نصیب شرقی ها شد.اما دشمنان نتوانستند دروازه را تصرف کنند،و بسیاری از دورف ها و نیز آدم ها در اره بور پناه گرفتند و محاصره را تاب آوردند. وقتی خبر پیروزی های بزرگ از جنوب رسید،سپاه شمالی سائورون خود را باخت؛و محاصره شدگان قدم پیش گذاشتند و خصم را شکستند.و هزیمت شدگان به شرق گریختند و از آن پس دیگر مزاحمتی برای دیل فراهم نکردند.آنگاه سلطنت در دیل به بارد دوم پسر براند رسید و تورین سوم،یا تورین سنگ خود،پسر داین در زیرکوه به جای پدر بر تخت نشست.آندو سفیران خود را به مراسم تاجگذاری شاه اله سار اعزام کردند؛و قلمرو ایشان ازآن پس تا زنده بودند،دوست گوندور باقی ماند؛و آنان تحت الحمایه شاه غرب بودند.



کریستوفر لی در سن ۹۳ سالگی در گذشت
نوشته شده در یک شنبه 22 / 3 / 1394
بازدید : 1438
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
سر کریستوفر لی بازیگر افسانه ای بریتانیایی در سن ۹۳ سالگی در گذشت. او که با نقش آفرینی شخصیت سارومان در سه گانه ارباب حلقه ها و هابیت، کنت دوکو در مجموعه جنگ های ستاره ای و کنت دراکولا در مجموعه فیلمهای دراکولا در قلب دوستداران سینما جای دارد در هفتم ژوئن به علت مشکلات قلبی و تنفسی در بیمارستان در گذشت. وی در طی دوران فعالیت هنری اش در بیش از ۲۰۷ فیلم به ایفای نقش پرداخته بود و علاوه بر آن ۴ آلبوم موسیقی را نیز در کارنامه خود دارد. او به دلیل مشکلات جسمانی نتوانست به نیوزلند سفر کند بنابراین قسمتهای مربوط به او در سه گانه هابیت در لندن فیلمبرداری شد. مطمئنا طرفداران تالکین بازی بی نقص او را در نقش سارومان فراموش نخواهند کرد.



بازدید : 1631
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

مارتین فریمن، بازیگر نقش بیلبو بگینز در سه گانه هابیت به مجوعه فیلم های دنیای مارول پیوست. وی قرار است در قسمت سوم فیلم کاپیتان آمریکا، «جنگ داخلی» به ایفای نقش بپردازد. در این فیلم بازیگران دیگری از مجموعه انتقام جویان حضور دارند که از میان آنها میتوان به کریس اونس در نقش کاپیتان آمریکا، رابرت داونی جونیور در نقش تونی استارک یا مرد آهنی، اسکارت یوهانسون در نقش بلک ویدو یا ناتاشا رامینوف، جرمی رنر در نقش کلینت بارتون یا هاوک آی، سباستین استن در نقش باکی بارنز یا سرباز زمستان، انتونی مکی در نقش فالکون، الیزابت اولسون در نقش اسکارلت ویچ، چدویک بوسمن در نقش بلک پانتر و در آخر دنیل برول در نقش بارون وی زیمو که نقش منفی داستان را به یدک خواهد کشید اشاره کرد. همچون مرد عنکبوتی نیز در این فیلم حضور خواهد داشت اما هنوز بازیگری برای آن مشخص نشده است. اینکه نقش مارتین فریمن در این فیلم چیست هنوز مشخص نشده است اما این احتمال وجود دارد که یک نقش دولتی داشته باشد. مارتین فریمن قبلا توانایی خود را در اجرای نقش های مختلف نشان داده است و باید دید در این فیلم پر کاراکتر چه نقشی بر عهده گرفته و چطور از پس آن بر خواهد آمد.



بازدید : 1379
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

اندرو لزنی(Andrew Lesnie) فیلمبردار ارباب حلقه ها و هابیت در سن ۵۹ سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت. وی علاوه بر این دو مجموعه کارهای دیگری همچون کینگ کونگ، استخوان های دوست داشتنی، من افسانه هستم و خیزش سیاره میمون ها را بر عهده داشت. او برای فیلم یاران حلقه برنده جایزه اسکار و برای فیلم بازگشت شاه برنده جایزه بفتا شده بود.



کیت بلانشت در جشنواره کن 2015
نوشته شده در دو شنبه 16 / 3 / 1394
بازدید : 1802
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

کیت بلانشت با فیلمی جدید در شصت و هشتمین دوره ی جشنواره کن ۲۰۱۵ در سال حضور یافت. در پنجمین روز این جشنواره، کیت بلانشت بازیگر توانای استرالیایی و ایفاکننده نقش گالادریل در سه گانه ارباب حلقه ها و همچنین هابیت با نمایش کارول در جشنواره فیلم کن حضور یافت. بلانشت در این فیلم که اقتباسی از رمان (کارول) پاتریشیا های اسمیت و به کارگردانی تاد هینز است، در کنار رونی مارا (نامزد جایزه اسکار برای فیلم دختری با خالکوبی اژدها) به بازی پرداخته است. بلانشت سابقه حضور در کار قبلی هینز به نام من آنجا نیستم و به تصویر کشیدن یکی از اسطوره های موسیقی به نام باب دیلان را دارد.



نسخه کمیاب چاپ اول هابیت برای حراج
نوشته شده در یک شنبه 8 / 3 / 1394
بازدید : 1218
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
در ۴ ژوئن امسال قرار است یک نسخه ی بسیار کمیاب از چاپ اول کتاب هابیت با قیمت پایه تقریبی ۵۰ تا ۷۰ هزار پوند انگلیس (۷۵ تا ۱۰۵ هزار دلار آمریکا) به حراج گذاشته شود. این نسخه ی خاص کتاب هابیت، اولین ویرایش و اولین چاپ این کتاب بوده که توسط جی. آر. آر. تالکین امضا و به خانم کاترین کیلبراید، یکی از اولین شاگردان تالکین در دانشگاه لیدز، اهدا شده است. این کتاب که در وضعیت خوبی به سر می برد، با دارا بودن ۱۰ نقاشی تالکین به رنگ های مشکلی و قرمز، تبلیغات انشارات در انتها و پوشش سبز رنگ مشهور جلد به همراه ۴ خط دست نویس شعری آنگولاساکسونی از طرف تالکین در صفحه ی ابتدایی کتاب، به یکی از خاص ترین و کمیاب ترین نسخه های کتاب هابیت بدل گشته است. متن انگلیسی قدیمی نوشته شده در صفحه ی ابتدایی، برگرفته از آخرین سخن منسوب به اَلفوین(Ælfwine)، پیش از ترک همیشگی خشکی به سوی غرب، بوده که متن کامل آن را می توانید در ادامه مشاهده کنید. (توضیح: برخی تفاوت های حروف در متن چاپ شده در تاریخ سرزمین میانه و نوشته ی روی کتاب به علت تغییر و و تصحیحی است که بعدا تالکین آن را به عنوان شکل بهتر به کار برده است) به انگلیسی قدیمی: Þús cwædhð Ælfwine Wídlást Éadwines sunu: Fela bið on Westwegum werum uncúðra wundra and wihta, wlitescéne land, eardgeard ælfa and ésa bliss. Lyt ænig wát hwylc his langoð síe þe eftsíðes eldo getwæfeð. به انگلیسی امروزی: Thus said Ælfwine the far-travelled, son of Éadwine: Many are on the west-ways to men unknown wonders and strange beings, a land fair to look on, dwelling-land of Elves and bliss of the Gods. Little knows anyone what longing is his whom old age cuts off from return. به فارسی: بدین گونه اَلفوینِ بسیار سفر کرده، پسر ائادوین، گفت: بسیارند چیزهای نآشنا برای انسان ها در مسیر غرب شگفتی ها و موجودات عجیب، سرزمینی زیبا برای تماشا، ملک الف ها و سعادت خدایان. آدمی اندکی از آرزوی قلبی خویش می دانند که کهن سالی او را از بازگشت باز می دارد. نظر شما در مورد این حراج و قیمت پیشنهادی چیست؟



ماهنامه شماره 9) حکایت سالیان:(دوران سوم)
نوشته شده در یک شنبه 1 / 3 / 1394
بازدید : 1666
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
این دوران سال های زوال الدار بود.آنان زمانی دراز در صلح و آرامش به سر بردند و هنگامی که سائورون در خواب و حلقه ی یگانه مفقود بود حلقه های سه گانه را به کار گرفتند؛اما دست به هیچ کار جدیدی نزدند و در خاطره گذشته زیستند.دورف ها خود را در جاهای ژرف پنهان کرده بودند و گنجینه های خود را پاس می داشتند؛اما وقتی پلیدی بار دیگر تحرکات خود را آغاز کرد و اژدهایان از نو پدیدار شدند،گنجینه های باستانی دورف ها یک به یک به یغما رفتند و آنان به مردمی سرگردان بدل شدند.موریا زمانی دراز ایمن ماند،اما شمار مردم دورف کاستی گرفت تا آن که بسیاری از تالارهای بزرگ و وسیع موریا تاریک و متروک گشت.حکمت و طول عمر نومه نوری ها با آمیخته شدن خون آنها با آدم های کهتر،رو به افول گذاشت. کمابیش یک هزار سال از این دوران سپری شده و نخستین سایه بر سبز بیشه افتاده بود که ایستاری یا ساحران وارد سرزمین میانه شدند.بعدها بود که گفتند آنها از غرب دور آمدند و پیغام آورانی بودند که برای مبارزه با قدرت سائورون و متحد کردن تمام کسانی که مایل به مقاومت در برابر او بودند،به سرزمین میانه فرستاده شدند؛اما ساحران منع شده بودند که قدرت او را با قدرت به هماوردی بطلبند و با استفاده از جبر و بیم در پی سلطه بر الف ها یا آدم ها برآیند.از این رو آنها در هیئت آدم ها پا به سرزمین میانه گذاشتند،هرچند که هیچ گاه جوان نبودند و آهسته پیر می شدند،و قدرت های بسیاری در ذهن و ید خویش داشتند.آنان نام راستین خود را تنها نزد عده ای معدود فاش گفته بودند،و غالبا از نام هایی که مردم به ایشان می دادند،بهره می بردند.دو تن از بلند پایگان این فرقه را(که می گویند پنج تن بودند)الدار،گورونیر،یا«مرد کارآزموده»،و میتراندیر،یا«زائر خاکستری»می نامیدند اما آدمی زادگان شمال نام سارومان و گندالف به آنان دادند.کورونیر غالباً به شرق سفر می کرد،اما سرانجام در ایزنگارد سکنی گزید.میتراندیر که دوستی صمیمانه تری با الدار داشت غالباً در غرب می گشت،و هیچ گاه اقامتگاهی دایمی برای خود دست و پا نکرد. در سرتاسر دوران سوم قیمومت حلقه های سه گانه تنها بر کسانی آشکار بود که مالک آن بودند.اما سرانجام معلوم گشت که این حلقه ها نخست در اختیار سه تن از بزرگ ترین الدار بوده است:گیل-گالاد، گالادریل،وگیردان.گیل-گالاد حلقه خود را به الروند بخشید؛اما گیردان حلقه اش را به میتراندیر تسلیم کرد.زیرا گیردان دوراندیش تر و ژرف بین تر از هر کس دیگری در سرزمین میانه بود و مقدم میتراندیر را در لنگرگاه های خاکستری گرامی داشت و می دانست که او چه هنگام آمده است و به کجا باز خواهد گشت. گفت:«استاد،این حلقه را بگیر،زیرا،کار و کوشش تو بسیار سنگین خواهد بود؛اما در مشکلاتی که بر خود هموار کرده ای،به حمایت ات خواهد آمد.زیرا این حلقه،حلقه آتش است و تو ممکن است با یاری آن بتوانی آتش را در قلب های این جهان که هردم فسرده تر می شود،از نو برافرازی.اما،من،دل من با دریاست،و من در کرانه های خاکستری مقیم خواهم بود تا آخرین کشتی بادبان درکشد.منتظرت خواهم ماند.» سال توجه:«ت»نشانه تاریخ تقریبی می باشد. 2 ایزیلدور نهال درخت سفید را در میناس آنور می نشاند.وی پادشاهی جنوبی را به منلدیل می سپارد.فاجعه دشت های گالادن؛ایزیلدور و سه پسر ارشد او کشته می شوند. 3 اوهتار تکه های شکسته نارسیل را به ایملادریس می آورد. 10 والندیل پادشاه آرنور می شود. 100 ازدواج الروند با دختر کلبورن. 139 به دنیا آمدن الادان و الروهیر،پسران الروند. 241 تولد آرون آندومیل. 420 بنای مجدد میناس آنور به دست شاه اوستوهر. 490 نخستین تهاجم شرقی ها. 500 رومنداکیل اول شرقی ها را شکست می دهد. 541 کشته شدن رومنداکیل در نبرد. 830 آغاز شدن سلسله ی شاهان دریانورد در گوندور با پادشاهی فالاستور. 861 مرگ آرندور،و تقسیم آرنور. 933 شاه آرنیل اول اومبار را به تصرف در می آورد و اومبار از آن پس به یکی از دژهای گوندور تبدیل می شود. 936 گم شدن آرنیل در دریا. 1015 کشته شدن شاه کیریاندیل در محاصره ی اومبار. 1050 پیروزی هیارمنداکیل بر هاراد.رسیدن گوندور به اوج قدرت.حدوداً در همین زمان سایه ای بر سبزبیشه می افتد،و مردم نام سیاه بیشه بر آن می نهند.با آمدن هارفوت ها به اریادور نخستین بار در اسناد ذکری از پریانات به میان می آید. 1100ت خردمندان(ایستاری و بزرگان الدار)درمی یابند که نیرویی پلید استحکاماتی در دول گولدور برای خود بنا کرده است.نخست تصور می رود کسی که آنجا را مقر خود ساخته یکی از نازگول ها باشد. 1149 آغاز عهد پادشاهی آنتانار آلکارین. 1150ت ورود فالوهایدها به اریادور.گذشتن استورها از گذرگاه فوقانی شاخ سرخ و کوچ به زاویه،یا دون لند. 1300 موجودات پلید دوباره شروع به تکثیر می کنند.افزایش جمعیت اورک ها در کوه های مه آلود و حمله دورف ها.ظهور دوباره نزگول.آمدن فرمانده اینان به آنگمار درشمال. مهاجرت پریانات به سوی غرب؛سکونت بسیاری از آنان در بری. 1356 کشته شاه آرگلب اول در نبرد با رودئور.در همین حدود استورها زاویه را ترک می گویند و برخی به سرزمین بیابانی باز میگردند. 1409 شاه جادوپیشه آنگمار آرنور را مورد تهاجم قرار می دهد.کشته شدن شاه آرولگ اول. دفاع از فورنوست و تیرن گورتاد.ویران شدن برج آمون سول. 1432 درگذشت شاه والاکار گوندوری،و شروع جنگ داخلی خویشاوندان. 1437 حریق ازگیلیات و از دست رفتن پلان تیر.گریز الداکار به رووانیون؛به قتل رسیدن اورنندیل،پسر او. 1447 بازگشت الداکارو بیرون راندن کاستامیرغاصب.نبرد گذرگاه های ارویی.محاصره ی پلارگیر. 1448 گریختن شورشیان و تسخیر اومبار به دست آنان. 1540 کشته شدن شاه آلدامیر در جنگ با هاراد و دریازنان اومبار. 1551 هیارمنداکیل دوم مردان هاراد را شکست می دهد. 1601 گروه بزرگی از پریانات از بری مهاجرت می کنند و شاه آرگلب دوم زمین های آن سوی باراندیون را به آنان واگذار می کند. 1630ت اتحاد آنان با استورهایی که از دون لند به شمال آمده اند. 1634 دریازنان پلاگیر را غارت می کنند و شاه میناردیل را به قتل می رسانند. 1640 طائون بزرگ،گوندور را به نابودی می کشاند.مرگ شاه تلمنار و فرزندانش.خشک شدن درخت سفید در میناس آنور.گسترش طائون به شمال و غرب و متروک شدن بخشی اعظمی از اریادور.در آن سوی باراندوین،پریانات با تحمل تلفات فراوان از مهلکه می گریزند. 1640 شاه تاروندور دربار را به میناس آنور انتقال می دهد و نهال درخت سفید را در آنجا می نشاند.ازگیلیات به تدریج رو به ویرانی می گذارد.موردور بی محافظت رها شده است. 1810 شاه تلومختار اومبارداکیل اومبار را از نو متصرف می شود و دریازنان را از آنجا بیرون می راند. 1851 شروع تهاجم ارابه سواران به گوندور. 1856 از دست رفتن مستعمرات شرقی گوندور و از پای در آمدن نارماکیل دوم در نبرد. 1899 شاه کالیمختار ارابه سواران را در داگورلد شکست می دهد. 1900 کالیمختار برج سفید را در میناس آنور بنا می کند. 1940 گوندور و آرنور روابط خود را تجدید می کنند و پیمان اتحاد می بندند.آرودویی،فیری یل دخت اوندوهر اهل گوندور را به همسری می گزیند. 1944 کشته شدن اوندوهر در نبرد.آرنیل دشمن رادر ایتیلین جنوبی شکست می دهد.وی در نبرد اردوگاه پیروز می شود و ارابه سواران را به طرف باتلاق های مرگ می راند. آرودوی مدعی تاج و تخت گوندور می شود. 1945 تاج و تخت به آرنیل دوم می رسد. 1974 پایان پادشاهی شمالی.شاه جادوپیشه آرتداین را اشغال و فورنوست را تصرف می کند. 1975 غرق شدن آرودوی در خلیج فروچل.پلان تیری آنومیناس و آمون سول از دست می روند.آرنور ناوگانی را به لیندون رهبری می کند.شاه جادوپیشه در نبرد فورنوست شکست می خورد و به هزیمت به اتن مورز می رود.ناپدید شدن او از شمال. 1976 آرانارت عنوان سرکرده دونه داین را برخود می نهد نگهداری از میراث خانوادگی قلمرو آرنور به الروند سپرده می شود. 1977 فرومگار مردم اش را به ائوتئود در شمال رهبری می کند. 1979 برگزیده شدن بوکا اهل ماریش به مقام نخستین تاین شایر. 1980 آمدن شاه جادوپیشه به موردور و گرد آوردن نزگول در آنجا.ظهور بالروگ در موریا و کشته شدن دورین ششم به دست او. 1981 کشته شدن نائین اول.گریز دورف ها از موریا.بسیاری از الف های بیشه زار اهل اورین به جنوب می گریزند.آمروت و نیمرودل از دست می روند. 1999 رفتن تراین اول به اره بور و بنا نهادن پادشاهی دورف ها در زیر کوه. 2000 خروج نزگول از موردور و محاصره میناس ایتیل. 2002 سقوط میناس ایتیل که بعدها به میناس مورگول موسوم می شود.پلان تیر به دست دشمن می افتد. 2043 آرنور شاه گوندور می شود.شاه جادوپیشه او را به مصاف می طلبد. 2050 شاه جادوپیشه دعوت خود را تجدید می کند.آرنور سواره به میناس مورگول می رود و خبری از او باز نمی آید.روی کار آمدن ماردیل،اولین کارگزار حکمران. 2060 فزونی گرفتن قدرت دول گولدور.بیم خردمندان از احتمال تجسد دوباره سائورون. 2063 رفتن گندالف به دول گولدور.عقب نشینی سائورون و مخفی شدن او در شرق.شروع دوران صلح توأم با انتظار.آرام گرفتن نزگول در میناس مورگول 2210 تورین اول اره بور را ترک می گوید و به کوهستان خاکستری در شمال می رود، جایی که هم اکنون غالب باقی مانده ی مردم دورین در آنجا گرد می آیند. 2340 روی کار آمدن ایزومبراس اول سیزدهمین تاین و نخستین فرد خاندان توک.اولدباک ها باک لند را برای سکونت اختیار می کنند. 2463 شورای سفید تشکیل می شود.حدوداً در همین زمان ده آگول استور حلقه ی یگانه را می یابد.و به دست سمه آگول به قتل می رسد. 2470 حدوداً در این زمان سمه آگول-گولوم در کوه های مه آلود مأوی می گزیند. 2475 از سر گرفته شدن حملات به گوندور.ازگیلیات سرانجام ویران می شود و پل سنگی آن فرو می ریزد. 2480ت اورک ها شروع به ساخت استحکاماتی پنهانی در کوه های مه آلود می کنند تا بتوانند همه گذرگاه ها به اریادور را مسدود کنند.سائورون اندک اندک موریا رابا موجودات خود پر می کند. 2509 کلبریان هنگام سفر به لورین از مسیر گذرگاه شاخ سرخ در کمین اورک ها گرفتار می آید و از سلاحی زهرآلود زخم می خورد. 2510 کلبریان راه دریا را در پیش می گیرد.اورک ها و شرقی ها کاله ناردون را تصرف می کنند.ائورل جوان در نبرد دشت کلبرانت پیروز می شود استقرارروهیریم ها در کاله ناردون. 2545 ائورل در نبرد ولد از پای در می آید. 2569 برگو پسر ائورل بنای تالار زرین را به پایان می رساند. 2570 بالدور پسر برگو از در ممنوع می گذرد و هیچ گاه باز نمی گردد.در همین حدود اژدهایان در دوردست شمال ظهور می کنند و موجب دردسر دورف ها می شوند. 2589 کشته شدن داین اول به دست اژدها. 2590 بازگشت ترور به اره بور.گرور برادر او راه تپه های آهن را در پیش می گیرد. 2670ت توبولد«علف چپق»را در فاردینگ جنوبی کشت می کند. 2683 ایزن گریم دوم،دهمین تاین شایر می شود و حفر سمیال های بزرگ را شروع می کند. 2698 اکتلیون اول برج سفید میناس تیریت را از نو بنا می کند. 2740 اورک ها تهاجم خود را به اریادور از سر می گیرند. 2744 باندوبراس توک یک فوج از اورک ها را در فاردینگ شمالی شکست می دهد. 2758 روهان از شرق و غرب مورد تهاجم و چپاول قرار می گیرد.حمله ی ناوگان دریازنان به گوندور.هلم اهل روهان در گودی هلم پناه می گیرد.وولف ادوراس را تسخیر می کند.9-2758:زمستان طولانی از پی فرا می رسد.مردم اریادور و روهان سخت لطمه می بینند و بسیاری جان می بازند.گندالف به یاری مردم شایر می شنابد. 2759 مرگ هلم.فری لاو سپاه وولف را بیرون می راند،و دومین سلسله شاهان روهان آغاز می شود.سارومان در ایزنگارد مقیم می شود. 2770 اسماگ اژدها بر سر اره بور نازل می شود.ویران شدون دیل.تروربه همراه تراین دوم و تورین دوم از مهلکه می گریزد. 2790 کشته شدن ترور به دست اورک ها در موریا.دورف ها برای جنگ انتقام گیرانه گرد می آیند.تولد گرونتیوس که بعدها به باباتوک معروف می شود. 2793 نبرد نادوهیریون درمقابل دروازه شرقی موریا.بازگشت داین پاآهنین به تپه های آهن. سرگردانی تراین دوم و پسرش تورین درغرب.استقرار آنان در جنوب ارد لوین واقع در آن سوی شایر(2802). 64-2800 مزاحمت اورک ها از شمال برای روهان.کشته شدن شاه والدا به دست آنها(2861). 2841 تراین دوم برای بازدید اره بور عازم می شود،اما خادمان سائورون او را تعقیب می کنند. 2845 تراین دورف در دول گولدور محبوس می گردد؛آخرین حلقه از حلقه های هفت گانه از او بازستانده می شود. 2850 گندالف بار دیگر وارد دول گولدور می شود و در می یابد که ارباب آنجا به راستی سائورون است که همه ی حلقه ها را گرد می آورد و سخت در پی به دست آوردن خبری از حلقه ی یگانه ووارث ایزیلدور است.تراین رامی یابد و کلید اره بور را از او می گیرد.تراین در دول گولدور جان می سپارد. 2851 شورای سفیدتشکیل می شود.گندالف بر حمله به دول گولدور اصرار می ورزد. سارومان از در مخالفت در می آید.{بعدها عیان می شود که سارومان در آن هنگام آرزوی مالکیت حلقه را داشت و امیدوار بوده است که با دادن اندکی فرصت به سائورون.حلقه با جست و جوی اربابش خود را آشکار کند.}سارومان جست وجوی خود را دردشت ها گالادن آغاز می کند. 2852 درگذشت بلکتور دوم گوندوری.خشک شدن درخت سفید.هیچ نهالی از این درخت یافت نمی شد.درخت خشک را بی آن که براندازند برجای باقی می گذارند. 2885 هارادریم{هارادی ها}به تحریک فرستادگان سائورون از پوروس می گذراند و به گوندور حمله کنند.پسران فولک واین اهل روهان در خدمت گوندور جان می بازند. 2890 تولد بیلبو در شایر. 2901 بیشتر ساکنان باقی مانده ایتیلین آنجا را به سبب حمله ی یوروک های موردور ترک می گویند.پناهگاه پنهانی هنت آنون ساخته می شود. 2907 تولد گیلراین مادر آراگورن دوم. 2911 زمستان مخوف.باراندوین و دیگر رودخانه ها یخ می بندند.گرگ های سفید از شمال به اریادور سرازیر می شوند. 2912 سیل های بزرگ،اندویت و مین هیریات را ویران می کند.تاربد ویران و متروک می گردد. 2920 مرگ باباتوک. 2929 ازدواج آراتورن پسر آرادور دونه داینی با گیلراین. 2930 کشته شدن آرادور به دست ترول ها.متولد شدن دنه تور دوم پسر اکتلیون دوم در میناس تی ریت. 2931 تولد آراگورن پسر آراتورن دوم در اول ماه مارس. 2933 کشته شدن آراتورن دوم.گیلراین آراگون را به ایملادریس می برد.الروند او را به فرزندی می پذیرد و نام استل(امید)را بر او می نهد؛اصل و نسب آراگورن را پنهان نگاه می دارند. 2939 سارومان درمی یابد که خادمان سائورون آندوین رانزدیک دشت های گلادن تجسس می کنند،و این که سائورون سرانجام پی به فرجام ایزیلدور برده است وی گوش به زنگ می ماند،اما از این موضوع سخنی با شورا نمی گوید. 2941 تورین سپربلوط و گندالف به دیدن بیلبو در شایر می روند.بیلبو با سمه آگول-گولوم مواجه می شود،و حلقه راپیدا می کند.شورای سفید جلسه ی خودرا تشکیل می دهد؛ سارومان با حمله به دول گولدور موافقت می کند،زیرا اکنون می خواهد که مانع از کار سائورون در جست وجوی رودخانه شود.سائورون که نقشه های خود را عملی ساخته است،دول گولدور را ترک می گوید.وقوع نبردپنج سپاه در دیل.مرگ تورین دوم.کشته شدن اسماگ به دست بارد اهل اسگاروت.داین اهل تپه های آهن پادشاه زیرکوه می شود(داین دوم). 2942 بیلبو با حلقه به شایر بهز می گردد.بازگشت پنهانی سائورون به موردور. 2944 بارد دیل را از نو بنا می کند و به پادشاهی می رسد.گولوم کوهستان را ترک می گوید و«دزد حلقه»را جست وجو می کند. 2948 تولد تئودن پسر تنگل شاه روهان. 2949 دیدار گندالف و بالین با بیلبو در شایر. 2950 تولد فین دویلاس دختر آدراهیل اهل دول آمروت. 2951 سائورون حضور خود را علناً اعلام می کند و نیروهای خود را در موردور گرد می آورد.وی بنای مجدد باراد-دوررا آغاز می کند.گولوم رو به موردور می گرداند. مأمور شدن سه تن از نزگول برای تصرف دوباره دول گولدور از جانب سائورون. الروند،نام و اصل و نصب واقعی«استل»را به اوفاش می گوید و قطعات شکسته ی نارسیل را به خود او تحویل می دهد.دیدار آراگورن و آرون که به تازگی از لورین بازگشته،در بیشه های ایملادریس.آراگورن عازم بیابان می شود. 2953 آخرین اجلاس شورای سفید.بحث و مذاکره درباره حلقه ها.سارومان به دروغ می گوید که کشفیات او نشان می دهد آب های آندوین حلقه یگانه را با خود به دریا برده است.سارومان در آیزنگارد که آنجا را از آن خود کرده است گوشه گیری می کند و به تقویت استحکامات مشغول می شود.او که نسبت به گندالف احساس حسادت می کند و بیمناک است،جاسوسانی را می گمارد تا همه ی اقدامات او را تحت نظر بگیرند؛و علاقه ی گندالف به شایر نظرش را جلب می کند.طولی نمی کشد که جاسوسانی را نیز به کار در بری و فاردینگ جنوبی می گمارد. 2954 کوه هلاکت ازنو شعله ورمی شود.گریختن آخرین ساکنان ایتیلین به این سوی آندوین. 2956 دیدار آراگورن و گندالف،و آغاز دوستی آن دو. 2957 آراگورن عهده دار سفرها و مأموریت های بزرگ می گردد.وی با هویت مبدل به تنگل اهل روهان و اکتلیون دوم اهل گوندور خدمت می کند. 2968 تولد فرودو. 2976 ازدواج دنه تور با فین دویلاس اهل دول آمروت. 2977 رسیدن بین پسر بارد به پادشاهی دیل. 2978 تولد بورومیر پسر دنه تور دوم. 2980 ورود آراگورن به لورین و دیدار دوباره او با آرون آندومیل.آراگورن حلقه باراهیر را به آرون می دهد،و آن دو روی تپه کرین آمروت سوگند نامزدی یاد می کنند.در این حدود گولوم به مرزهای موردور می رسد و با شلوب آشنا می شود.رسیدن تاج و تخت روهان به تئودن. 2983 به دنیا آمدن فارامیر پسر دنه تور.تولد سام وایز. 2984 مرگ اکتلیون دوم.دنه تور دوم کارگزار گوندور می شدو. 2988 درگذشت فین دوایلاس به گاه جوانی. 2989 بالین اره بور را ترک می گوید و وارد موریا می شود. 2991 زاده شدن ائومر پسر ائوموند در روهان. 2994 از بین رفتن بالین و نابود شدن مهاجرنشین دورف. 2995 تولد ائووین خواهر ائومر. 3000ت گسترش یافتن سایه موردور.سارومان به خود جرأت می دهد و از پلانتیر اورتانگ استفاده می کند،اما در دام سائورون گرفتار می آید که سنگ ایتیل در اختیار اوست. وی به شورا خیانت می کند.جاسوسان سارومان گزارش می دهند که شایر سخت تحت مراقبت تکاوران قرار دارد. 3001 ضیافت وداع بیلبو.گندالف به این موضوع ظنیت می شود که حلقه بیلبو ممکن است همان حلقه ی یگانه باشد.محافظت از شایر کضاعف می گردد.گندالف درپی خبرهایی از گولوم است و از آراگورن یاری می خواهد. 3002 بیلبو مهمان الروند می شود و در ریوندل اقامت می گزیند. 3004 گندالف در شایر به دیدار فرودو می رود،و درطول چهار سال بعد گاه و بی گاه با او تجدید دیدار می کند. 3007 براند پسر بالین در دیل به پادشاهی می رسد.مرگ گیلراین. 3008 آخرین دیدار گندالف با فرودو در پاییز. 3009 گندالف و آراگورن،طی هشت سال بعد در مقاطع مختلف تجسس خود را به دنبال گولوم در دره ها اندوین و سیاه بیشه و رووانیون تا مرزهای موردور از سر می گیرند.در این هنگام گولوم خود را به مخاطره افکنده و تا موردور رفته و به دست سائورون دستگیر شده است.الروند آرون را فرا می خواند و او به ایملادریس باز می گردد؛کوهستان و تمام سرزمین های شرقی به تدریج خطرناک می شود. 3017 گولوم از موردور آزاد می شود. در باتلاق های مرگ به دست آراگورن گرفتار و به نزد تراندویل در سیاه بیشه آورده می شود.گندالف از میناس تیریت دیدار می کند و طومار ایزیلدور را می خواند.



بازدید : 1687
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
حکایت سالیان (گاه شمار وقایع سرزمین های غرب) دوران نخست با نبرد بزرگ به پایان رسید،که درآن سپاه والینور تانگورودریم را فروشکست و مورگوت برانداخت.آنگاه غالب نولدور به غرب دور بازگشتند و در ارسیا،درمحدوده دید والینور ساکن شدند،و بسیاری از سیندار به آن سوی دریا رفتند. دوران دوم با سقوط سائورون خادم مورگوت برای بار نخست،و گرفتن حلقه یگانه از او خاتمه یافت. دوران سوم با جنگ حلقه پایان گرفت؛اما دوران چهارم رسماً پیش از عزمیت ارباب الروند آغاز نشد،و پس از این عزیمت،زمان تسلط آدمیان و زوال دیگر«مردم ناطق»سرزمین میانه فرا رسید. در دوران چهارم،دوره های قبلی را غالبا روزگار پیشین می نامیدند؛اما دقیق تر آن است که این نام فقط به روزگار پیش از سقوط مورگوت اطلاق می شد.تواریخ آن روزگار در اینجا ثبت نشده است. دوران دوم این دوران،دوران سال های تیره و تار آدمیان سرزمین میانه،اما سال های شکوه نومه نور بود.از وقایع سرزمین میانه گزارش ها معدود مختصر است،تاریخ های مربوط به رخدادها،غیرقطعی و مشکوک است. در آغاز این دوران بسیاری از الف های برین هنوز در سرزمین میانه باقی بودند.بسیاری از اینان در لیندون،غرب اردلوین سکنی داشتند؛اما پیش از بنا شدن باراد-دور بسیاری از سیندار به طرف شرق کوچیدند و برخی،قلمروهایی را در جنگل های دوردست بنانهادند که مردم اش بیشتر متشکل از الف های بیشه زار(سیلوان)بودند.تراندویل پادشاه شمال سبزبیشه بزرگ یکی از اینان بود.در لیندون،شمال لون، گیل-گالاد،آخرین وارث شاهان نولدور در تبعید سکونت داشت.همه او را به عنوان شاه برین الف های غرب به رسمیت می شناختند.در لیندون،جنوب لون،کلبورن خویشاوند تینگول مسکن گزیده بود؛زن او گالادریل بزرگترین زنان الف بود.گالادریل،خواهر فینرود فلاگوند بود،یاور آدمیان و زمانی پادشاه نارگوتروند،که جان خود را در راه نجات برن پسر باراهیر از دست داد. بعدها گروهی از نولدور به اره گیون واقع در غرب کوه های مه آلود و نزدیک دروازه غربی موریا کوچیدند.دلیل این اقدام آنان این بود که شنیده بودند میتریل در موریا یافت شده است.نولدور صنعت گرانی ماهر،و با دورف ها صمیمی تر از سیندار بودند؛اما آن دوستی که میان مردم دورین و فلزکاران الف اره گیون به وجود آمد،صمیمانه تر از هردوستی بود که تا به آن هنگام میان دو نژاد به وجود آمده بود. کلبریمبور فرمانروای اره گیون و بزرگترین صنعت گران الف بود؛وی از اعقاب فیانور بود. سال «ت»نشانه گر تاریخ تقریبی 1 بنای لنگرگاه های خاکستری و لیندون. 32 رسیدن اداین به نومه نور. 40 ت بسیاری از دورف ها شهر های قدیم خود را در ارد لوین ترک می گویند و به موریا می روند و جمعیت آنجا رو به افزایش می گذارد. 442 مرگ الروس تار-میناتور. 500ت آغاز تحریک دوباره سائورون در سرزمین میانه. 548 تولد سیلمارین در نومه نور. 600 نخستین کشتی های نومه نوری ها در سواحل ظاهر می شوند. 750 بنا شدن اره گیون به دست نولدور. 1000ت سائورون مضطرب از قدرت رو به تزاید نومه نوری ها،سرزمین موردور را برای بنا نهادن استحکامات خود برمی گزیند.وی در این سال بنای باراد-دور را آغاز می کند. 1075 تار-آنکالیمه نخستین ملکه ی حکمران نومه نور می شود. 1200 کوشش سائورون برای از راه به در بردن الدار.گیل-گالاد از حشر و نشر با او روی می گرداند؛اما فلزکاران اره گیون مجذوب او می شوند.نومه نوری ها بنای بندرگاه های دایمی خود را آغاز می کنند. 1500ت فلزکاران الف با تعالیم سائورون به اوج مهارت خود می رسند.آنان ساختن حلقه های قدرت را آغاز می کنند. 1560ت به پایان رسیدن کار ساخت سه حلقه در اره گیون. 1600ت سائورون حلقه یگانه را در اورودروین می سازد.تکمیل بنای باراد-دور به دست سائورون.آگاه شدن کلبریمبور از نقشه ی سائورون. 1693 شروع جنگ الف ها و سائورون.پنهان شدن سه حلقه. 1695 تهاجم نیروهای سائورون به اریادور.گیل-گالاد،الروند را به اره گیون اعزام میکند. 1697 متروک شدن اره گیون.مرگ کلبریمبور.بسته شدن دروازه های موریا.الروند با بقایای نولدور عقب نشینی می کند و پناهگاه ایملادریس را بنا می نهد. 1699 تصرف اریادور به دست سائورون. 1700 تار-میناستیر ناوگانی بزرگ را از نومه نور به لیندون اعزام می کند.مغلوب شدن سائورون 1701 بیرون رانده شدن سائورون از اریادور.برقرارشدن صلح وآرامش برای مدتی دراز در سرزمین های غربی. 1800 از این هنگام به بعد نومه نوری ها مستعمرات خود را در سواحل بنا می نهند. سائورون قدرت خود را به سوی شرق بسط می دهد.افتادن سایه بر نومه نور. 2251 چوگان شاهی به تار-آتانامیر می رسد.آغاز شورش و تفرقه نومه نوری ها.در این هنگانم نازگول،یا اشباه حلقه،بندگان حلقه های نه گانه،برای نخستین بار پدیدار می شوند. 2280 اومبار به دژ بزرگ نومه نور تبدیل می شود. 2350 بنا شدن پلارگیر.پلارگیر به بندر عمده ی نومه نوری های مومن تبدیل می شود. 2899 رسیدن چوگان شاهی به آر-آداناخور. 3175 نادم شدن تار-پلان تیر.جنگ داخلی در نومه نور. 3255 آر-فارازون زرین چوگان شاهی را غصب می کند. 3261 اعزام نیروهای بحری و بری از جانب آر-فارازون به اومبار. 3262 سائورون اسیر و به نومه نور برده می شود؛3262-3310سائورن شاه رامی فریبد و نومه نوری ها را به فساد می کشاند. 3310 آر-فارازون ساخت آر-مامنت عظیم را آغاز می کند. 3319 تهاجم آر-فارازون به والینور.سقوط نومه نور.گریختن الندیل و پسران او. 3320 بنا نهادن قلمرو در تبعید:آرانور و گوندور.توزیع سنگ ها(پلان تیرها.هدایای والار نومه نوری ها)در سرتاسر قلمرو.بازگشت سائورون به موردور. 3429 حمله سائورون به گوندور و تصرف میناس ایتیل و سوزاندن درخت سفید.فرار ایزیلدور به سمت پایین آندوین و رفتن او به نزدی الندیل در شمال.دفاع آناریون از میناس آنور و ازگیلیات. 3430 شکل گرفتن آخرین اتحاد الف ها و آدم ها. 3431 گیل-گالاد و الندیل نیروهای نظامی خود را به ایملادریس در شرق هدایت می کنند. 3434 سپاه متحدین از کوه های مه آلود می گذرد.نبرد داگورلد و شکست سائورون.شروع محاصره باراد-دور. 3440 کشته شدن آناریون. 3441 برافتادن سائورون به دست الندیل و گیل-گالاد که در این واقعه کشته می شوند. ایزیلدور حلقه یگانه را به دست می آورد.سائورون درمی گذزد و اشباح حلقه وارد سایه ها می شوند.دوران دوم به پایان می رسد.



ماهنامه شماره 7)مردم دورین III
نوشته شده در شنبه 4 / 1 / 1394
بازدید : 2196
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
در باب آغاز منشاء دورف ها قصه های عجیب زیادی هم از قول الدار و هم از قول خود دورف ها نقل شده است؛اما از آنجا که این قصه ها از زمان ما بسیار دور است نیازی به نقل مفصل آنها دراینجا نیست. دورین نامی است که دورف ها به بزرگترین پدرشان از میان آباء هفتگانه نژاد خود داده اند،و او نیای همه پادشاهان ریش دراز است.او یکه و تنها در خواب بود تا آن که در ژرفای زمان به هنگام بیدار شدن دورف ها به ازانول بیزار آمد و در غارهای بالای خه لد-زارام در شرق کوه های مه آلود مسکن گزید، جایی که بعدها در ترانه ها به معادن موریا شهرت یافت. وی دیر زمانی در آنجا بزیست چنان که شهرتش با نام دورین بی مرگ در اقصی نقاط پیچید.با این حال قبل از سپری شدن روزگار پیشین درگذشت و گور او در خزر-دوم بود؛اما سلسله او هیچ گاه منقطع نشد، و پنج وارثی که در خاندان او به دنیا آمدند یکی پس از دیگری همچون جد خود دورین نام گرفتند.و دورف ها در میان خود هر یک از آنان را دورین بی مرگ می پنداشتند که به زندگی بازگشته است؛زیرا دورف ها قصه ها و اعتقادات عجیبی درباره خود و فرجام خود در جهان دارند. پس از پایان دوران نخست،قدرت و ثروت خزر-دوم بسیار افزایش یافته بود؛زیرا مردم شهرهای باستانی نوگرود و به له گوست واقع در کوهستان آبی که در ماجرای درهم شکستن تانگورودریم ویران شدند،با معرفت و صنایع خود به غنای خزد-دوم افزودند.قدرت موریا در طول سال های تاریکی و سلطه ی سائورون دوام آورد،زیرا اگر چه اره گیون نابود و درهای موریا بسته شده بود،تالار های خزد-دوم ژرف تر و مستحکم تر،و عده ی مردم و تهور آنان بیشتر از آن بود که سائورون بتواند از بیرون بر آنان چیره شود.بدین ترتیب ثروت آنجا زمانی دراز دست نخورده باقی ماند،هرچند مردمانش کاستی گرفت. اوضاع تا اواسط دوران سوم بر همین منوال سپری شد و در آن هنگام دورین و ششمین فرد با همین نام پادشاه بود.قدرت سائورون خادم مورگوت بار دیگر در جهان فزونی می گرفت،هرچند که کم و کیف و دلیل سایه درون جنگل مشرف به موریا برای دورف ها مجهول بود.همه موجودات پلید به تکاپو افتاده بودند.دورف ها در آن هنگام با حفاری های عمیق در زیر بارازین بار به دنبال میتریل می گشتند که فلزی بیش از اندازه گران بها بود و سال به سال یافتن آن دشوارتر می شد.و چنین شد که موجودی مخوف رت بیدار کردند.{یا از زندان آزاد ساختند؛ممکن است ای موجود در آن هنگام خود بر اثر خباثت سائورون از خواب بیدار شده باشد.}که از زمان آمدن سپاه غرب با گریختن از تانگورودریم مخفیانه در دل خمین لانه کرده بود:بالروگ مورگوت.دورین به دست بالروگ کشته شد و سالی پس از آن نائین اول پسر او نیز به همین سرنوشت گرفتار آمد؛و آنگاه شکوه موریا سپری گشت و مردم آن نابود شدند یا به دوردست ها گریختد. بیشتر کسانی که فرار کردند راه شمال را در پیش گرفتند و تراین اول پسر نائین به اره بور رسید،به تنها کوه،نزدیک حاشیه ی سیاه بیشه،و کارهای جدیدی را آغاز کرد و شاه زیر کوه شد.وی در اره بور جواهر بزرگ یا گوهر آرکن،قلب کوه را پیدا کرد.اما تورین اول پسر او کوچید و راهی کوه های خاکستری در دوردست شمال شد،جایی که بیشتر جماعت دورین اکنون در آنجا گرد می آمدند؛این کوه ها غنی بود و کمتر مورد کند و کاو قرار گرفته بود.اما اژدهایان در زمین های بایر آن سو می زیستند؛و پس از گذشت سال های بسیار دوباره قدرت گرفته بودند و جمعیت شان افزایش یافته بود،و آنها جنگ با دورف ها را آغاز کردند و آثار ساخته ی دست دورف ها به یغما بردند.سرانجام داین اول به همراه پسر دومش فرور در آستانه دروازه ی تالار خود به دست اژدهایی بزرگ و سرددم کشته شد. طولی نکشید که بیشتر مردم دورین کوه های خاکستری را رها کردند.گرور،پسر سوم داین با گروهی بزرگ از پیروانش به تپه های آهن کوچ کرد،اما ترور،وارث داین با بورین عموی خود و باقی مانده مردمانش به اره بور بازگشت.ترور گوهر آرکن را با خود به تالار عظیم تراین باز آورد،و کار او و مردمش رونق گرفت و ثروتمند شدند،و از دوستی تمام آدم هایی که در آن نزدیکی ساکن بودند،بهره مند گشتند.آنان نه تنها چیزهای شگفت آور و زیبا،بلکه سلاح و آلات حربی ارزنده می ساختند؛و داد و ستد سنگ معدن به وفور میان آنان و خویشاوندان شان در تپه های آهن رواج داشت. بدین ترتیب آدم های شمال که میان کلدوین(رودخانه روان)و کارنن(آب سرخ)می زیستند،قوی شدند و تمام دشمنان را از شرق عقب راندند و دورف ها در وفور می زیستند،و ضیافت و ترانه خوانی در تالار های اره بور برقرار بود. پس شایعه ثروت اره بور در اقصی نقاط پیچید و به گوش اژدهایان رسید و سرانجام اسماگ زرین، بزرگترین اژدهایان روزگار خود،بی هشدار و اخطار،پروازکنان برای رویارویی با شاه ترور از راه رسید و با دَم آتشین اش بر کوه فرود آمد.طولی نکشید که تمام آن قلمرو ویران و متروک گشت؛اما اسماگ وارد تالار عظیم شد و آنجا بر بستری از طلا آرمید. بسیاری از خویشان ترور در نتیجه غارت و حریق راه فرار در پیش گرفتند؛و آخر از همه خود ترور و پسرش تراین دوم با استفاده از دری مخفی از تالار ها گریختند.آنان به همراه خانواده ی خود{فرزندان تراین دوم نیز همراه آنان بودند؛تورین سپر بلوط(اوکن شیلد)،فره رین و دیس.تورین در آن هنگام با حساب دورف ها پسر بچه ای بیش نبود.بعدها معلوم شد که تعداد زیادی از مردم زیر کوه،بسیار بیشتر از آنچه نخست امید می رفت موفق به فرار شده اند؛اما اغلب اینان راه تپه های آهن را در پیش گرفتند.}زمانی دراز بی خانمان در دوردست های جنوب سرگردان شدند.گروهی از خویشاوندان و پیروان وفادار نیز ایشان را همراهی می کردند. سال ها بعد ترور که اکنون پیرو فقیر و درمانده گشته بود گنجینه ای بزرگ را که هنوز دراختیار داشت، یعنی آخرین بازمانده حلقه های هفتگانه را به پسرش تراین بخشید و فقط به همراه یکی از مصاحبان سالخورده اش که نار نامیده می شد از خانه رفت. وی هنگام وداع در باب حلقه به تراین گفت:«با این که غیر محتمل به نظر می رسد،اما این حلقه هنوز ممکن است باعث شود که بخت و اقبال از نو به تو رو کند.اما این حلقه برای طلا ساختن طلا لازم دارد.» تراین گفت:«لابد فکر بازگشت به اره بور که در سرت نیست؟» ترور گفت:«در سن و سال منه.انتقام گرفتن از اسماگ را به تو و فرزندان تو میراث می گذارم.اما من از تمول و تحقیر آدم ها خسته شده ام.میروم تا ببینم چه چیزی پیدا میکنم.»و نگفت به کجا. شاید کهولت وشوربختی و فک کردن به شکوه و جلال موریا در روزگار اجدادش باعث شده بود که کمی عقلش را از دست بدهد؛یا شاید حلقه با برخاستن اربابش خصوصیات اهریمنی پیدا می کرد و او را به سوی بلاهت و نابودی سوق می داد.از دون لند جایی که در آن هنگام آنجا مسکن کرده بود،به همراه نار راه شمال را در پیش گرفت و آن دور از گذرگاه شاخ سرخ گذشتند و در آزانول سرازیر شدند.وقتی ترور به موریا رسید دروازه باز بود.نار به التماس از او خواست که محتاط باشد،اما ترور اعتنایی به او نکرد و مثل وارثی که بازگشته است متکبرانه وارد شد.اما هیچ گاه بازنگشت.نار در آن نزدیکی مخفیانه چند روز انتظار کشید.یک روز صدای بانگ بلند و نفیر یک شاخ به گوش رسید،و دید که پیکر یک نفر را روی پله ها انداختند.از ترس این که مبادا این جنازه ترور باشد،آهسته آهسته پیش خزید،اما صدایی از داخل دروازه شنیده شد:«جلوتر بیا ریشو!ما می بینیم ات.اما لازم نیست امروز بترسی.می خواهیم که پیغام رسان ما باشی.» آنگاه نار بالا رفت.و دریافت که این جنازه به راستی از آن ترور است،اما سر او را از تن جدا کرده و وارونه روی زمین گذاشته بودند.همان طور که آنجا زانو زده بود،خنده ی یک اورک را از توی تاریکی شنید،و صدا گفت:«اگر گداها جلوی در منتظر نشوند و برای برای دزدی داخل سرک بکشند همین معامله را با آنها می کنیم.هر کس از مردم شما ریش کثیف اش را داخل اینجا بکند،همین بلا سرش می آید.برو و پیغام را برسان!اما اگر فک و فامیل اش می خواهند بدانند که چه کسی اینجا پادشاه است،اسمش روی صورت او نوشته شده.خودم آن را نوشته ام!خود من هم کشتم اش!ارباب اینجا منم! آنگاه نار سر را برگرداند ودید که روی پیشانی ترور با خط رونی دورفی داغ زده اند،و توانست اسم اَزوگ را بخواند.داغ اسم ازوگ در دل او و در دل تمام دورف های که بعد آمدند،نقش بست.نار خم شد تا سر را بردارد.اما صدای اوزوگ{ازوگ پدر بولگ بود.}گفت:«بیاندازش زمین!گورت را گم کن!این هم دستمزدت گدای ریشو.»چنته ی کوچکی به او خورد.چند سکه بی ارزش داخلش بود. نار گریان به طرف سیلورلند دوید؛اما یک بار که برگشت و پشت سرش را نگاه کرد،دید که اورگ ها از دروازه بیرون آمده و جنازه را قطعه قطعه کرده اند و آن را جلوی کلاغ های سیاه می اندازند. چنین بود حکایتی که نا برای ترین آورد؛و وقتی تراین حکایت را شنید گریه کرد و ریش خود را کند و ساکت ماند.هفت روز نشست و هیچ حرفی نزد.بعد از جا برخاست و گفت:«این را نمی شود تحمل کرد!»و این شروع جنگ دورف ها و اورک ها بود،جنگی سخت و خونین که بیشتر در نقب های عمیق زیر زمین جریان داشت. تراین بی درنگ قاصدانی را با شرح ماجرا به شمال و شرق و غرب فرستاد؛اما سه سال طول کشید تا دورف ها توانستند نیروها را بسیج کنند.مردم دورین همه سپاهیان خود را گرد آوردند و نیروهای عظیم گسیل شده از جانب خاندان های سلطنتی دیگر آباء به آنان پیوستند؛زیرا این بی احترامی در حق وارث قدیم ترین فرد نژاد دورف ها،دل ها را مالامال از خشم کرده بود.وقتی همه چیز مهیا شد،حمله آوردند و تمام استحکامات اورک ها را از گونداباد تا گلادن یک به یک تصرف کردند.هر دو طرف سفاک بودند و کشتار و اعمال سبعانه در تاریکی و روشنایی ادامه داشت.اما دورف ها از رهگذر قدرت و سلاح های بی رقیب و آتش خشمی که در دل شان شعله ور بود،پیروز از میدان بیرون آمدند و هر لانه و کنامی را در زیر کوهستان به دنبال آزوگ زیر و رو کردند. دست آخر همه اورک هایی که از مقابل آنان گریخته بودند در موریا گرد آمدند،و سپاه دورف ها در تعقیب آنها وارد آزانول بیزار شد.آزانول بیزار دره ای عظیم بود در میان بازوان کوهستان و گرد برگرد دریاچه خه لد-زارم،و از دیرباز بخشی از پادشاهی خزد-دوم محسوب می شد.وقتی دورف ها دروازه خانه ی مجلل و باستانی خود را بر روی دامنه کوه دیدند،فریادی همچون تندر سردادند که دره را درنوردید.اما سپاه عظیم خصم روی شیب های بالای سر در مواضع خود مستقر شده بود و خیل انبوه اورک ها که ازوگ آنها را برای مواقع اضطرار نگاه داشته بود،از دروازه بیرون زدند. ابتدا بخت به دورف ها پشت کرده بود،چون آن روز،روزی تیره و تار زمستانی و بی خورشید بود و اورک ها با صلابت مقاومت می کردند،و شمار آنها بر دشمنان شان می چربید و مواضع مورتفع در دست آنها بود.بدین ترتیب نبرد آزانول بیزار(یا ناندوهیریون به زبان الفی)آغاز شد،که یاد و خاطره ی آن اورک ها را به لرزه و دورف ها را به گریه می اندازد.نخستین حمله ی طلایه ی سپاه که تراین آن را رهبری می کرد،با شکست مواجه شد و تراین به اجبار به سوی بیشه ای از درختان عظیم که در آن نه چندان دور از خه لد-زارام رسته بود،عقب نشست.آنجا فره رین پسر او،و فوندین یکی از خویشاوندانش و بسیاری دیگر از پای درآمدند و تراین و تورین زخم برداشتند.{می گویند که سپر تورین شکافت و او آن را انداخت،شاخه ای را با تبر از تنه یک درخت بلوط جدا کرد و برای دفع ضربات دشمن با به کار بردن آن به جای چماق،شاخه را در دست چپ گرفت.و بدین ترتیب بود که این نام(سپر بلوط)را به او دادند.}در جای دیگر نبرد با افت و خیز و کشتار فراوان ادامه داشت،تا سرانجام مردم تپه های آهن اوضاع نبرد را تغیر دادند.سلحشوران زره پوش نائین پسر گرور که دیر هنگام و تازه نفس وارد میدان شده بودند،اورک ها را تا آستانه موریا عقب نشاندند و همچنان که با تیشه هرکه را که بر سر راه شان قرار می گرفت،از پا درمی آوردند،فریاد می زدند:«آزوگ!آزوگ!» آنگاه نائین جلوی دروازه ایستاد و با صدای بلند فریاد زد: «آزوگ!اگر داخل هستی،بیرون بیا!یا شاید بازی کردن توی دره خیلی سخت است؟»در نتیجه آزوگ پا جلو گذاشت،و او اورکی بود عظیم الجثه با سر بزرگ اهن پوش و با این حال چالاک ونیرومند.همراهش عده ی زیادی از اورک های شبیه او بیرون آمدند که جنگجویان محافظ اش بودند،و در همان حال که تازه واردان با گروه نائین درمی آمیختند، آزوگ رو به نائین کرد و گفت:«چطور شد؟باز هم یک گدای دیگر جلوی در خانه من؟باید تو را هم داغ کنم؟»این را گفت و به طرف نائین هجوم برد و آن دو با هم مصاف دادند.اما خشم،کمابیش نائین را کور کرده بود،و نیز خستگی نبرد در تن اش بود،اما آزوگ تازه نفس بود و مخوف و نیرنگ باز.نائین بلا فاصله با آخرین نیرویی که در تن داشت ضربتی هولناک را به طرف آزوگ نشانه رفت،اما اورک چابک کنار جست و لگدی به پای نائین زد،بدین ترتیب تیشه روی سنگی که ایستاده بود تکه تکه شد و نائین سکندری خورد و با صورت به زمین افتاد.آنگاه آزوگ با چرخش شمشیر ضربه ای به گردن او نواخت.یقه زره،ضربه ی تیغ را تاب آورد،اما زربه چنان سنگین بود که گردن نائین شکست و او از پای درآمد. آنگاه آزوگ خندید و سرش را بالا آورد تا فریاد پیروزی سر دهد؛اما این فریاد در گلو خفه شد.زیرا می دید که همه سپاه اورک ها توی دره هزیمت شده اند و دورف ها به این سو و آن سو می روند و دست به کشتار می زنند،و آنها که از دست دورف ها جان سالم به در برده اند،زوزه کشان به طرف جنوب می گریزند.و تقریباً تمام سربازان محافظ او کشته شده اند.برگشت و به طرف دروازه فرار کرد. یک دورف با تبر سرخ از پی او روی پله ها جست.داین پاآهنین پسر نائین بود.درست در مقابل دروازه به آزوگ رسید و او را آنجا از پا درآورد و سرش را از تن جدا کرد.این را معجزه ای عظیم تلقی کردند،زیرا در آن هنگام داین به حساب دورف ها جوانی نورسته بود.اما زندگی طولانی و نبرد های زیاد پیش روی او قرار داشت،تا آن که سر انجانم در دوران پیری،اما ایستاده و استوار،در جنگ حلقه کشته شد.با این حال می گویند او که چنین پر دل و جرأت و خشمگین بود،وقتی از دروازه پایین آمد، چهره اش چون کسی که سخت ترسیده باشد،کبود می نمود. سر انجام وقتی دورف ها در نبرد پیروز شدند،کسانی که زنده مانده بودند در آزانول بیزار گرد آمدند.سر آزوگ را برداشتند و چنته ی پول خرد را در دهان او فرو بردند و آنگاه سر را بر سر نیزه زدند.اما آن شب از جشن و سرود خوانی خبری نبود؛زیرا شمار مردگان چنان زیاد بود که ماتم دورف ها از حد درگذشته بود.می گویند فقط نیمی از افراد هنوز سر پا بودند،یا امید به زنده ماندن داشتند. با این حال صبح فردا تراین در مقابل آنان ایستاد.یکی از چشمان او کور شده بود و امیدی به بهبود آن نمی رفت و پایش بر اثر زخمی که برداشته بود،می لنگید.اما گفت:«چقدر عالی!ما در نبرد پیروز شدیم. خزد-دوم مال ماست!» اما دورف ها در جواب گفتند:«وارث دورین،ممکن است این طور باشد،اما حتی با آن چشمی که برایت باقی مانده،باید به وضوح ببینی.ما این جنگ را برای گرفتن انتقام شروع کردیم،و حالا انتقام مان را گرفتیم.اما این پیروزی شیرین نیست.اما این پیروزی است،دست های ما کوچک تر از آن است که موفق به حفظ آن شویم.» و نیز کسانی که از زمره ی مردم دورین نبودند،گفتند:«خزد-دوم خانه پدران ما نبود.اگر در اینجا امید یافتن گنج نیست،این خانه چه ارزشی برای ما دارد؟اما حال که باید هرچه زودتر به سرزمین های خود بازگردیم،راضی تر خواهیم بود.» آنگاه تراین رو به داین کرد و گفت:«اما لابد خویشاوندانم مرا ترک نخواهند کرد؟» داین گفت:«نه.تو پدر مردم مایی و ما برای تو خون داده ایم و خواهیم ماند.اما وارد خزد-دوم نخواهیم شد.تو هم وارد خزد-دوم نخواهی شد.من فقط نیم نگاهی به سایه ی آن طرف دروازه انداختم.در آن سوی سایه هنوز چیزی در انتظار توست:بلای جان دورین.دنیا باید تغیر کند و قدرتی غیر از قدرت ما پدیدار شود تا دورین بتواند دوباره پا به موریا بگذارد.» پس چنین شد که دورف ها پس از ماجرای آزانول بیزار دوباره پراکنده شدند.اما نخست به هزار جان کندن،جهازات همه ی مردگان را برداشتند تا اورک ها نتوانند آنجا اندوخته ای از صلاحو ادوات جنگی به چنگ آورند.می گویند هر دورفی که از میدان نبرد باز می گشت،زیر بار سنگین خم شده بود.آنگاه توده های هیزم گرد آوردند و اجساد خویشاوندان را سوزاندند.برای این کار درختان بسیاری را در دره انداختند،و دره از آن پس همیشه عریان ماند،و دود این آتش از لورین نیز دیده می شد.{چنین رفتاری با مردگان برای دورف ها دلخراش و بر خلاف رسم و رسوماتشان بود؛اما ساختن مقبره هایی از آن دست که معمولاً می سازند(زیرا دورف ها مردگان خود را فقط روی سنگ قرار می دهند و نه خاک)سال های سال زمان می برد پس به جای آن که خویشان شان را رها کنند که طعمه ددان و پرندگان و اورک های لاشه خوار شوند،به آتش روی آوردند.اما یاد و خاطره ی کسانی که در نبرد آزانول بیزار از پا در آمدند هنوز بسیار گرامی است،و تا به این روزگار وقتی دورفی نسبت خود را با افتخار به یکی از آنان می رساند و می گوید:«او یک دورف سوخته بود.»همین او را کفایت می کند.} وقتی آتش های مهیب به خاکستر بدل شد،متحدان به سرزمین های خود بازگشتند،و داین پا آهنین،مردم پدر خود را به تپه های آهن بازگرداند.آنگاه تراین کنار نیزه ی عظیم ایستاد و به تورین سپربلوط گفت:« برخی گمان می کنند که برای این سر بهای گزافی پرداخته اند.ما کمترین چیزی که برای آن پرداختیم، پادشاهی مان بوده است.با من بر سر سندان میروی؟یا می خواهی نان خود را از در متکبران گدایی کنی؟» تورین پاسخ داد:«بر سر سندان می روم.لااقل پتک بازو را قوی نگاه می دارد،تا روزی بتواند افزاری برنده تر به کار گیرد.» پس تراین و تورین با کسانی که از پیروان شان باقی مانده بود(و از جمله بالین و گلوین)به دون لند بازگشتند،و اندکی بعد از آنجا کوچیدند و در اریادور سرگردان شدند،تا آن که سرانجام دور از وطن،در شرق اردلوین در آن سوی لون مسکن کردند.در آن روزگار بیشتر چیزهایی که می ساختند از آهن بود، اما پس از مدتی کار و بارشان به نحوی رونق گرفت و شمارشان اندک اندک افزایش یافت.{عده ی زنانشان اندک بسیار اندک بود.دیس دختر تراین با آنها بود.وی مادر فیلی و کیلی بود که در ارد لوین به دنیا آمده بودند.تورین زن نداشت.}اما همان طور که ترور گفته بود،حلقه برای طلا ساختن طلا لازم داشت،و آنها هیچ طلا و یا فلز گران بهای دیگری در اختیار نداشتند،یا کم داشتند. از این حلقه چیز دیگری را باید در اینجا یادآور شویم.به اعتقاد دورف های سلانه دورین،این حلقه،اولین حلقه هفتگانه بود که ساخته شد؛و می گویند خود فلزکاران الف و نه سائورون آن را به شاه خزد-دوم دادند،اما تردیدی نیست که نیروی اهریمنی سائورون بر آن سایه انداخته بود،زیرا الف ها در کار ساختن حلقه های هفتگانه از یاری او بهره مند شده بودند.اما دارندگان حلقه آن را به نیایش نمی گذاشتن و از آن سخنی نمی گفتند و به ندرت حلقه را پیش از آن که در آستانه مرگ قرار گیرند به نفر بعد تسلیم می کردند،و به این ترتیب دیگران به یقین نمی دانستند که این حلقه ها به چه کسی ارزانی شده است.برخی گمان می برند که حلقه در خزد-دوم،در مقابر پنهانی پادشاهان مانه است،به شرط آن که این مقابر کشف و غارت نشده باشد؛اما در میان خویشان وارث دورین(به غلط)عقیده بر این بود که ترور هنگام بازگشت شتاب زده به خزد-دوم حلقه را در انگشت داشته است،این که بعد چه بر سر حلقه آمده بود کسی نمی دانست.در هر حال حلقه را نزد آزوگ نیافتند. دورف ها اکنون اعتقاد دارند که ممکن است ماجرا از این قرار بوده باشد که سائورون با صناعت خود دریافته است که چه کسی این حلقه،یعنی آخرین حلقه آزاد را در اختیار دارد و شوربختی نامتعارف وارثان دورین عمدتاً در نتیجه خباثت او بوده است.زیرا دورف ها اثبات کرده بودند که با این تدبیر ها رام ناشدنی هستند.تنها تاثیری که این حلقه بر روی آنها می گذاشت تشدید طمع به طلا و اشیاء گران بها بود،چندان که در صورت فقدان اینها،تمام چیز های نیک به نظرشان بیهوده می نمود و دلشان مملو از خشم،و تمایل به انتقام جویی از تمام کسانی می شود که آنان را از این چیز ها محروم ساخته بودند.اما از همان ابتدا جنم شان به گونه ای بود که به شکلی راسخ در برابر هر گونه سیطره ای مقاومت می کردند و اگر چه ممکن بود کشته شوند یا در هم بشکنند،هیچ گاه به حد سایه هایی که مطیع اراده دیگری باشند تنزل نمی کنند؛و درست به همین دلیل زندگانی شان تحت تاثیر هیچ حلقه ای قرار نمی گرفت،و طول عمرشان به سبب آن بلندتر یا کوتاه تر نمی شد.از این رو سائورون کینه ی مالکان حلقه را به دل گرفته بود و می خواست این مالکیت را از آنان سلب کند. به همین دلیل شاید تا اندازه ای در نتیجه پلیدی حلقه بود که تراین پس از چند سال بی قرار و ناخشنود شد.شهوت طلا ضمیرش را به خود مشغول کرده بود.سر انجام وقتی که دیگر در برابر این شهوت تاب مقاومت نداشت،فکر و ذکرش متوجه اره بور گشت،و تصمیم گرفت که به آنجا باز گردد.از آنچه در دل داشت سخنی با تورین نگفت؛اما همراه بالین و دوالین و تنی چند،مردمش را وداع گفت و به راه افتاد. از آنچه پس از آن بر سر تراین آمد اطلاعات اندکی در دست است.گویا پس از آن که پا به بیابان گذاشت در دام قاصدان سائورون گرفتار آمد.گرگ ها تعقیبش کردند و اورک ها بر سر راهش به کمین نشستند و پرندگان پلید بر سر راهش سایه انداختند،و او برای رفتن به شمال هرچه بر تقلای خود افزود،بخت بیشتر از او روی برگرداند.شبی تاریک،به همراه یارانش در سرزمین های آن سوی آندوین سرگردان بودند و بارانی شوم وادارشان کرده بود که در زیر رخبام سیاه بیشه پناه بگیرند.یاران اش صبح دیدند که او از جایی که اتراق کرده اند رفته است،و به عبث صدایش زدند.چندین و چند روز دنبالش گشتند،تا آن که سر انجام امیدشان به یاس گرائید و از آنجا به راه افتادند و نزد تورین برگشتند.مدت ها بعد معلوم شد که تراین را زنده به اسارت گرفته و به دخمه های دول گولدور برده اند.در دول گولدور حلقه را با شکنجه از تراین گرفتند و او دست آخر همانجا جان سپرد. بدین ترتیب تورین سپر بلوط وارث دورین گشت،اما وارثی دست از امید شسته.وی هنگام گم شدن تراین نود و پنج ساله بود،دورفی بزرگ با قیافه و ظاهری متکبر؛اما ظاهراً از ماندن در اریادور خشنود می نمود.وی زمانی دراز کوشید و به داد و ستد پرداخت و در حد توان خود ثروت و مکنتی به دست آورد؛و جمعیت مردمانش با پیوستن مردم آواره ی دورین که خبر اقامت او را در غرب شنیده و نزد او آمده بودند فزونی گرفت.اکنون صاحب تالارهای زیبا و اندوخته ی اموال در کوهستان بودند،و اگر چه روزگارشان چندان توأم با سختی و تنگنا نمی گذشت در ترانه ها مدام از بازگشت به تنها کوه در آن دورها سخن می گفتند. سال ها به دراز کشید.خاکستر گرم در دل تورین با فکر کردن به سمتی که بر خاندان او رفته بود و میراث انتقام گرفتن از اژدها اندک اندک شعله ور شد.همچنان که صدای پتک بزرگ او در کوره اش طنین انداز می شد به ادوات جنگ و لشکرها و هم پیمان ها می اندیشیدند؛اما لشکرها نابود شده و پیمان ها گسسته و شمار تبرهای مردمش کاستی گرفته بود؛و خشمی بزرگ آنگاه که آهن تفتیده را بر روی سندان می کوفت بی آن که روزنه امیدی داشته باشد،در دل او شعله می کشید. اما سرانجام ملاقاتی اتفاقی میان گندالف و تورین،سرنوشت خاندان دورین را یکسره تغیر داد،و فرجامی دیرگونه و استثنایی را برای او رقم زد.روزی{25مارس2941}تورین هنگام بازگشت از سفر شرق،سر راه شب را در مهمانخانه بری گذراند.دست برقضا گندالف نیز آنجا بود.قصد دیدار از شایر را داشت و بیست سالی می شد که به شایر نرفته بود.خسته بود و می خواست چند صباحی آنجا بیاساید. در میان دغدغه های فراوان،اوضاع خطرناک شمال فکر او را سخت به خود مشغول کرده بود؛چون او از پیش می دانست که سائورون فکر جنگ را در سر می پروراند و قصد دارد به محض آن که قدرت کافی به دست آورد،به ریوندل حمله کند.اما برای مقاومت در برابر هر گونه اقدام شرق برای تصرف مجدد آنگمار و گذرگاه های شمال کوهستان،اکنون فقط دورف های تپه های آهن باقی مانده بودند.و در آن سوی تپه های آهن برهوت اژدها قرار گرفته بود.سائورون می توانست از اژدها در جهت مقاصد خود استفاده کند و از آن نتیجه ای هولناک به دست آورد.پس چگونه می شد ترتیب کار آسماگ را داد؟ گاندالف نشست و در بهر این فکر فرو رفته بود که تورین در برابرش ایستاد و گفت:«ارباب گندالف،من شما را فقط از چهره می شناختم ولی حالا باید خوشحال باشم که افتخار صحبت با جنابعالی نصیب ام شده.چون این اواخر مدام به فکر شما بودم،انگار که به من وحی شده باشد که دنبال تان بگردم.راستش اگر می دانستم کجا دنبال تان بگردم.این کار را زود می کردم.» گندالف مات و متحیر به او نگاه کرد.گفت:«خیلی عجیب است،تورین سپربلوط.چون من هم در فکر تو بودم؛و اگر چه دارم به شایر می روم،قصد داشتم که ای بسا از آنجا سری هم به تالارهای شما بزنم.» تورین گفت:«اگر مایل اید که این نام را به آنجا بدهید؛چه می توانم بگویم.فقط منزلی فقیرانه در تبعید است.اما اگر بیایید،قدمتان روی چشم.می گویند که شما دانا هستید و بیشتر از هر کس دیگری از اوضاح و احوال دنیا خبر دارید؛و من خیلی فکر ها در سر دارم و خوشحال می شوم که از مشاوره ی شما بهره مند شوم.» گندالف گفت:«خواهم آمد؛چون تصور می کنم که لااقل نگرانی واحدی در هردومان را آزار می دهد. اژدهای اره بور فکر و ذکرم را به خود مشغول کرده است،و تصور نمی کنم که نوه ی ترور هم او را فراموش کرده باشد.»از نتیجه ی این ملاقات در جای دیگری سخن گفته ایم:از نقشه عجیبی که گندالف برای کمک به تورین طرح کرده بود،و این که چگونه تورین و همراهانش از شایر به قصد یافتن تنها کوه عازم شدند و این که صفر به نتایجی عظیم و پیش بینی نشده منتهی شد.در اینجا فقط نکاتی را یاد آور می شویم که مستقیماً به مردم تورین ارتباط دارد. اژدها به دست بارد اهل ازگاروت کشته شد،اما نبردی در دیل به وقوع پیوست.زیرا اورک ها وقتی خبر بازگشت دورف ها را شنیدند،به اره بور سرازیر شدند؛و بولگ پسر همان آزوگ که داین در جوانی کشته بود،رهبری آنها را برعهده داشت.در همان نخستین نبرد دیل،تورین سپربلوط زخمی مهلک برداشت؛و درگذشت و او را در مقبره ای در زیر کوه قرار دادند و گوهر آرکن را روی سینه اش نهادند.فیلی و کیلی خواهرزادگان او نیز از پای درآمدند.اما داین پا آهنین عموزاده ی تورین که از تپه های آهن به یاری اش آمده بود و نیز وارث برحق او شمرده می شد،از نو احیاء شد.داین پادشاهی بزرگ و خردمند از آب در آمد،و کار دورف ها در روزگار او رونق گرفت و آنان از نو صاحب قدرت شدند. در اواخر تابستان همان سال(2941)گندالف حرف خود را برخلاف میل سارومان برای حمله به دول گولدور در شورای سپید به کرسی نشاند،و سائورون عقب نشینی کرد و راه موردور را در پیش گرفت تا به گمان خود در آنجا از شر همه ی دشمنان در امان باشد.بدین ترتیب وقتی جنگ آغاز شد حمله ی اصلی متوجه جنوب گشتب گشت؛ولی با وجود این اگر شاه داین و شاه براند در مقابل سائورون نایستاده بودند،دست راست بسیار بلند او مصیبت های فراوان در شمال به وجود می آورد.گندالف به فرودو و گیملی هنگامی که برای مدتی کوتاه در میناس تی ریت اقامت کرده بودند همین را گفت.زمان زیادی از رسیدن خبر حوادثی که در دوردست ها به وقوع پیوسته بود به گوندور نمی گذشت. گندالف گفت:«هلاکت دورین بسیار موجب اندوه من شد،و حال می شنویم که وقتی ما اینجا مشغول جنگ بودیم،داین هم در نبرد دیل از پای درآمده است.این حادثه را ضایعه ای بزرگ تلقی می کردم اگر جای تعجب داشت که علی رغم سن و سال زیادش توانست تبر خود را با همان صلابت که می گویند به کار برد و به بالای سر جنازه شاه براند مقابل دروازه اره بور ایستاد،تا آن که تاریکی او را دربود.» «با این حال وقایع می توانست به گونه ای دیگر رقم بخورد و بسیار بدتر.هنگامی که به نبرد بزرگ پله نور می اندیشید،نبرد های دیل را فراموش می کند و تهور مردم دورین را.در نظر داشته باشید که چه اتفاق ها نمی افتد:آتش اژدها و شمشیرهای سفاک در اریابور،و شب در ریوندل.در این صورت از شهبانو در گوندور خبری نمی بود.آنگاه باید انتظار می داشتیم که پس از پیروزی در اینجا،به ویرانه ها و خاکستر بازگردیم.اما از همه این ها اجتناب شده است-چرا که من یک شب تورین سپربلوط را در آستانه بهار در بیری دیدم.ملاقاتی که ما آن را در سرزمین میانه تصادفی می خوانیم.» دایس دختر تراین دوم بود.او تنا زن دورف است که نامش در این تواریخ ثبت شده.از زبان گیملی نقل شده است،احتمالاً کمتر از یک سوم کل جمعیت.زنان به ندرت از خانه بیرون می آیند،مگر هنگامی که ضرورتی بزرگ پیش آید.اگر مجبور به سفر شوند،صدا و ظاهر و جامه ی آنها چندان شبیه مردان دورف است که چشم و گوش دیگر مردمان نمی تواند تمایزی میان زن و مرد قائل شود.همین امر به این عقیده ی بلاهت آمیز در میان آدم ها دامن زده است که دورف زن وجود ندارد،و دورف ها از سنگ به عمل می آیند. به سبب شمار اندک زنان در میان دورف هاست که جمعیت شان به کندی افزایش می یابد و هنگامی که مسکنی امن ندارند،نسل شان در خطر انقراض قرار می گیرد.زیرا دورف ها در طول عمر تنها یک بار زناشویی می کنند و در تمام امور مربوط به زناشویی متعصب اند.شمار مردان دورفی که ازدواج می کنند در عمل کمتر از یک سوم است.زیرا همه زنان شوهر نمی کنند:برخی تمایل به شوهر کردن ندارند؛ و برخی دل به کسی می بندند که ازدواج با او میسر نمی شود و از این رو با کس دیگری ازدواج نمی کنند.اما مردان:بسیاری از آنان نیز چنان شیفته ی کار و صنعت خویش هستند که میلی به ازدواج ندارند. گیملی پسر گلوین بسیار مشهور است،چون او یکی از نُه راهیان بود که همراه حلقه رهسپار شد؛و در سرتاسر طول جنگ در معیت شاه اله سار باقی ماند.به سبب دوستی عمیقی که میان گیملی و لگولاس، پسر شاه تراندویل پدید آمد و نیز حرمتی که به بانو گالادریل می گذاشت،او را یاور الف لقب دادند. گیملی پس از سقوط سائورون گروهی از دورف های اره بور راهمراه خودبه جنوب آورد،و فرمانروای غارهای درخشان گشت.او و مردم اش کارهای بزرگی در گوندور و روهان به انجام رساندند.برای میناس تی ریت دروازه ای از میتریل و پولاد ساختند تا جایگزین دروازه ای شود که به دست شاه جادو پیشه ویران گشته بود.لگولاس دوست او،الف های بیشه را با خود به جنوب آورد و آنان در ایتیلین ساکن شدند،و آنجا بار دیگر زیباترین سرزمین در میان همه ی سرزمین های غربی شد. اما پس از جان سپردن شاه اله سار،سرانجام لگولاس از آرزوی قلبی خود پیروی کرد و راه دریا را در پیش گرفت. «آنچه در پی می آید یکی از آخرین یادداشت های کتاب سرخ است.» «شنیده ایم که می گویند لگولاس،گیملی پسرگلوین را به سبب دوستی عمیقی که مابین آن دو برقرار بود، یعنی عمیق ترین دوستی ها میان الف ها و دورف ها تا به کنون،همراه خود برد.اگر این سخن راست باشد،به راستی واقعه ای عجیب است:با این که یک دورف به خاطر دوستی مایل به ترک سرزمین میانه شود،یا این که الدار او را بپذیرد،و یا فرمانروایان غرب اجازه ی این عزیمت را صادر کنند.اما نقل است که گیملی بدین سبب سرزمین میانه را ترک گفت که آرزوی دیدار دوباره ی زیبایی گالادریل بود؛و شاید گالادریل که از بزرگان الدار به شمار می آید،این امتیاز را برای او کسب کرده باشد. سخنی بیش از این نمی توان گفت.»



بازدید : 2948
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
فیلمنامه نویسان : فیلیپو بوینس ، پیتر جکسون و فرن والش بر ( اساس داستان ارباب حلقه ها نوشته جی . آر . آر . تالکین ) کارگردان : پیتر جکسون ، بازیگران : الیجاوود ، ویگو مورتنسن ، کریستوفر لی ، محصول 2003، نیوزیلند. پایتخت گوندور در محاصره قوای سارون قرار گرفته است . گندالف با تلاش بسیار سعی می کند به ارتش شکست خورده گوندور نیروی تازه ای ببخشد . او در این راه ازکمک پادشاه روهان که جنگاورانش را برای شرکت در بزرگ ترین نبرد تاریخ گسیل می کند ، نیز برخوردار می شود . در این میان ایمد همه به یک هابیت کوچک ، ولی با اراده به نام فرودو است . در این نوشته، لیندا سیگر ساختار فیلمنامه قسمت سوم تریلوژی ارباب حلقه ها را بررسی می کند و نشان می دهد که نویسندگان فیلمنامه چگونه از کنش های گوناگون و سفرهای موازی برای پیشبرد داستان استفاده کرده اند. همچنین او در مورد این که چرا داستان، قبل از به پایان رسیدن فیلم به پایان می رسد، توضیح می دهد. در اواخر دهه هشتاد، کمیسیون فیلم نیوزیلند، برای ترقی و جهانی کردن سینمای این کشور برنامه آموزش فیلمنامه نویسان، کارگردان ها و تهیه کنندگان سینما را در دستور کار خود قرار داد. من جزو اولین افرادی بودم که برای تدریس و برگزاری سمینارهای فیلمنامه نویسی به این کشور دعوت شدم. پیتر جکسون و فران والش (که به همراه فیلیپا بوینز، فیلمنامه ارباب حلقه ها را نوشته اند) در سمینارهای آموزشی مذکور شرکت می کردند. آنها مرا استخدام کردند تا روی فیلمنامه ای که برای فیلم Braindead نوشته بودند کار کنم. آنها با این فیلم به بازار بین المللی راه یافتند. دو سال بعد یعنی در سال 94، فیلم آنها با نام موجودات بهشتی نامزد جایزه اسکار و نامزد دریافت جایزه بهترین فیلمنامه اصلی از انجمن فیلم آمریکا شد. در طول ده سال، پیتر جکسون و همکاران نویسنده اش، از سینمای کوچک و ناشناخته نیوزیلند به سوی پر افتخارترین سکوهای سینمای جهان پرواز کردند و با ساخت تریلوژی ارباب حلقه ها کاری تقریبا غیرممکن را انجام دادند. قسمت سوم این تریلوژی با عنوان ارباب حلقه ها : بازگشت پادشاه توانست جوایز اسکار 2003 را درو کند و نام خود را در زمره پرافتخارترین فیلم های تاریخ به ثبت برساند. موفقیت این فیلم حاصل عوامل بسیاری است؛ کارگردانی عالی، جلوه های ویژه مثال زدنی و البته فیلمنامه ای خوب. سؤالی که اکنون می خواهم مطرح کنم این است که فیلمنامه نویسان مبتدی چه نکاتی می توانند از این فیلمنامه یاد بگیرند و چگونه می توانند از این نکات در نوشتن فیلمنامه های خود استفاده کنند؟ فیلمنامه نویس برای تبدیل یک داستان به یک فیلمنامه معمولا با موانعی مواجه می شود. او باید با استفاده از خلاقیتش راه حل هایی برای فائق آمدن بر این موانع بیابد. فیلمنامه ارباب حلقه ها : بازگشت پادشاه از ساختاری نسبتا خطی برخوردار است. این فیلمنامه از صحنه های جنگ و مبارزه اشباع شده است. نویسندگان فیلمنامه باید کاری می کردند تا این صحنه های طولانی یکنواخت و خسته کننده به نظر نرسند. آنها باید به این صحنه ها تنوع و تازگی می بخشیدند. صحنه های مربوط به حمله اورک ها، اشباح و هیولاها در پرده دوم و بخشی از پرده سوم فیلم فراوان هستند. فیلمنامه نویسان چگونه توانستند جذابیت را به این صحنه های به ظاهر یکنواخت تزریق کنند؟ متفاوت بودن جنگ های موجود در داستان از نظر نوع و ماهیت، یکی از عوامل ایجاد تنوع در صحنه های نبرد بود، جنگ اصلی با حمله مستقیم به شهر میناس تریس شکل می گیرد. حمله های دیگری نیز توسط ارتش های دیگر، مثلا ارتش «مردان مرده دانهارو» صورت می گیرند. تفاوت هایی بین هر کدام از ارتش ها و نیز شیوه های رزمی مورد استفاده آنها وجود دارد. بعضی از ارتش ها از تیر و کمان استفاده می کنند، بعضی از اولیفانت ها (موجودات عظیم الجثه فیل شکل)، بعضی از اشباح از حلقه استفاده می کنند و بعضی از اسب ها. پرندگان هیولا شکلی نیز در بعضی نبردها شرکت دارند. بعضی جنگ نیز به شکل تن به تن صورت می گیرند. شیوه دیگری که فیلمنامه نویسان برای تنوع بخشیدن به داستان از آن سود جسته اند، خلق خط های داستانی موازی بود. در این خط های داستانی، که من آنها را سفر شخصیت های مختلف داستانی می نامم، شخصیت های اصلی هم زمان و جدا از هم به مبارزه خود ادامه می دهند. شهر در برابر حمله مقاومت می کند. هم زمان در گذرگاه کوهستانی، آراگون به همراه لگولاس و گیلمی مشغول پیشروی به طرف «کوه راه مردگان» است تا با پادشاهان مرده متحد شود. - هم زمان در ریوندل آرون تصمیم می گیرد که به سرزمینش بازگردد. - هم زمان در روهان، مردی در جنگ، به ایووین پیوسته است. - هم زمان در موردور، فرودو، سم و گولام در حال بالا رفتن از یک صخره هستند. - هم زمان در شهر میناس تریس، پیپین در حال بالا رفتن از یک پرتگاه مرتفع است. او می خواهد آتش روشن کند و با آن به دیگران علامت بدهد. - هم زمان در قسمت دیگری از میناس تریس، شاه دنتور در حال فرستادن تنها پسر باقی مانده اش به جنگی است که در آن پیروزی وجود ندارد. این سفرهای موازی ساختار خطی فیلم را شکسته اند و نیز سرعت آن را عوض کرده اند. در میان صحنه های پر سرعت نبرد صحنه های آرام تری (از نظر سرعت) گنجانده شده اند. بعضی از این صحنه های آرام شامل صحنه خستگی و گرسنگی فرودو و سم، صحنه انتظار آرون و صحنه مذاکره آراگون با پادشاهان مرده است. این تغییر دائمی سرعت، فیلم را به سمفونی ای شبیه کرده که موومان های زیادی در آن وجود دارد و ملودی در هر کدام از این موومان ها تغییر می کند. بار حسی هر صحنه نیز در ایجاد تنوع در فیلم نقش دارد. بدگمانی سم به گولام باعث ایجاد عمق روانی در رابطه آنها شده است. شک فرودو به گولام، که تظاهر به بی گناهی می کند و با خوش خدمتی سعی در فریب فرودو دارد و نیز آزردگی او هنگامی که توسط فرودو طرد می شود، از نظر من جزو غنی ترین وجوه فیلمنامه این فیلم هستند. نقطه قوت دیگر قسمت سوم این تریلوژی، استفاده بهینه از فصل ها (سکانس ها)ی داستانی است. هنگام نوشتن فصل های مختلف داستانی نمی توان به هر کدام از این فصل ها به عنوان جزئی واحد نگاه کرد، بلکه باید طوری این فصل ها را ساخت که هر کدام از آنها جزئی از یک کل که همان داستان است، به حساب آیند؛ یعنی فصل های یک داستان باید یکپارچه و منسجم باشند. ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه، از فصل های بسیاری تشکیل شده است. بخش های ابتدایی، میانی و انتهایی هر کدام از این فصل ها با قدرت نوشته شده اند، به طوری که این فصل ها به خوبی داستان را پیش می برند. فصل به دام افتادن فرودو در تارهای شلوپ (عنکبوت عظیم الجثه)، فصل های مربوط به جنگ، رفتن آراگون، لگولاس و گیلمی به «کوه راه مردگان» برای قانع کردن پادشاهان مرده به همکاری و فصلی که در آن فرودو (با کمی کمک از جانب گولام) حلقه را به داخل مواد مذاب پرتاب می کند، جزو بهترین و مستحکم ترین فصل های فیلم هستند. درست است که نابود کردن حلقه هدف اصلی در داستان است، اما در هر یک از خط های داستانی، اهداف جانبی دیگری نیز برای شخصیت ها در نظر گرفته شده اند. آراگون می خواهد پادشاهان مرده را به همکاری با خود وادارد، پیپین می خواهد فرامیر را نجات دهد، مری می خواهد یک قهرمان باشد و نمی خواهد از جنگ کنار گذاشته شود، گوندالف می خواهد ارتشش را سازمان دهی کند و آنها را به جنگیدن برای نجات شهر و حفظ پادشاهی ترغیب کند و... شخصیت ها برای رسیدن به این اهداف باید با خطراتی دست و پنجه نرم کنند. بسیاری از این اهداف به نجات مردم و زمین میانی و شکست مربوط می شوند و بعضی دیگر از این اهداف جنبه شخصی و عاطفی پیدا می کنند. دوست شدن با فرودو برای سم یک هدف است که البته خطراتی نیز برای او در بر دارد. حمل حلقه توسط فرودو، سم و گولام، خطر وسوسه شدن آنها را به دنبال دارد. رفتن ایوین به جنگ با ویچکینگ (شاه جادوگران)، برای او یک هدف است که خطر کشته شدن را نیز در بر دارد، اما از آنجا که هیچ مردی قادر به کشتن ویچکینگ نیست، حضور ایوین (که یک زن است) در میدان جنگ ضرورت پیدا می کند. ساختار مستحکم فیلمنامه باعث شده تا تک تک این اجزا یا خطوط مجزای داستانی، کارکردی عالی در جهت پیشبرد کل داستان داشته باشند. ساختار این فیلمنامه کاملا آشکار و واضح است. (البته به جز قسمت پایانی آن که در ادامه راجع به آن صحبت می کنم) صحنه آغازین فیلم نشان می دهد که حلقه چگونه به دست گولام می افتد و این که حلقه چه وسوسه ها و خطراتی به دنبال دارد. معلوم می شود که فرودو باید حلقه ها را به شکاف تقدیر ببرد. و بعد از گذشت 8 دقیقه از آغاز فیلم، پیپین با نگاه به پالانتیر آینده را می بیند و از تصرف شهر در آینده، مطلع می شود. در حین پرده اول فیلم (یک سوم ابتدایی)، نیروها با هم متحد می شوند، گاندالف چهار نعل به سوی میناس تیریت حرکت می کند و معلوم می شود که زمان جنگ نزدیک است. در اولین نقطه عطف فیلم (دقیقه 36) دشمنان آماده می شوند. در ابتدای پرده دوم فیلم (یک سوم میانی) یعنی تقریبا دقیقه 95، جنگ آغاز می شود و تا پایان پرده دوم، ادامه پیدا می کند. دومین نقطه عطف داستان زمانی رقم می خورد که به نظر می آید فرودو حلقه را گم کرده است (اما معلوم می شود که حلقه نزد سم است و او با اندکی تردید آن را به فرودو پس می دهد.) اکنون در پرده سوم فیلم (یک سوم پایانی)، فرودو باید حلقه را نابود کند. پرده سوم ساختاری کاملا فشرده دارد و از زمانی که سم حلقه را به فرودو پس می دهد، آغاز می شود. 25 دقیقه طول می کشد تا سرانجام فرودو حلقه را به داخل مواد مذاب پرتاب می کند. بعد از این صحنه، سه دقیقه طول می کشد تا قهرمانان ما از مهلکه فرار کنند. در این نقطه است که ساختار فیلمنامه دچار گسست و شکستگی می شود. بعد از این که آنها حلقه را نابود کردند و توانستند با موفقیت از آن محل بگریزند، داستان عملا تمام می شود و قهرمانان به هدفشان می رسند. اما هنوز 20 دقیقه دیگر به پایان فیلم باقی مانده و چند صحنه پایانی دیگر نیز انتظار تماشاچیان را می کشند. اولین صحنه پایانی به ما می گوید که همه نجات یافته اند؛ فرودو، سم، مری، پیپین و قهرمانان دیگر دوباره به هم پیوسته اند. البته وجود این صحنه ضروری بود. صحنه ضروری دیگر، صحنه تاج گذاری پادشاه جدید است که بلافاصله بعد از صحنه قبل شاهد آن هستیم. این صحنه با تعظیم افراد حاضر در سالن به سوی هابیت ها پایان می پذیرد. فیلم باید در این لحظه پایان می یافت، زیرا در پایان این صحنه تماشاچی اطلاعات کاملی از سرانجام داستان و عاقبت شخصیت ها در اختیار دارد و دیگر چیزی برای دانستن باقی نمی ماند. اما فیلم ادامه می یابد. صحنه های متعاقب مربوط به 13 ماه بعد هستند. ابتدا صحنه ازدواج سم با رز را می بینیم. سپس فرودو را می بینیم که مشغول نوشتن کتابش است. سپس او بعد از یک وداع طولانی با دوستانش، شهر را ترک می کند. و سرانجام سم را که به اتفاق همسر و فرزندانش به شایر بازگشته می بینیم. تمام این صحنه های آخری اضافه بودند. صحنه پایانی فیلم به قهرمان ما (فرودو) تعلق ندارد، بلکه به شخصیتی جانبی (سم) اختصاص یافته است. متأسفانه وجود صحنه های پایانی متعدد، باعث شده فیلم از مسیر خود خارج شود و پایان بندی آن دچار تشتت گردد. فیلم به جای این که در لحظه ای مناسب و سرنوشت ساز قطع شود، در لحظه ای بی اهمیت تمام می شود. با همه اینها باید اذعان کرد که تریلوژی ارباب حلقه ها به خاطر فیلمنامه خوش ساختارش، به خاطر جلوه های ویژه شگفت انگیزش و به خاطر کارگردانی هوشمندانه اش، به جایگاهی رفیع و بی نظیر در عالم سینما دست یافته است.



بازدید : 1653
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
جورج آر. آر. مارتین نویسنده مجموعه «نغمه ای از یخ و آتش» در روز ۲۷ ام فوریه نسخه ای از ویرایش اول کتاب هابیت نوشته جی. آر. آر. تالکین را به کتابخانه دانشگاه A&M تگزاس اهدا خواهد کرد. این کتاب ۵ میلیون امین کتابی خواهد بود که به کتابخانه این دانشگاه اضافه می شود. ویرایش اول کتاب هابیت با ویرایش های بعدی آن تفاوتهایی دارد. مهمترین تفاوت این نسخه در فصل «معما در تاریکی» است. تالکین در ویرایش دوم این فصل را تغییر داده تا آن را با کتاب ارباب حلقه ها که پس از آن نوشته بود هماهنگ سازد. در ابتدای این مراسم، مارتین بخشهایی از کتاب هابیت را خواهند خواند.



بازدید : 2323
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
به گزارش ایبنا، کتاب سیلماریلیون اثر سترگ پروفسور تالکین با ترجمه آقای حسین ترکمن نژاد در دو جلد و در قطع پالتویی از طرف نشر غنچه منتشر شد. این ترجمه در عرض ۱۰ روز به چاپ دوم رسیده است. ترکمن نژاد آن‌طور که در پیشگفتار آورده، کوشیده است تا زبان فاخر «سیلماریلّیون» را در ترجمه بازتاب دهد. در صفحه ۱۱۰ جلد نخست کتاب می‌خوانیم: «فینوی، ایندیس زیبا را به عنوان همسر دوم خویش برگزید. وی از تبار وانیار و از خویشان شاهنشاه اینگوی بود؛ او گیسوانی زرین و قامتی بلند داشت و از هر نظر با میریل متفاوت بود. فینوی عمیقا او را دوست می‌داشت و دوباره شاد و سرخوش گشت؛ اما سایه میریل از سرای فینوی و دل او رخت بر نبست و نزد وی همواره فیانور از همه عزیزتر بود». از ویژگیهای این ترجمه داشتن شجره نامه و فهرست اعلام هست، که نیمی از جلد دوم کتاب را به خود اختصاص می‌دهد. سیلماریلّیون را انتشارات «غنچه» با شمارگان یکهزار جلد، در دو جلد، قطع پالتویی کوچک و به بهای ۲۴۰‌هزار ریال روانه بازار نشر کرده است. این کتاب هفته گذشته منتشر شد و در کمتر از ۱۰ روز به چاپ دوم رسید. پیش از این نیز کتاب سیلماریلیون توسط رضا علیزاده و مریم واثقی پناه به فارسی ترجمه شده بود.



برداشتی کوتاه از داستان «برگ اثر نیگل»
نوشته شده در پنج شنبه 14 / 12 / 1393
بازدید : 1542
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
درخت و برگ نام مجموعه ای از سه داستان کوتاه تخیلی از جی. آر. آر. تالکین با نام های «برگ اثر نیگل»، «آهنگر و ستاره جادو» و «زارع و اژدها» است که اولین آن ها، برگ اثر نیگل که در سال های ۱۹۳۸ تا ۱۹۳۹ نوشته شده و برای اولین بار در مجله Dublin Review ماه ژانویه ۱۹۴۵ به چاپ رسیده بود. کاری عمیق، درباره وجوه ناامیدکننده فناپذیری که از نظر برخی تالکین شناسان به نوعی بازتاب شخصیت خودِ تالکین و کارهایش بود.



ماهنامه شماره 6) خاندان ائورل II
نوشته شده در یک شنبه 30 / 11 / 1393
بازدید : 990
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
ائورل جوان فرمانروای آدم های ائوتئود بود.آن سرزمین نزدیک سرچشمه های آندوین قرار داشت،میان دورترین رشته کوه های مه آلود و شمالی ترین بخش های سیاه بیشه.ائوتئود در روزگار شاه آرنیل دوم از زمین های کارراک و گالادن واقع در دره های آندوین به آن نواحی کوچیده،و با بئورنینگ های(مردم بئورن)و آدم های کناره ی غربی جنگل از یک اصل و ریشه بودند.پدران ائورل بر این ادعا بودند که اصل و نسبشان به شاهان رووانیون می رسد که قلمرو آنها در ورای سیاه بیشه و در برابر تهاجم ارابه سواران قرار داشت،و بدین ترتیب خود را از خویشان شاهان گوندور به شمار می آورند که تبارشان به الداکار می رسید.به دشت ها علاقه ای وافر داشتند و به اسب و سوارکاری عشق می ورزیدند،اما در آن روزگار مردم بسیاری در دره های قرون وسطای آندوین می زیستند،و افزون بر آن سایه دول گولدور مدام در حال افزایش بود؛از این رو هنگامی که خبر برافتادن شاه جادوپیشه به ایشان رسید،برای به دست آوردن فزای بیشتر راه شمال را در پیش گرفتند و بقایای مردم انگمار را از جانب شرقی کوهستان بیرون راندند.اما در روزگار لئود پدر ائورل اندک اندک به مردمانی پرشمار بدل شدند بار دیگر در سرزمین مادری خود در تنگنا و عسرت قرار گرفتند. در دو هزارو پانصد و دهمین سال دوران سوم خطر جدیدی گوندور را تهدید کرد.لشکری بزرگ از مردمان وحشی شمال غربی،رووانیون را در نوردید و زمین های سوخته را پشت سر گذاشت،و با استفاده از کلک از عرض آندوین گذشت.در همان زمان از روی تصادف یا طرحی معین،اورک ها(که در آن هنگام،پیش از جنگ با دورف ها سخت نیرومند بودند)از کوهستان یورش آوردند و کاله ناردون را متصرف شدند و کیریون،کارگزار گوندور از شمال طلب یاری کرد؛چرا که دوستی دیرینه ای میان مردمان دره ی آندوین و مردم گوندور برقرار بود.اما مردم دره رودخانه اکنون اندک شمار و متفرق بودند،و از جانب آنان کمکی شایسته و سریع به گوندور نمی رسید.سرانجام خبر نیاز گوندور به ائورل رسید و اگر چه به نظر می رسید که دیر باشد،با سپاهی بزرگ از سواران به راه افتاد. و بدین ترتیب اواین چنین به نبرد دشت کلبرانت رسید،و این نام دشتی سرسبز بود واقع درمیان سیلورلود و لیم لایت.سپاه شمال گوندور آن جا در معرض تهدید قرار داشت.در وُلد شکست خورده بودند و راه شان به جنوب قطع شده بود و به اجبار از لیم لایت گذشته بودند که اورک ها یورش آوردند و آنان را به سوی آندوین راندند.همه امید ها از دست رفته بود که سواران،غیرمنتظره از شمال رسیدند به عقبه ی سپاه دشمن زدند.آن گاه اوضاع نبرد به کلی برگشت و دشمن با تلفات فراوان به آن سوی لیم لایت رانده شد.ائورل سوارانش را به تعقیب دشمن واداشت و رعب و وحشتی که پیشاپیش سواران شمال حرکت می کردند،چنان عظیم بود که متجاوزان به ولد نیز سرآسیمه شدند،و سواران در دشت های کاله ناردون به تعقیب آنها پرداختند. شمار مردم آن ناحیه پس از شیوع طائون رو به کاهش گذاشته بود و بیشتر باقی ماندگان به دست شرقی های وحشی قتل عام شده بودند.از این رو کیریون به جای پاداش کمکی که از جانب ائورل رسیده بود، کاله ناردون،سرزمین واقع در میان آندوین و ایزن را به او بخشید؛و مردم ائورل زنان و کودکان و اموال خویش را از شمال به آنجا آوردند و در آن سرزمین ساکن شدند.و نام جدید سرزمین چابک سواران را بر آن نهادند و خود را ائورلینگاس نامیدند؛اما سرزمین فوق را در گوندور،روهان می نامند و مردم آن را روهیریم،که معنی آن ساحبان اسبان(میرآخوران)است.بدین ترتیب نخستین شاه سرزمین چابک سواران ائورل بود و او تپه ای سبز را در پای کوهستان سپید که مرز جنوبی آن سرزمین بود،به عنوان سکونت گاه انتخاب کرد.پس از آن روهیریم ها به عنوان مردمانی آزاد تحت فرمانروایی پادشاهان و قوانین خود،اما در پیندی تنگاتنگ با گوندور،در آنجا زیستند. نام فرمانروایان و سلحشوران بسیار و زنان زیبا و متهور در ترانه های روهان ثبت گشته که هنوز یاد آور شمال است.می گویند فرومگار نام رئیس قبیله ای است که مردم اش را به ائوتئود راهنمایی کرد.نقل است فرام نام پسر اوست که اسکاتا،اژدهای بزرگ ارد میترین را کشت،و این سرزمین آن پس از جور ثعبان های دراز روی آرامش به خود دید.بدین ترتیب فرام صاحب ثروتی عظیم گشت،اما با دورف ها که خواستار گنجینه ی اژدها بودند رابط خصمانه داشت.فرام حتی پشیزی از آن گنجینه را با دورف ها تسلیم نکرد و در عوض دندان های اسکاتا را که با آن گردنبندی ساخته بودند نزد ایشان فستاد و گفت:گنجینه های شما را توان رقابت با جواهراتی از این دست نیست،چرا که دشوار به دست می آیند.برخی می گویند که دورف ها فرام را به سبب این اهانت به قتل رساندند.هیچ گاه دوستی عمیقی میان ائوتئود و دورف ها برقرار نبود. لئود نام پدر ائورل بود.رام کننده ی اسب های وحشی بود؛و در آن روزگار از این اسب ها در آن سرزمین بسیار یافت می شد.لئود کره ای سپید را به دام انداخت و طولی نکشید که این کره به اسبی تنومند و زیبا و مغرور بدل گشت.هیچ کس از عهده ی رام کردن این اسب برنمی آمد.هنگامی که لئود به خود جرأت داد و بر پشت اسب نشست،اسب رمید و او را با خود برد و سرانجام بر زمین انداخت و سر لئود به سنگ اصابت کرد و بدین ترتیب درگذشت.در آن هنگام لئود چهل و دو ساله و پسرش جوانی شانزده ساله بود. ائورل سوگند خورد که انتقام پدر را بستاند.زمانی دراز به دنبال اسب گشت و سرانجام او را از دور دید؛ همراهان ائورل انتظار داشتند که او خود را به تیررس اسب برساند و او را بکشد.اما وقتی نزدیک شدند،ائورل خود را از خانه زیرین بالا کشید و بانگ زد:«بدین سو بیا،ای بلای جان مردان و نامی جدید بگیر!»در کمال تعجب دیدند که اسب نگاهی به ائورل انداخت و پیش آمد و در برابر او ایستاد،و ائورل گفت:«فلاروف ات می نامم.آزاد بودن را دوست می داشتی،و من از این رو تو را سرزنش نمی کنم و اکنون باید تا پایان عمر خون بهایی سنگین برای آزادی ات بپردازی.» آنگاه ائورل بر پشت اسب نشست و فلاروف تسلیم شد؛و ائورل بی دهنی و لگام به سوی خانه راند؛و پس از آن نیز همیشه به همین سبک وسیاق از او سواری می گرفت.اسب زبان آدمیزادگان را می دانست،اما اجازه نمی داد که هیچ آدمیزادی جز ائورل بر او سوار شود.ائورل سوار بر فلاروف بود که به دشت کلبرانت آمد؛زیرا معلوم گشت که این اسب همچون آدمیزادگان از عمری طولانی برخوردار است.این اسبان میراس نام داشتند که تا به روزگار شدوفکس به هیچ کس مگر پادشاهان سرزمین روهان و یا پسران آنها سواری نمی دادند.آدم ها می گویند بما(همان که الدار او را اورومه می نامند)کره ی این اسبان را از غرب دریا بدینجا آورده است. از شاهان سرزمین چابک سواران،از ائورل تا تئودن،بیش از همه از هلم پتک مشت سخت گفته اند.وی مردی عبوس و بسیار نیرومند بود.در همان روزگار مردی بود فرکا نام،که خود را از تبار شاه فری واین می دانست،هرچند که به قول مردمان بیشتر اصل و نسبی دون لندی داشت و موهای سر او سیاه بود.فرکا ثروت ثروت و قدرتی عظیم به هم زد و در هر دو سوی رود آدورن{این رود از غرب ارد نیمراس به سوی ایزن جاری می شود.}زمین های فراوان داشت.وی نزدیک به سرمنشاء رود استحکاماتی برای خود ترتیب داد و چندان که باید و شاید در برابر شاه فرمانبردار نبود.هلم به او بدگمان بود،اما وی را برای رایزنی نزد خود فرا می خواند؛و فرکا هرگاه مایل بود در این جلسات حضور می یافت. فرکا یک روز با سواران بسیار به این جلسات آمد،و از هلم خواست که دست دخترش را در دست پسر او وولف بگذارد.اما هلم گفت:«تو از آخرین بار که اینجا بودی بزرگ تر شده ای ولی این بزرگ شدن بیشتر مربوط به پیه شکم توست.»و مردان به این سخن خندیدن،زیرا،فرکا شکمی فربه داشت. آنگاه فرکا خشمگین شد و شاه را دشنام داد و سرانجام چنین گفت:«پادشاه پیری که عصای تقدیمی را نمی پذیرد ممکن است از پا بیفتد.»هلم در پاسخ گفت:«خویشتن دار باش!ازدواج پسر تو امری کوچک و پیش پا افتاده است.بگذار هلم و فرکا این موضوع را بعد میان خود حل و فصل کنند.وظیفه ی شاه و شورای او رسیدگی به موضوعات روز است.» وقتی اجلاس به پایان رسید،هلم ازجا برخواست و دست بزرگش را برشانه فرکا نهاد و گفت:«شاه ماذون نیست که در خانه خود نزاع به پا کند،اما دست مردمان در بیرون بازتر است؛»و فرکا پیشاپیش خود را از ادوراس بیرون آورد و به دشت برد.خطاب به مردان فرکا که پیش آمدند گفت:«کنار بمانید!ما را شاهدی نیاز نیست.قصد داریم در خلوت موضوعی را میان خود حل و فصل کنیم.برویم و با مردان من مشغول گفت و گو شوید!»و آنان نگریستند و شمار انراد شاه را بیشتر دیدند و عقب کشیدند. شاه گفت:«ای دون لند اکنون هلم را تنها و بی سلاح برای درآویختن در برابر خود می یابی.اما تو پیش از این سخن بسیار گفته ای و اینک نوبت من است که سخن بگویم.فرکا،بلاهت تو همراه با شکمت بزرگ تر شده.تو از عصا حرف می زنی!اگر هلم عصای کج و کوله ای را که به سویش پرت می کنند خوش نداشته باشد،آن را می شکند.اینچنین!»و این را گفت و با مشت چنان ضربتی به فرکا زد که او از هوش رفت و اندکی بعد درگذشت. آنگاه هلم پسر فرکا و خویشان نزدیک او را دشمنان شاه خواند؛و آنها راه گریز در پیش گرفتند چرا که هلم بی درنگ سپاه سواره بزرگی را به مرزهای غربی گسیل کرده بود. چهار سال بعد(2785)روهان با مشکلاتی عظیم دست به گریبان بود و امکان ارسال کمک از جانب گوندور وجود نداشت،زیرا سه ناوگان بزرگ از دزدان دریا به گوندور حمله آورده بودند و سرتاسر سواحل آن سرزمین درگیر جنگ بود.در همین زمان روهان بار دیگر از جانب شرق مورد تهاجم قرار گرفت،و دون لندی ها فرست را غنیمت شمردند و از بالای ایزن و پایین ایزنگارد به روهان حمله آوردند.طولی نکشید که معلوم شد وولف رهبری مهاجمان را بر عهده دارد.نیروی عظیم در اختیار داشت،و با دشمنان گوندور که در مصب رودهای لف نویی و ایزن در ساحل پیاده شده بودند،پیوند اتحاد بسته بودند. روهیریم ها شکست خوردند و سرزمینشان به تصرف درآمد.و کسانی که از مهلکه و اسارت جان سالم به در بردند،به دره های کوهستانی گریختند.هلم با تلفات فراوان از گذرگاه ایزن عقب نشست و در شاخ آواز و فرکند پشت آن(که پس از آن گودی هلم نامیده شد)پناه گرفت.سپاه او در آنجا به محاصره در آمد. وولف ادوراس را متصرف شد و در مدوسلد اقامت گزید و خود را شاه خواند.هم آنجا بود که هالت، پسر هلم آخرین مدافع مدوسلد در برابر دروازه از پای در آمد. اندکی پس از این وقایع،زمستان طولانی از راه رسید و روهان نزدیک به پنج ماه در زیر برف مدفون گشت(از نوامبر تا مارس9-2758).روهیریم ها و نیز دشمنان شان از سرما،و از قحطی که بسیار بیشتر به درازا کشید،متحمل لطمات فراوان شدند.در گودی هلم سپاهیان پس از یول(جشن سال نو)با گرسنگی دست به گریبان بودند؛و از سر نومیدی بر خلاف اندرز شاه،به رهبری هاما پسر کهتر او برای شبیه خون و یورش از گودی بیرون آمدند،و در میان برف گم شدند.هلم از قحطی اندوه درنده خو و نزار گشته بود؛و هول و هراسی که ازاو بر دل دشمنان می افتاد به تنهایی از هول و هراس مردان بسیار که در کار دفاع از ارگ شاخ آواز بودند،بیشتر بود.سپید پوش،یکه و تنها بیرون می رفت و همچون ترول ها سرزمین های برفی،به اردوگاه دشمنان می زد و با دست خود شمار زیادی از آنان را می کشت.مردم بر این باور بودند که اگر چه او هیچ سلاحی با خود ندارد،هیچ سلاحی بر او کارگر نمی افتد. لون لندی ها می گفتند که اگر او هیچ خوراکی نیابد،گوشت انسان می خورد.این افسانه مدت ها در دون لند بر سر زبان ها بود.هلم شاخ بزرگی داشت،به زودی معلوم شد که او هرگاه قصد شبیه خون زدن به دشمنان را دارد،پیش از عزیمت در این شاخ می دمد و نفیر آن دو گودی طنین افکن می شود؛و آنگاه هول و هراسی چنان عظیم بر دل دشمنان می افتاد که آنها به جای گردآمدن و اسیر کردن و یا کشتن او، به پایین تنگه می گریزند. یک شب مردان صدای نفیر شاخ را شنیدند اما هلم بازنگشت.صبح هنگام،پرتوی خورشید پدیدار شد،و این اولین پرتو پس از روز های طولانی بود،و مردان پرهیبت سپیدی را دیدند که بی حرکت و تنها روی سد ایستاده بود و هیچ یک از دون لندی ها جرأت نزدیک شدن به او را نداشت.آنک هلم آنجا ایستاده بود، بی حرکت همچون سنگ،با پاهای استوار.باز مردان می گفتند که نفیر شاخ گاه و بی گاه در گودی به گوش می رسید و شبح هلم در میان دشمنان روهان می گشت و آنها را از هول و هراس می کشت. اندک زمانی گذشت و زمستان از حد افتاد.سپس فری لاو،پسر هیلد،خواهر هلم از دون هارو که بسیاری به آنجا گریخته بودند،پایین آمد؛و با گروه کوچکی از مردان از جان گذشته،وولف را در مدوسلد غافلگیر کرد و کشت،و ادوراس را باز پس گرفت.سیل های عظیمی بعد از برف و یخبندان به راه افتاد و دره انت واش به باتلاقی گسترده تبدیل گشت.مهاجمان شرقی نابود و یا عقب رانده شدند؛و سرانجام کمک از جانب گوندور،هم از جاده های شرق و هم غرب کوهستان به روهان رسید.پیش از پایان سال(2759) دون لندی ها حتی از ایزنگارد بیرون رانده شدند؛و فری لاو پادشاه شد. پیکر هلم را از شاخ آواز به آنجا آوردند و در پشته نهم به خاک سپردند.از آن پس که سیمبلمینه سپید به انبوهی آنجا رست،چنین می نمود که پشته،برف پوش شده است.پس از درگذشت فری لاو سلسله جدیدی از پشته ها آغاز شد. شمار روهیریم ها بر اثر قحطی . از دست رفتن رمه ها و اسبان سخت رو به کاهش گذاشته بود؛و جای شکر بود که تا سالیان سال هیچ خطر عمده ای آنان را تهدید نکرد،زیرا تا به عهد شاه فولک واین قدرت و توان پیشین خود را باز نیافتند. هنگام تاجگذاری فری لاو بود که سارومان ظهور کرد و با هدایا و زبانی که تملق تهور روهیریم ها را می گفت،به آنجا آمد.همگان مقدم این میهمان را گرامی داشتند.اندکی پس از آن سارومان در ایزنگارد رحل اقامت افکند.اجازه این اقامت را برن،کارگزار گوندور صادر کرده بود،زیرا،گوندور ایزنگارد را یکی از استحکامات قلمرو خود می پنداشت و نه بخشی از روهان.همچنین برن کلید داری اورتانگ را به سارومان واگذاشت.برج اورتانگ برجی بود که هیچ خصمی یاری آسیب زدن و ورود به آن را نداشت. به این ترتیب سارومان اندک اندک رفتار فرمانروایان را در پیش گرفت؛او نخست ایزنگارد را به نیابت از جانب کارگزار و متولی برج در اختیار گرفت.با این حال فری لاو همچون برن از ترتیب امور و از این که می دانست ایزنگارد در دست دوستی قدرتمند قرار گرفته است،خشنود بود.سارومان زمانی دراز رفتاری دوستانه پیش کرد و شاید ابتدا در نیات خود صادق بود.هرچه بعد ها کمتر کسی تردید داشت که سارومان برای به دست آوردن سنگی که هنوز آنجا بود و نیز با قصد بنیان نهادن قدرت اش به آنجا رفته است.وی یقینن پس از آخرین شورای سپید(2953)اغراضی پلید،اما پنهانی نسبت به روهان داشت. سارومان بعدها ایزنگارد را از آن خود ساخت و آنجا را اندک اندک گویی برای هم چشمی با باراد-دور به حصنی حصین و مخوف بدل ساخت.وی سپس دوستان و خادمان خود را از میان تمام کسانی که از گوندور و روهان متنفر بودند خواه آدمیزاد و خواه موجوداتی بسیار پلیدتر در آنجا گرد آورد. شاه سرزمین چابک سواران سلسله نخست سال{سالها بر اساس تقویم گوندور(دوران سوم)ارائه شده است.تواریخ ثبت شده در حاشیه صفحه مربوط به سال تولد و مرگ پادشاهان می باشد} 2545-2485؛ 1-ائورل جوان.وی را از این رو چنین می نامند که در جوانی جانشین پدر گشت و تا به آخر روزگار خود زردموی و گلگون چهره باقی ماند.اما عمر او به سبب حمله مجدد شرقی ها کوتاه شد.ائورل در نبرد ولد از پای در آمد و نخستین پشته رابرای او برآوردند،فلاروف را نیز همراه او در همان پشته به خاک سپردند. 2570-2512؛ 2-برگو.او دشمن را از ولد و روهان بیرون راند و روهان سالهای سال از شر حمله دشمنان در امان ماند.درسال2569بنای تالار عظیم مدوسلد را به پایان رساند.در جشن بزرگداشت این واقعه پسر او بالدور سوگند یاد کرد که(جاده های مردگان)را در پیش گیرد، و هیچ گاه بازنگشت برگو در ماتم این حادثه سال بعد درگذشت. 2645-2544؛ 3-الدور پیر.وی دومین پسر برگو بود.دلیل اشتهارش به لقب پیر این بود که تاسنین کهولت زیست و به مدت75سال سلطنت کرد.در عهد او کار روهیریم ها رونق گرفت و آنان آخرین بقایای مردم دون لند را که هنوز در شرق ایزنگارد می زیستند،از سرزمین خود بیرون راندند،یا مطیع و منقاد خود ساختند.دره های هارو و دیگر دره های کوهستانی در عهد او مسکونی گشت.از سه پادشاه بعدی روایت های اندکی به جا مانده است،زیرا روهان در عهد آنان از صلح و رفاه برخوردار بود. 2659-2570؛ 4-فریا.پسر ارشد،اما چهارمین فرزند الدور؛وی هنگامی به پادشاهی رسید که پیر شده بود. 2680-2594؛ 5-فری واین. 2699-2619؛ 6-گلدوین. 2718-2644؛ 7-دئور.در روزگار او دون لندی ها غالباً از ایزن به روهان شبیه خون می زدند.درسال 2710حصار متروک ایزنگارد را متصرف شدند و روهان از عهده ی بیرون راندن آنان برنیامد. 2741-2688؛ 8-گرام. 2759-2691؛ 9-هلم پتک مشت. در اواخردوران سلطنت اوروهان درنتیجه تجاوز بیگانگان و زمستان طولانی دچار لطمات فراوان شد.هلم و پسرانش هال و هاما از میان رفتند.فری لاو و خواهر زادهی هاما به سلطنت رسید. سلسله دوم 2798-2726؛ 10-فری لاو و پسر هیلده.در عهد او سارومان به ایزنگارد آمد و در آن هنگام دون لندی ها از ایزنگارد بیرون رانده شده بودند.روهیریم ها نخست از دوستی او در روزگار عسرت و ضعف که از پی آمد،بهره مند شدند. 2842-2752؛ 11-بریتا.مردمش او را لۀوفا مینامند،چه همگان او را دوست داشتند؛ وی دست و دلباز و یاری گر نیازمندان بود.در عهد او جنگی با اورک ها به وقوع پیوست،اورک هیی که از شمال رانده شده بودند ودر کوه های سپید پناه گاهی می جستند.هنگام درگذشت او تصور می شد همه اورک ها کشته شده بودن؛اما چنین نبود. 2851-2780؛ 12-والدا.وی تنها به مدت نه سال سلطنت کرد.والدا با گروهی ازهمراهانش هنگام عبور از جاده های کوهستانی دون هارو در کمین اورک ها گرفتار آمد و کشته شد. 2864-2804؛ 13-فولکا.وی شکارچی بزگی بود،اما عهد کرده بود تا هنگامی اورکی در روهان باقی مانده است،به شکار جانوران وحشی نپردازد.وقتی آخرین اورک را یافت و نابود کرد،راهی شکار خرس بزرگ تپه اورک هالت واقع در بیشه فیراین شد.فولکا خرس را کشت،اما خود بر اثر زخم دندان خرس درگذشت. 2903-2830؛ 14-فولک واین.وقتی به سلطنت رسید،روهیریم ها نیروی خود را بازیافته بودند.وی مرزهای غربی(واقع در میان آدورن وایزن)را که به اشغال دون لندی ها در آمده بود،از نو متصرف شد.روهان در روزگار سختی کمک زیادی از جانب گوندور دریافت کرده بود.از این رو شاه هنگامی که شنید هارادریم ها با سپاهی عظیم گوندور را مورد تاخت و تاز قرار داده اند،گروهی بزرگ از سپاهیانش را به یاری کارگزار فرستاد.وی دوست می داشت که رهبری سپاهیان را برعهده بگیرد،اما منصرف شد،و پسران توامانش فولکرد و فاسترد (متولد به سال2858)به جای او عازم شدند.این دو پسر در کنار هم در نبردی که در ایتیلین به وقوع پیوست(2885)از پای درآمدند.تورین دوم اهل گوندوربرای فولک واین خون بهای گران از زر فرستاد. 2953-2870؛ 15-فنگل.او سومین پسر و چهارمین فرزند فولک واین بود.از او چندان به نیکی یاد نکرده اند.نسبت به خوراک و زر حریص بود و با امیران سپاه و فرزندان خود سر نزاع داشت.تنگل سومین فرزند و تنها پسر او پس از رسیدن به سن بلوغ روهان را ترک گفت و زمانی دراز در گوندور زیست و در خدمت تورگون افتخارات بسیار کسب کرد. 2980-2905؛ 16-تنگل.وی تا دیرگاه زن نستاند،اما در سال2943با مورون اهل لوسارناخ که هفده سال از خود او جوان تر بود،وصلت کرد.مورون در گوندور برای او سه فرزند زاد که از میان آنان تئودن فرزند و تنها پسرش بود.با درگذشت فنگل روهیریم ها او را فراخواندند و تنگل با اکراه تن به بازگشت داد.اما معلوم شد که پادشاهی نیکو و خردمند است؛هرچند که در دربار او زبان گوندور به کار می رفت و همگان این امر را خوش نمی دانستند.مورون دو دختر دیگر در روهان برای شاه به دنیا آورد؛و آخرین دختر،تئودن اگر چه فرزند دوران کهولت او بود و دیر پا به جهان گذاشت(2963)زیبا تر از دیگران بود.برادرش او را از ته دل دوست می داشت.چیزی از بازگشت تنگل نگذشته بود که سارومان خود را فرمانروای ایزنگارد اعلام کرد و با دست اندازی به مرزهای روهان و حمایت از دشمنان آن سرزمین، مایه نگرانی شد. 3019-2948؛ 17-تئودن.در فرهنگ روهان او را تئودن احیاء شده می نامند،زیرا،او بر اثر افسون های سارومان در سراشیبی زوال افتاد،اما به دست گندالف شفا یافت،و در سال آخر عمر خود قیام کرد و سپاهیانش را در شاخ آواز(گودی هلم)و اندکی پس از آن در دشت های په له نور،در بزرگترین نبرد دوران به سوی پیروزی رهنمون شد.وی در برابر دروازه موندبروگ از پای در آمد.زمانی در سرزمینی زاده بود،در میان شاهان مرده گوندور آرامید اما او را به روهان بازگرداندند و در هشتمین پشته سلسله دوم در ادوراس به خاک سپردند. آنگاه سلسله ای جدید آغاز گشت. سلسله سوم در سال2989تئودوین به همسری ائوموند اهل فولد شرقی،سپهسالار بزرگ سرزمین چابک سواران در آمد.پسر او ائومر در سال2991به دنیا آمد،و دخترش ائووین به سال2995.در آن روزگار سائورون بار دیگر قیام کرده و سایه ی موردور تا به سرحد روهان رسیده بود.اورک ها در نواحی شرقی دست به چپاول،و کشتن و یا دزدیدن اسبان گشوده بودند.اورک های دیگر از کوه های مه آلود به سرزمین رواهان سرازیر می شدند و بسیاری از آن ها یوروک های بزرگ بودند که در خدمت سارومان قرار داشتند،هر چند که در آن هنگام کسی به سارومان مظنون نبود.مسئولیت عمده ی ائوموند در مرزهای شرقی بود؛و او اسبان را بسیار دوست می داشت و از اورک اه متنفر بود.هر گاه خبر چپاول به او می رسید غالباً از شدت خشم،دور از احتیاط و با شماری اندک از سواران به مقابله می راند.و چنین شد که در سال 3002 از پا در آمد؛گروهی کوچک از اورک ها را به سوی مرزهای امین مویل تعقیب کرد،و وقتی به آنجا رسید سپاهی بزرگ از میان صخره ها بر او کمین می گشود و غافلگیرش کرد. اندکی بعد تئودوین بیمار شد و درگذشت و این مرگ موجب اندوه شاه شد.و شاه فرزندان خواهر را به دربار خود آورد و آنان را پسر و دختر خود خواند.تئودن تنها صاحب یک فرزند بود،تئودرد پسرش که در آن هنگام بیست و چهار سال داشت؛و شهبانو الف هیلد که گاه دنیا آوردن فرزند دار فانی را وداع گفته بود و شاه پس از او ازدواج نکرده بود.ائومر و ائووین در ادوراس بزرگ شدند و شاهد راه یافتن سایه های تاریک به تالار های تئودن بودند.ائومر شباهتی تام به اجداد خود اشت.اما ائووین باریک و بلند قامت بود،با زیبایی و غروری که آن را از جنوب،از مورون اهل لوسارناخ که روهیریم ها او را برق پولاد می نامیدند،به ارث برده بود. (3804)63دچ-2991ائومر ائادیگ.به گاه جوانی ارتشبد سرزمین چابک سواران شد(3017)و مسئولیت پدر در مرزهای شرقی به او محول گشت.در جنگ حلقه،تئودرد در نبرد با سارومان در گذرگاه های ایزن از پای درآمد.از این رو تئودن پیش از مرگ خود در دشت های پله نور ائومر را وارث خود و شاه خواند.در همان روز ائووین به سبب کارزار در آن نبرد که خود را در لباس مبدل به آن رسانده بود،اشتهاری عظیم به دست آورد؛و پس از آن او را در سرزمین چابک سواران به نام بانو سپردست می شناختند.{زیرا آن دست او که سپر داشت به ضربت گرز شاه جادوپیشته شکسته بود؛اما در آن کارزار شاه جادوپیشه نیست و نابود گشت،و بدین ترتیب سخنان پیشگویانه گلورفیندل به شاه آرنور،که شاه جادوپیشه به دست مردان از پای در نخواهد آمد،جامه ی حقیقت پوشید. در ترانه های سرزمین روهان آمده است که ائووین در این عمل قهرمانانه از یاری جاودان تئودن که او نیز نه یک مرد،بلکه هافلینگی از اهالی سرزمین های دوردست بود،برخوردار گشت،با این حال ائومر در روهان هافلینگ را مرتبت بخشید و نام هولدواین را به او اعطاء کرد.(این هولدواین کسی نبود جز مریادوک شکوهمند،ارباب باک لند.).} ائومر شاه بزرگی بود،و چون در جوانی به جای تئودن بر تخت نشست سلطنت او شصت و پنج سال به درازا کشید که دوران آن طولانی تر از دوران سلطنت دیگر پادشاهان به جز آلدور پیر بود.در جنگ حلقه،با شاه اله سار و ایمراهیل اهل آمروت دوستی به هم زد؛و بار ها به گوندور رفت.و در آخرین سال دوران سوم با لوتیریل دختر ایمراهیل پیوند زناشویی بست.پسر آنان الف واین زیبا روی پس از پدر به حکمرانی رسید. در عهد ائومر مردمان روهان چنان که می خواستند از صلح و آرامش برخوردار بودند،و شمار مردمان هم در دره ها و هم دشت ها رو به افزایش گذاشت و زاد و ولد اسبان فزونی گرفت.اینک شاه اله سار در گوندور و نیز آرنور حکمرانی می کرد.وی شاه تمام قلمرو باستانی بود،مگر روهان؛زیرا،اله سار هبه ی کیریون به ائومر را تمدید و ائومر بار دیگر سوگند ائورل را تجدید کرد.و غالباً به آن جامه عمل پوشاند. زیرا اگر چه دوران سائورون سپری گشته بود و شاه غرب می بایست دشمنان بسیاری را منقاد سازد تا درخت سپید در صلح و آرامش رشد کند.و هرگاه شاه اله سار عازم جنگ بود،شاه ائومر او را نیز همراهی می کرد؛و صدای تندر سوارنظام روهان در آن سوی دریای رون و دشت های دوردست جنوب طنین انداز شد،و اسب سپید بر روی چمن زار تا به گاه دوران پیری ائومر،در بادهای بسیار به اهتزاز در آمد.



فروش قدرتمندانه "هابیت:نبرد پنج" سپاه در چین
نوشته شده در پنج شنبه 9 / 11 / 1393
بازدید : 858
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
به نقل از سایت باکس آفیس ،هابیت :نبرد پنج سپاه با ۵۴/۳ میلیون دلاری که از فروش در ۶۱ کشور به دست آورد، مجموع فروش خود در خارج از آمریکا را به رقم قابل توجه ۶۱۶/۹ میلیون دلار و در مجموع به فروش جهانی ۸۶۶/۴ میلیون دلاری رساند . هابیت : نبرد پنج سپاه در بازار چین در سه روز نخست بیش از ۴۹/۵ میلیون دلار از نمایش در ۸۸۰۲ پرده سینما به دست آورد که بسیار فراتر از فروش دو قسمت قبلی هابیت در این مدت زمانی و بهترین افتتاحیه یک فیلم از برداران وارنر در چین بوده است. به نظر میرسد که در ادامه نبرد پنج سپاه به راحتی بتواند از فروش کلی ۷۵ میلیونی برهوت اسماگ و ۵۰ میلیونی یک سفر غیر منتظره در چین عبور کند . همچنین هابیت نبرد پنچ سپاه در آلمان ۷۷/۹ میلیون دلار و در بریتانیا ۶۳/۶ میلیون دلار و در روسیه ۲۷/۵ میلیون دلار فروش داشته است .



رندگی نامه استاد جی.آر.آر تالکین
نوشته شده در یک شنبه 3 / 11 / 1393
بازدید : 909
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
جان رونالد روئل تالکین ( ۱۸۹۲-۱۹۷۳ ) قرن ۱۸: مهاجرت خانواده ی «تالکوهن» از «سکسونی» ( آلمان ) به انگلیس و تغییر نامشان به «تالکین». سال ۱۸۹۱: «مابل سوفیلد» با «آرتور روئل تالکین» ازدواج می کند، آرتور مدیر بانک بود اما پس از ترک کارش در بیرمنگام انگلیس به آفریقای جنوبی رفت. سال ۱۸۹۲: در سوم ژانویه ، «جان رونالد روئل تالکین» در «بلومفانتین، آفریقای جنوبی» متولد می شود . سال ۱۸۹۴: تنها برادر جان، «هیلاری»، متولد می شود. سال ۱۸۹۶: در ۱۵ فوریه «آرتور تالکین» می میرد. «مابل تالکین»، «جان» و «هیلاری» به انگلیس باز میگردند. آنها در شهرکی روستایی در «بیرمنگام» بزرگ می شوند. سال ۱۹۰۰: «مابل تالکین» یک «کاتولیک» می شود. کشیشی که معمولا به خانه ی آنها میامده «پدر فرانسیس مورگان»، نیمه اسپانیایی، نیمه ولزی بوده . سال ۱۹۰۴: «مابل تالکین» مبتلا به دیابت می شود، که در آن زمان علاج ناپذیر بود. او در ۱۵ اکتبر می میرد. پسرها توسط «خاله بئاتریس سوفیلد» و «پدر مورگان» نگهداری می شوند. اندکی بعد آنها به خانه ی «خانم فاکنر» می روند. در این زمان تالکین از مدرسه «دستور زبان شاه ادوارد ۴» دیدار می کند و علاقه اش به زبان شناسی بیشتر می شود. به همراه چند تن از دوستان «مدرسه شاه ادوارد» آنها گروه «تی.سی.بی.اس» را که تشکیل می دهد. سال ۱۹۰۸: با ساکن شدن در منزل «خانم فاکنر»، «جان»، «ادیت برت» زن ۱۹ ساله ای را ملاقات می کند. «پدر مورگان» داشتن هر روابطی را برای او تا سن ۲۱ سالگی که بتواند از خودش مراقبت کند، ممنوع می کند. سال ۱۹۱۱: «جی.آر.آر تالکین» به آکسفورد می رود و در آنجا «زبانهای انگلیسی کهن»، «زبانهای آلمانی»، «فنلاندی» و «ولزی» را می خواند. سال ۱۹۱۳: در سن ۲۱، «جان» دوباره با «ادیت» تماس برقرار می کند، اما آنها از هم دور شده بودند و «ادیت» نامزد فرد دیگری شده بود. «جان» او را متقاعد می کند تا نامزدیش را بهم بزند و با «جان» نامزد کند. در این زمان او درجه ی بالایی در «لغت شناسی» می گیرد و به همین دلیل رشته اش را از «ادبیات کهن» به «ادبیات و زبان انگلیسی» تغییر می دهد . او با شعر «crist of Cynewulf» تحت تاثیر قرار می گیرد. سال ۱۹۱۵: «تالکین» در این سال «مدرک درجه یک در انگلیسی» از آکسفورد می گیرد و بعد از وقوع جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴ به «تفنگداران لنکشایر» می پیوندد. سال ۱۹۱۶: «تالکین» با «ادیت» ازدواج می کند و بعد از ازدواجش به فرانسه فرستاده می شود. او در «سام» می جنگد اما به علت بیماری معاف و به خانه فرستاده می شود. دو تن از سه تن دوستان صمیمیش در جنگ جهانی اول کشته می شوند. سال ۱۹۱۷: در اوایل سال ۱۹۱۷ او شروع به کار روی داستانی کرد که قرار بود «سیلماریلیون» شود؛ شاهکار تالکین در اسطوره شناسی و زبان. روزی او و «ادیت» برای راهپیمایی به جنگلی رفتند و آنجا در «بیشه های شوکران»، «ادیت» برای او رقصید و الهامی برای داستان «برن و لوتین» شد. داستان «برن و لوتین» داستان مورد علاقه ی او بود و «ادیت»، «لوتین» او. اولین پسرشان «جان فرانسیس روئل تالکین» در ۱۶ نوامبر ۱۹۱۷ متولد شد. سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰: در ۱۹۱۸ «تالکین» کاری در دانشگاه بدست آورد و به عنوان «دستیارلغت نویس» لغتنامه انگلیسی جدید آکسفورد انتخاب شد. او درخواست داد تا در «دانشگاه لیدز» به سمت استادیار منصوب شود و آنها او را پذیرفتند. در این سالها او یکی از داستانهایش بنام «سقوط گوندولین» را خواند و مورد تشویق بی اندازه شنوندگانش قرار گرفت. سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۵: در «لیدز» علاوه بر تدریس به «ای.وی.گوردون» در چاپ «سر گاواین و شوالیه سبز» همکاری کرد. در این زمان او به نوشتن کتابهای «داستانهای گمشده» ادامه داد و «زبانهای الفی» را اختراع کرد. هنگام تدریس در «لیدز» دو پسر دیگرش هم به دنیا آمدند: «مایکل هیلاری روئل» در اکتبر ۱۹۲۰ و «کریستوفر روئل» در ۱۹۲۴. در ۱۹۲۵ «تالکین» به سمت «استادی آنگلوساکسون» دانشگاه آکسفورد رسید. سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۵: «تالکین» تحقیقات ادبیش را زیاد منتشر نمی کرد. هرچند تحقیقات منتشر شده اش عالمانه و نادر بودند و بسیار تاثیر گذار. در آکسفورد «اینکلینگز» شکل گرفت. گروهی از نویسندگان مسیحی و محافظه کار آکسفورد که به طور غیررسمی و اکثرا در مهمانی ها همدیگر را ملاقات می کردند. در این گروه «نویل کوگهیل»، «هوگو دایسون»، «چارلز ویلیامز»، «اوون بارفیلد» و در راس آنها «سی.اس.لوئیس» قرار داشتند و لوئیس تبدیل به یکی از دوستان صمیمی تالکین شد. آنها برای گفتگو، نوشیدن و خواندن مطالب نیمه تمامشان گرد هم می امدند. «ادیت» آخرین فرزند و تنها دخترشان «پرسکیلا» را در ۱۹۲۹ بدنیا آورد. «تالکین» شروع به نوشتن نامه هایی درباره ی بچه ها کرد که به «سانتا کلوس» معروف است و مجموعه اینها که در سال ۱۹۷۶ منتشر شد «نامه های کریسمس پدر» نام دارد. در دوران بزرگسالی «جان» به دنبال کشیشی رفت، «مایکل» و «کریستوفر» به «نیروی هوایی پا دشاهی» خدمت کردند. بعد از آن «مایکل» معلم مدرسه شد و «کریستوفر» دانشیار دانشگاه و «پرسکیلا» نیز کارمند اجتماعی . ضمنا «تالکین» اسطوره شناسی و زبانش را نیز تکمیل کرد . سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۷: یک روز هنگامی که «تالکین» در حال تصحیح ورقه های امتحانی بود ، مشاهده کرد یک نفر یک صفحه از پاسخنامه اش را خالی گذاشته و روی آن صفحه تالکین جمله ای نوشت که محرک ذهنی او شد: «در داخل سوراخی در زمین هابیتی زندگی می کرد»! او سپس احساس کرد باید بداند «هابیت» چیست، در چه نوع سوراخی زندگی می کند، و اصلا چرا در سوراخ زندگی می کند و غیره… از این بازجویی داستانی ساخته شد که «تالکین» آن را برای بچه های کوچکش تعریف کرد. در سال ۱۹۳۶ نسخه ناکامل تایپ شده ای از این داستان بدست «سوزان داگنال»، کارمند «انتشارات جورج آلن و آنوین» رسید . او از «تالکین» خواست تا داستانش را کامل کند و نسخه کامل را به «استنلی آنوین» رئیس انتشارات ارائه داد و در ۱۹۳۷ داستان با نام «هابیت» منتشر شد. سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۵۵: در سال ۱۹۴۵ او استاد زبان و ادبیان انگلیسی شد و تا زمان بازنشستگی در ۱۹۵۹ این سمت را حفظ کرد. «هابیت» به قدری موفق بود که «استنلی آنوین» از «تالکین» خواست تا اگر کاری مشابه برای انتشار دارد به او بدهد. «تالکین» در این زمان شروع به کار بروی افسانه ی بزرگش «سیلماریلیون» کرده بود . اما ناشر عقیده داشت که کتاب از نظر تجاری قابل انتشار نیست! و دوباره از «تالکین» خواست تا دنباله ای بر «هابیت» بنویسد . این دنباله به زودی به چیزی فراتر از داستان بچگانه بدل شد: «ارباب حلقه ها»! انتشارات این کتاب را در سه قسمت جداگانه در طول سال های ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۵ منتشر کرد . بزودی مشخص شد که نویسنده و ناشران تعداد چاپهای کتاب را بسیار کم برآورد کردند ، زیرا کتاب با سرعتی نجومی به فروش می رفت . سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۸: «ارباب حلقه ها» نظریات مختلفی بدنبال داشت از نظریات پرشور و تشویق کننده ای چون «آئودن» و «لویس» تا منتقدانی چون «ویلسون» و «مویر»… در سال ۱۹۶۸ «ارباب حلقه ها» براستی تبدیل به انجیل نیمی از جامعه آمریکا شده بود. سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۲: بعد از بازنشستگی در ۱۹۶۹ «ادیت» و «جان» به «بورنموت» رفتند. در ۲۲ نوامبر ۱۹۷۱ «ادیت» درگذشت و «جان» به آکسفورد و اتاقهایی که توسط «کالج مرتون» آماده شده بود بازگشت. «جان» در ۲ سپتامبر ۱۹۷۳ درگذشت. او و «ادیت» در یک قبر به خاک سپرده شدند؛ در قسمت کاتولیکی قبرستان «وولورکوت» ، شمال حومه «آکسفورد». روی سنگ مزارشان ، نوشته های زیر به چشم می خورد: ادیت مری تالکین، لوتین، ۱۸۸۹-۱۹۷۱ جان رونالد روئل تالکین، برن، ۱۸۹۲-۱۹۷۳ سال ۱۹۷۳: افسانه ی بزرگ «تالکین» که داستانهای مربوط به «دوران اول» و «دوران دوم» بود توسط «آلن و آنوین» منتشر شد . کوچکترین پسر «تالکین»، «کریستوفر» بار ویرایش، کامل کردن و انتشار بزرگترین کار زندگی «تالکین» را بر عهده گرفت. و بدین ترتیب «سیلماریلیون» در سال ۱۹۷۷، «داستانهای ناتمام» در سال ۱۹۸۰ و سری «تاریخ های سرزمین میانه» از ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۷ و «فرزندان هورین» در سال ۲۰۰۷ منتشر شدند. به علاوه داستانهای دیگر مانند «آقای بلیس»،« رووراندم» و «نامه های کریسمس پدر» نیز منتشر شدند.



بازدید : 1562
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

گوندور و وارثان آناریون پس از آناریون که در برابر باراد-دور از پای درآمد،سی و یک پادشاه در گوندور بر تخت نشستند.اگر چه جنگ هیچ وقط در مرز ها متوقف نشد،ثروت و قدرت دونه داین جنوب از راه زمین و دریا تا به عهد آتاناتار دوم که آلکارین شکوهمند نامیده می شد،در طی بیش از یک هزار سال افزایش یافت.با این حال نشانه های انحطاط از پیش ظاهر گشته بود،چه، مردان برین جنوب دیر زن می ستاندند،و شمار فرزندان شان اندک بود.نخستین شاه بی فرزند فالاستور بود و دومین شان نارماکیل اول،پسر آتاناتار آلکارین. استوهر هفتمین شاه بود که میناس آنور رااز نو بنا کرد،و از آن پس شاهان،تابستان بیشتر به جای ازگلیات در آنجا اقامت می گزیدند.در دوران او بود که مردمان وحشی برای نخستین بار بر گوندور حمله آوردند.اما تاروستار،پسر او حمله آنان را دفع کرد و بیرون شان راند و نام رومنداکیل،فاتح شرق را بر خود نهاد.هرچند او بعد ها در نبرد با سپاهیان تازه نفس شرقی ها کشته شد.تورامبار پسر رومنداکیل انتقام او را ستاند و در شرق دست به کشور گشاهی زد. با سلطنت تارانون،دوازدهمین شاه سلسله شاهان دریانورد آغاز گردید،شاهانی که ناوگان ساختتند وسلطه ی گوندوررا درطول غرب و جنوب مصب های آندوین گسترش دادند. تارانون برای بزرگداشت پیروزی هایش در مقام فرمانده لشکریان با نام فالاستور، «فرمانروای سواحل»تاج بر سر نهاد. آرنیل اول،برادرزاده ی وی که از پی او بر تخت نشست،بندرگاه باستانی پلارگیر رامرمت کرد و ناوگانی بزرگ ترتیب داد.از زمین و دریای اومبار را در محاصره گرفت و آن را بگشود،و اومبار یکی از بندرگاه ها و دژهای عظیم قدرت گوندور گشت«دماغه ی بزرگ و خلیج اومبار در محاصره خشکی، از روزگاران قدیم جزئی از سرزمین نومه نوری بود،آنجا دژ مردمان شاه بود.اما پس از آن که سائورن آنان را از راه به در برد،نومه نوری سیاه نام گرفتند،و بیش از همه از پیروان الندیل متنفر بودند.پس از سقوط سائوروننژاد آنان رو به زوال گرفت یا با دیگر مردمان سرزمین میانه آمیخت،اما مردم آنجا تنفر از گوندور را بی کم و کاست به ارث بردند تسخیر اومبار از این رو تنها با بهایی گزاف میسر گردید.». اما آرندیل زمان درازی پس از پیروزی خود زنده نماند.او با کشتی ها و مردم بسیار در توفان اومبار از بین رفت.کیریاندیل پسر او ساختن کشتی ها را ادامه داد،اما مردان هاراد به رهبری فرمانروایانی که از اومبار رانده شده بودند،با نیرویی عظیم بر آن استحکامات حمله آوردندو و کیریاندیل در نبرد هارادویت از پای در آمد. سال های سال اومبار تحت محاصره بود،اما تسخیر کامل آنجا به سبب نیروی دریایی گوندور امکان پذیر نبود.کیریاهر پسر کیریاندیل در عهد خود باتلاش بسیار سرانجام با گرد آوردن نیرو از راه شمال،از خشکی و دریا پیش رفت و لشکریان با گذشتن از رودخانه ی هارنن، مردان هاراد را به کلی درهم شکست و پادشاه آنان به ناچار فرمانروایی مطلق گوندور را پذیرفت (1050) . کیریاهر آنگاه نام هیارمنداکیل«فاتح جنوب»را برای خود برگزید.قدرت هیارمنداکیل موجب گشت هیچ دشمنی را یاری آن نباشد که در طی دوران طولانی باقی مانده از سلطنت اش او را به منازعه بخواند.وی یکصدوسی و چهار سال پادشاهی کرد،که تولانی ترین مدت پادشاهی در دودمان آناریون بود. در عهد وی گوندور به اوج قدرت خود رسید.قلمرو او از شمال تا کلبرانت و رخبام جنوبی سیاه بیشه،از غرب تا گری فالاد، از شرق تا دریای محصور در خشکی رون،از جنوب تا رود هارنن،و از آنجا در طول ساحل تا شبه جزیره و بندرگاه اومبار گسترش یافت.آدم های دره آندوین اقتدار او را به رسمیت شناختندرو شاهان هاراد سر بندگی در برابر گوندور فرود آوردند و پسرانشان به عنوان گروگان در دربار شاهان گوندور زیستند. موردور اگر چه متروک گشته بود،تحت مراقبت دژهای عظیم قرار داشت که گذرگاه ها را می پاییدند. سلسله پادشاهان دریانورد این چنین به پایان رسید.آتاناتار آلکارین،پسر هیارمنداکیل بسیار باشکوه زیست چندان که مردم می گفتند گوهرهای گران بها در گوندور مثل ریگ بازیچه ی کودکان است.اما آتاناتار تن آسانی را خوش می داشت و برای حفظ و نگه داری قدرتی که به ارث برده بودهیچ تلاشی به کار نبست، و دو پسر او نیز خلق و خوی مشابه داشتند.زوال گوندور پیش از مرگ او آغاز شده بود و بی تردید دشمنان نیز شاهد این زوال بودند.از مراقبت موردور غفلت ورزیدند.با این همه نزول نخستین حادثه ی عظیم و شوم بر سر گوندور تا عهد والاکار به تعویق افتاد:جنگ داخلی به سبب کشمکش های خانوادگی، که خسارت و ویرانی عظیمی را در پی آورد و صدمات آن هیچ گاه به تمامی ترمیم نشد. مینالکار پسر کالماکیل مردی پر شور و حرارت بود و نارماکیل درسال1240 برای آسوده کردن خود از وظایف،او را نایب السلطنه ی تمام قلمرو کرد.از آن به بعد مینالکیل با نام شاهان به رتق و فتق امور گوندور مشغول شد تا ان که پس از پدر بر جای او بر تخت نشست.دغدغه ی خاطر عمده ی او مردمان شمال بودند. در آرامشی که ره آورد گوندور بود،شمار این مردمان فزونی گرفته بود.شاهان به این مردمان التفات داشتند،چه،از نظر خویشاوندی در مقایسه با مردمان کهتر به دونه داین نزدیک تر بودند(زیرا بیشتر اینان از اعقاب مردمانی بودند که اصل و تبارشان به اداین عهد باستان می رسید)،و زمین های گسترده ی آن سوی آندون در جنوب سبز بیشه بزرگ را به آنان بخشیدند تا آنجا را در برابر هجوم مردمان شرق حراست کنند.بیشتر حملات شرقی ها در گذشته از روی دشت های میان دریای محصور در خشکی و رشته کوه خاکستری صورت گرفته بود. در روزگار نارماکیل اول حملات آنان گرچه ابتدا با نیرویی اندک،بار دیگر آغاز شد،اما نایب السلطنه دریافت که مردمان شمال همیشه به گوندور وفادار نمی مانند،و گروهی از آنان خواه از روی طمع برای به دست آوردن غنایم جنگی،یا ادامه عداوت مابین امیران شان،با نیرو های شرق متحد می شوند.از این رو مینالکار در سال1248لشکرکشی عظیمی تشکیل داد و ما بین رووانیون و دریای محصور در خشکی سپاه عظیم شرق را درهم شکست و تمام اردوگاه ها و سکونت گاه های آنان را در شرق نابود ساخت.وی سپس نام رومنداکیل بر خود نهاد. رومنداکیل هنگام بازگشت،ساحل غربی آندوین را تا نصب رود لیم لایت تقویت کرد و بیگانگان را از آمدن در طول رودخانه به این سوی امین مویل نهی فرمود.همو بود که ستون های آرگونات را در ورودی نن هیتو ئل بساخت.اما از آنجا که نیاز به نفرات داشت و می خواست که پیوند میان گوندور و مردم شمال راتحکیم کند،گروهبزرگی از آنان را به خدمت خویش گماشت و برخی را در سپاهش رتبه های بلند بخشید. رومنداکیل به ویدوگاویا که او را در جنگ یاری کرده بود، عنایت خواص مبذول کرد.ویدوگاویا نام خود را شاه رووانیون گذاشت و به راستی که قدرتمندترین امیران شمال بود،هرچند که قلمروی خود را مابین سبز بیشه و رودخانه کلدوین(رودخانه رانینگ[روان]) قرار داشت.در سال 1250رومنداکیل پسر خود والاکار را در مقام سفیری برای اقدامات به نزد ویدوگاویا فرستاد تا او با زبان و آداب و رسم و سیاست های مردمان شمال آشنا شود.اما والاکار از نقشه های پدر پا فراتر گذاشت.او به تدریج عاشق زمین های شمالی و مردمان آنجا گشت و با ویدوماوی دختر ویدوگاویا پیوند زناشویی بست.و این ماجرا چند سالی پیش از بازگشت او اتفاق افتاد.ثمره ی این ازدواج بعد ها موجب کشمکش های خانوادگی و جنگ گردید. «چه،آدم ها ی پاک نژاد گوندور،مردمان شمال را به میان خود با دیده ی شک و تردید می نگریستند،و این امر تا آن زمان سابقه نداشت که وارث تاج و تخت،یا هیچ یک از پسران شاه با مردمان کهتر یا با نژاد بیگانه وصلت کند.از همان هنگام که شاه والاکار به سن کهولت رسید شورش هایی در ایالت های جنوبی به وقوع پیوست.شهبانو زنی زیبا و نجیب بود،اما بنا به تقدیر مردمان کهتر عمری کوتاه داشت، بیم دونه داین از این بود که این امر در مورد فرزندان او نیز صادق باشد و شکوه شاهان آدمیان از دست برود.و نیز مایل نبودند که پسر او را به فرمانروایی بپذیرند،پسری که اگر چه اکنون الداکار نامیده می شود،در سرزمینی بیگانه از مادر زاده و در کودکی وینیتاریا نام گرفته بود که از نام های سرزمین مادرش بود.» «از این رو وقتی الداکار بر جا نشست،جنگ در گوندور آغاز شد.اما معلوم شد محروم کردن الداکار از میراث به آسانی میسر نیست.وی روح جسور مردم شمال را به اصل و نصب خود ا گوندور افزوده بود. جذاب و متهور بود،و مثل پدر هیچ نشانی از کهولت زودرس در او دیده نشد.وقتی هم پیمانان به رهبری اعقاب پادشاهان بر ضد او قیام کردند،تا آخرین نفس در مقابل آنها ایستاد.سر انجام در ازگیلیات محاصره شد و آن را زمانی دراز نگه داشت،تا گرسنگی و،نیروی عظیم تر شورشیان او را از آنجا بیرون راند و شهر را در میان شعله ها باقی گذاشت.در آن شهربندان و حریق،برج سنگ ازگیلیات ویران گشت و پلان تیر در آب ها گم شد.» «اما الداکار از دست دشمنان گریخت و به شمال نزد خویشاوندان خود در رووانیون رفت.آنجا عده ی بسیاری،خواه از مردان شمال که در خدمت گوندور بودند و خواه دونه داین قسمت های شمال قلمرو گوندور بر دور او گرد آمدند.شاه در نزر عده ی بسیاری از گروه اخیر محترم بود،و باز گروهی بزرگ تر،از غاصبی که بر جای او نشسته بود،متنفر بودند.غاصب،کاستامیر نوه ی کالیمختار،برادر رومنداکیل دوم بود.وی نه تنها از لحاظ اصل و نصب به تاج و تخت نزدیک بود،بلکه گروهی بزرگ از شورشیان را تحت فرمان داشت،وی دریا سالار بود و مردمان سواحل و بندرگاه های عظیم پلاگیر و اومبار حامی او بودند.» «زمان زیادی بر تخت نشستن کاستامیر که او چهره ی متکبر و نامنصف خود را آشکار ساخت.مردی بی رحم بود،چنان که از همان ابتدا شقاوت خود را در تصرف ازگیلیات به نمایش گذاشته بود.اورنندیل پسر الداکار رابه اشارات او در اسارت کشتند،و ویرانی و کشتاری که در شهر به دستور او انجام گرفت، بسیار فراتر از آن چیزی بود که در جنگ ها خواه نا خواه پیش می آید.این موضوع در میناس آنور و ایتیلین در یادها ماند،و او محبوبیت اش را به ویژه هنگامی ازدست داد که معلوم شد چندان اعتنایی به زمین های واقع در خشکی ندارد و بیشتر به فکر ناوگان خویش است و قصد کرد که پایتخت را به پلاگیر منتقل کند.» «بدین ترتیب پس از ده سال تکیه ی کاستامیر بر اریکه سلطنت،الداکار موقع را مناسب دید و با سپاهی از شمال سر رسید،مردم از کاله ناردون و آنورین و ایتیلین فوج فوج بدو پیوستند.نبردی عظیم در له به نین،در گذرگاه اروی به وقوع پیوست و در این نبرد خون بسیاری از اصیل زادگان گوندور بر زمین ریخت.الداکار در نبرد رویاروی کاستامیر را از پای در آورد،اما پسران کاستامیر گریختند و با دیگر خویشاوندان خود و ناویان بسیار در پلارگیر ایستادگی کردند.» «وقتی تمام نیرو های ممکن را در پلارگیر گردآوردند(الداکار ناوگانی در اختیار نداشت که بتواند از راه دریا به آنان حمله کند)از آنجا بادبان کشیدند و در اومبار مستقر شدند.آنان،اومبار را به پناهگاه شاه دشمنان تبدیل کردند،قلمرویی که فرمانروایی مستقل و تاج و تخت خود را داشت.اومبار در طول زندگی چندین و چند نسل در حالت جنگ با گوندور به سر برد و تهدیدی برای سرزمین های ساحلی و تمام رفت و آمد های دریایی باقی ماند،و تا زمان اله سارهیچ گاه به تمامی منتقا نگشت،و ناحیه ی گوندور جنوبی، ناحیه ای بود مورد مناقشه میان دزدان دریایی و شاهان.» «از دست دادن اومبار برای گوندور بسیار دردناک بود،و نه فقط از این جهت که قلمروی آن از ناحیه ی جنوب کوچکتر شد و تسلطش بر مردم هاراد کاستی گرفت،بلکه بیشتر از این نظر که آر-فارازون زرین، آخرین شاه نومه نور در این مکان پا بر ساحل گذاشت و سائورون را با خفت از اریکه ی قدرت به زیر کشیده بود.اگر چه از پی این واقعه مصصیبتی بزرگ به وقوع پیوسته بود،حتی پیروان الندیل با مباهات یاد رسیدن لشکر عظیم آر_فارازون را از دریاهای ژرف گرامی می داشت،وروی بلند ترین تپه ی دماغهی بالای بندرگاه ،ستون سفید عظیمی برای یاد بود بنا کرده بودند.بر فراز ستون گوی بلورینی قرار داشت که پرتوی ماه و خورشید را می گرفت و به سان ستاره ای میدرخشید و درخشش آن در هوای صاف،حتی از سواحل گاندور یا از آن دوره ها در دریای غربی می شد دید.گوی همچنان در آنجا قرار داشت،تا به گاه دومین قیام سایرون،که اکنون نزدیک بود و در آن قیام اومبار تحت سلطه ی خادمان او قرار گرفت،وهمه ی یاد بود های خفت او به زیر کشیده شد.» پس از بازگشت الداکار خون خاندان شاهی و دیگر خاندان های دونه داین بیش از پیش با خون آدمیان کهتر آمیخت.زیرا عده ی بیشماری از بزرگان در کشمکش خانوادگی کشته شده بودند؛از طرفی الداکار به مردمان شمال که با یاری آنان تاج وتخت خود را بازیافته بود،عنایت داشت،و مردم گوندور با گروهی عظیم از کسانی که از رووانیون آمده بودند،جانی تازه گرفتند. این آمیختگی،افول دونه داین را چنان که نخست از آن واهمه داشتند،شتاب نبخشید؛اما این افول همچنان ادامه یافت،اندک اندک،همچون پیش.و تردیدی نیست که این امر بیش از همه به خود سرزمین میانه مربوط می شد،و از دست دادن هبه های نومه نوری پس از سقوط سرزمین ستاره.الداکار دویست و سی و پنج سال زیست و پنجاه و هشت سال شاه بود و از این مدت ده سال آن را در تبعید گذراند. دومین وبزرگ ترین مصیبت در عصر تلمنار،بیست و ششمین پادشاه بر سر گوندور نازل شد،کسی که پدرش میناردیل پسر الداکار بود،و میناردیل در پلارگیر به دست دزدان دریایی اومبار کشته شده بود.(رهبری اومباری ها را آنگاماتیه و سانگاهیاندو نوه های کاستامیر بر عهده داشتند.)طولی نکشید پس از آن طاعونی مرگبار با بادهای تاریک از شرق رسید.شاه و همه ی فرزندان او و شماری عظیم از مردم گوندور و به ویژه کسانی که در ازگیلیات می زیستند،هلاک شدند.آنگاه بر اثر فرسودگی و شمار اندک افراد باقی مانده،نگهبانی در مرزهای گوندور متوقف شد و دژ هایی که گذرگاه ها را می پاییدند، از مردان تهی گشت. بعد ها متوجه شدند که هم زمان با این وقایع،سایه در سبز بیشه شدت گرفته و موجودات اهریمنی از نو ظاهر گشته،که نشانه ای بود از قیام سایرون.درست است که دشمنان گوندور نیز آسیب دیدند،یا احتمال داشت که به سبب همان چیز هایی که موجب ضعف گوندور شده بود از پای درآیند؛اما سایرون می توانست منتظر بماند،یا شاید خالی شدن موردور همان چیزی بود که در درج ی اول آرزو میکرد. وقتی تلمنار درگذشت،درخت سفید میناس آنور نیز پژمرده و خشک گشت.اما تاروندور برادرزاده تلمنار که جانشین او شد،نهالی از این درخت را از نو در ارگ نشاند.وی همان کسی بود که دربار را به طور دائمی به میناس آنور انتقال داد،زیرا ازگیلیات تا اندازه ای متروک گشته بود و اندک اندک رو به ویرانی می رفت.شمار اندکی از کسانی که از دست طاعون به ایتیلین یا دره های غربی گریخته بودند،مایل به بازگشت بودند. تاروندور که درجوانی بر تخت جلوس کرده بود،در میا شاهان گوندور طولانی ترین دوران سلطنت را داشت،اما دوران طولانی سلطنت او جز سروسامان گرفتن مجدد اوضاع داخلی قلمرو،و ترمیم آهسته ی قدرت آن،دستاورد دیگری نداشت.اما تلومختار پسر او که مرگ میناردیل را به یاد داشت و وقاحت و بی شرمی دزدان دریایی نگرانش می کرد،دزدانی که سواحل قلمرو گوندور را حتی تا به سرحد آنفالاس مورد دستبرد قرار داده بودند،نیروهایش را گردآورد و در سال 1810و با حمله ای اومبار را تصرف کرد.در آن جنگ آخرین اعقاب کاستامیر نابود شدند و اومبار بار دیگر مدتی به دست شاهان افتاد. تلومختار لقب اومبارداکیل را به نام خود افزود.اما مصائب جدیدی که گوندور خیلی زود به آن گرفتار شد،اومبار بار دیگر از دست رفت،و به دست مردمان هاراد افتاد. سومین مصیبت،تهاجم ارابه سواران بود که توش و توان رو به افول گوندور را در جنگ هایی که تقریباً یکصد سال تول کشید،تحلیل برد.ارابه سواران،مردمی،یا به عبارت دقیق گروهی هم پیمان از مردمانی مختلف بودند که از شرق آمدند،اما نیرومند تر و مجهزتر از تمام کسانی بودند که پیشتر سر و کله آنها از شرق پیدا شده بود.با ارابه های بزرگ سفر می کردند و سرکردگان شان سوار بر ارابه می جنگیدند. چنان که بعد ها معلوم شد به تحریک فرستادگان سائورون یورشی ناگهانی را به گوندور آغاز کردند،و شاه نارماکیل دوم هنگام نبرد با آنها در آن سوی آندوین به سال1856کشته شد.مردم رووانیون شرقی و جنوبی به بردگی برده شدند؛و گوندور مرزهای خود را در آن دوران تا آندوین و امین مویل عقب کشید. {حدس می زنند در همان زمان بود که اشباه حلقه ازنو وارد موردور شدند.}شورشی در رووانیون به کمک کالیمختار پسر نارماکیل دوم آمد،و او انتقام پدرش را با پیروزی بزرازگی بر شرقی ها به سال 1899در داگورلد گرفت و خطر برای مدتی از گوندور دور شد.در عهد آرافانت در شمال و اوندوهر پسر کالیمختار در جنوب بود که دو پادشاها بار دیگر پس از سالها قهر و بیگانگی با هم به رایزنی پرداختند.زیرا دست کم متوجه شده بودند که قدرت و اراده واحد،حمله از نواحی مختلف بر بازماندان نومه نور را هدایت می کند.در این زمان بود که آرودوی وارث آرفانت،فیری یل دختر اوندوهر را به زنی گرفت(1940).اما هیچ یک از پادشاهی ها توان آمدن به یاری دیگری را نداشتند؛چه،آنگمار درست در همان زمان که ارابه سواران با نیرویی عظیم دوباره ظاهر شده بودند،حمله خود را به آرتداین ازنو آغاز کرد. بسیاری از ارابه سواران راهی جنوب موردور شدند و با مردان خاند و هاراد نزدیک پیمان اتحاد بستند؛ و گوندور در حمله ای بزرگ از جنوب و شمال در معرض ویرانی قرار گرفت.در سال1944شاه اوندوهر و هردو پسرش آرتامیر و فارامیر در نبرد شمال مورانون از پای در آمدند و دشمن به سوی ایتیلین سرازیر شد.اما آرنیل فرمانده سپاه جنوب در ایتیلین جنوبی به پیروزی عظیمی دست یافت و سپاه هاراد را که از رودخانه پوروس گذشته بود،درهم شکست.وی به سوی شمال شتافت و بقایای سپاه در عقب نشینی شمال راگرد آورد و به اردوگاه اصلی ارابه سواران حمله برد،ارابه سواران که با تصور واهی سقوط گوندور و این که کاری جز گرفتن غنایم باقی نمانده است،مشغول جشن و سرور بودند.آرنیل اردوگاه را در هم کوبید و ارابهها را به آتش کشید و دشمن را به هزیمت از ایتیلین بیرون راند.گروه عظیمی از کسانی که از برابر او می گریختند در باتلاق های مرگ نابود شدند. «با مرگ اوندوهر و پسرانش،آرودوی از پادشاهان سلسله شمالی در مقام خلف مستقیم ایزیلدور و شوی فیری یل تنها فرزند زنده ی اوندوهر دعوی تاج وتخت گوندور را کرد.این دعوی پذیرفته نشد.در این ماجرا پلندور کارگزار شاه اوندوهر نقش عمده ای داشت.» «شورای گوندور در پاسخ آرودوی گفت:(تاج و تخت سلطنتی گوندور منحصراً از آن وارثان ملندیل پسر آناریون است که ایزیلدور این قلمرو را به او واگذار کرد.در گوندور این میراث تنها به فرزند پسر می رسید؛و ما نشنیده ایم که این قانون در آرنور به گونه ای دیگر باشد.» آرودوی در پاسخ گفت:(الندیل دو پسر داشت کا از میان آن دو ایزیلدور پسر ارشد و وارث پدر بود.شنیده ایم که نام الندیل تا به این روزگار در صدر سلسله شاهان گوندور قرار دارد،زیرا او شاه برین همه ی سرزمین دونه داین شمرده می شود.آنگاه که الندیل هنوز زنده بود،حکومت مشترک در جنوب را به پسرانش سپرده بود؛اما وقتی الندیل از پای در آمد،ایزیلدور عازم شد تا مقام پادشاهی برین را که متعلق به پدرش بود،تحویل بگیرد،و حکومت در جنوب را به همین شیوه به پسر برادرش سپرد.او از قلمرو خود در گوندور دست نکشیده بود،و نیز قصد نداشت که قلمرو الندیل تا ابد دستخوش افتراق شود. به علاوه در نومه نور از دیرباز چوگان شاهی به فرزند ارشد شاه می رسید و مرد یا زن بودن او هیچ تأثیری در این امر نداشت.درست است که این قانون در سرزمین های تبعید که همیشه دستخوش جنگ بوده اند،رعایت نشده است،اما قانون مردم ما چنین بود و ما از آنجا که پسران اوندوهر بی فرزند درگذشته اند،به آن استناد می کنیم.){وقتی که از تار-آلداریون ششمین شاه،تنها یک فرزند دختر به جا ماند،این قانون را(چنان که شاه گفته است)در نومه نور گذاشتند.نخستین ملکه فرمانروا همو بود،تار-آنکالیمه.اما قانون پیش ازعهد او به نحوی دیگربود.تار-منلدور پسر تار-الندیل چهارمین شاه به جای او برتخت نشست،هر چند که خواهرش سیلمارین بزرگتر از او بود.اما تبار الندیل به سیلمارین می رسید.} «گوندور به این ادعا هیچ پاسخی نداد.آرنیل فرمانده پیروزمند مدعی تاج و تخت شد؛و منصب پادشاهی از آجا که از خاندان سلطنتی بود با تأیید همه ی دونه داین گوندور به او تفویز گردید.آرنیل پسر سیریوندیل،پسر کالیماکیل،پسر آرکیریاس برادر نارماکیل دوم بود.آرودوی بر دعوی خود پافشاری نکرد؛ چه،او نه نیرویی داشت و نه قصد آن که با انتخاب دونه داین گوندور از در مخالفت در آید؛با این حال اخلاف او حتی وقتی پادشاهی اش از دست رفته بود،این دعوی را هیچ گاه فراموش نکردند.چه،زمان پایان گرفتن پادشاهی شمالی بر سر دست در آمده بود.» «آرودوی چنان که اسم او نشان می دهد،به راستی که آخرین پادشاه بود.گفته اند که این نام را مالبت پیشگوه به هنگام تولد بر او نهاد،پیشگوهی که پدر او گفت:«ارودوی خواهی اش نامید،چه اوآخرین شاهان در آرتداین خواهد بود.اگرچه فرصت انتخابی برای دونه داین پیش خواهد امد و اگر آنان راهی را برگزیدند که کمتر امیدی به ان هست انگاه پسر تو نام خود را عوض خواهد کرد و شاه قلمرویی بزرگ خواهد شد.اگر چنین نشود،آنگاه تن به رنج های فراوان خواهند داد و عمر بسیاری از انسان ها سپری خواهد گشت،تا آن که دونه داین برخیزد و از نو متحد شود.» در گوندور تنها یک شاه از پی آرنیل بر تخت نشست.شاید اگر تاج و تخت یکی می بود،آنگاه سلطنت ادامه می یافت و پیش گیری از وقوع بسیاری از اتفاقات شوم ممکن می شد.آرنیل مردی خردمند بود و نه خودخواه،هرچند در نظر او نیز همانند بیشتر مردمان گوندور،قلمرو آرتداین علی رغم اصل و نصب فرمانروایان آن موضوعی کوچک شمرده می شد. «وی سفیرانی را نزد آرودوی فرستاد و اعلام کرد که تاج و تخت گوندور را بنا به قوانین و مصالح پادشاهی جنوبی پذیرفته ام.اما من صداقت آرنور را فراموش نمی کنم؛نه پیوند خویشاوندی خود را انکار می کنم،و نه دوست می دارم که قلمروهای الندیل باهم بیگانه شوند.هر گاه که نیاز به یاری باشد در حد مقدوراتم از آن دریغ نخواهم کرد.» «این ماجرا پیش تر از آن بود که آرنیل چنان از موقعیت خود احساس اطمینان کند که بتواند به وعده وفا کند.شاه آرفانت با نیرویی رو به نقصان حمله های آنگمار را دفع کرد،و آرودوی پس از جانشینی راه او را ادامه داد؛اما سرانجام در پاییز سال 1973پیغام هایی به گوندور رسید که آرتداین سخت در تنگنا افتاده اند و شاه جادوپیشه تدارکات آخرین ضربه را می بیند.آنگاه آرنیل و پسرش آرنور را با آخرین سرعت ممکن و حداکثر نیرویی که می توانست به این کار اختصاص دهد،در رأس ناوگانی به شمال اعزام کرد. اما دیر بود.پیش از آن که آرنور به لنگرگاه های لیندون برسد،شاه جادوپیشه در آرتداین پیروز گشته و آرودوی هلاک شده بود.» «اما وقتی به لنگرگاه های خاکستری رسید،الف ها و آدم ها را را به یک سان شادمان و متحیر کرد. شمار افراد سوار بر کشتی و نیز تعداد کشتی ها چنان زیاد بود که جا برای لنگر انداختن یافت نمی شد،و هردو بندر هارلود و فورلوند پر شده بود؛و از به هم پیوستن آنها ارتش نیرومند با مهمات و تجهیزات برای جنگی در خور شاهان بزرگ فراهم آمد.یا به گمان مردم شمال چنین بود،هرچند که این اعزام نیرو فقط بخشی کوچک از کل نیرو های گوندور را شامل می گشت.بیش از هرچیز اسب مایه تحسین بود، چرا که بیشتر آنها را از دره های آندوین به آنجا آورده بودند و سواران بلند قامت و زیبا روی و امیران مغرور رووانیون همراه این اسب ها بودند.» «آنگاه گیردان همه کسانی را که از لیندون یا آرنور آمده بودند،و وقتی همه چیز آماده شد،سپاه از لون گذشت و برای مصاف دادن با شاه جادوپیشه آنگمار راه شمال را در پیش گرفت.می گویند که او در آن هنگام در فورنوست مسکن کرده و آنجا را با مردمانی شریر آکنده و کاخ و حکومت شاهان را غصب کرده بود.وی از روی تکبر در استحکامات به انتظار حمله دشمن نشست،و همچون موارد پیش به قصد عقب راندن آنان به طرف خلیج لون،برای مواجهه بیرون آمد.» «اما سپاهیان غرب از تپه های ایون دیم فرود آمدند و نبردی بزرگ در دشت میان نن یوال و بلندی های شمال درگرفت.نیرو های آنگمار اندک اندک ضعف نشان می داد و به سوی فورنوست عقب می نشست که تنه ی اصلی سواره نظام تپه ها را دور زد و از شمال بر دشمن تاخت و آنان را به هزیمت از پیش رو تاراند.آنگاه شاه جادوپیشه با گردآوردن هر کس که از حمله جان سالم به در برده بود،به سوی شمال گریخت تا خود را به سرزمینش آنگمار برساند.پیش از آن که بتواند در کارن دوم پناه گیرد،سواره نظام گوندور که آرنور رهبری شان می کرد به او رسید.در آن هنگام نیرویی تحت فرمان گلورفیندل نجیب زاده ی الف،از ریوندل بر او تاخت.آنگاه نیروی آنگمار چنان در هم شکست که هیچ اورک یا آدمی از آن قلمرو در غرب کوهستان باقی نماند.» «اما گفته اند که وقتی همه چیز از دست رفت،شاه جادوپیشه به یک باره ظاهر شد،سیاه پوش با نقاب سیاه،سوار بر اسبی سیاه.وحشت بر دل نظاره گران مستولی گشت؛به سبب نفرت بی حد و حصرش از فرمانده گوندور،تنها او را از میان دیگران نشان کرد و با فریادی هولناک راست به سوی او راند.آرنور در برابر او می ایستاد؛اما اسب اش آن حمله را نمی توانست تاب آورد،و رو گرداند و پیش از آن که آرنور بتواند مهارش کند،وی او را از معرکه دور ساخت.» «آنگاه شاه جادوپیشه خندید،و هر کس صدای فریاد او را شنید دهشت آن را تا ابد فراموش نکرد.سپس گلورفیندل سوار بر اسب سفید به سوی او تاخت و شاه جادوپیشه همچنان که می خندید،عنان گرداند و راه گریز در پیش گرفت و به میان سایه ها زد.چه،شب در میدان نبرد بر سر دست درآمده بود،و گم شد و هیچ کس ندید که به کجا رفت.» «آرنور اینک سواره بازگشت،اما گلورفیندل نگاهی به تاریکی افزاینده افکند و گفت:«از پی او مرو!به این سرزمین باز نخواهد گشت.زمان هلاک او هنوز بسیار دور است،و او به دست مردان از پای در نخواهد آمد.»این گفته ها را بسیاری به یاد سپردند؛اما آرنور خشمگین بود و دوست داشت انتقام رسوایی اش را بگیرد.» «سلطه ی پلید آنگمار چنین به پایان رسید؛و شاه جادوپیشه بیش از همه کینه آرنور را در دل گرفت؛اما باید سال های سال از این ماجرا می گذشت تا همه چیز آشکار شود.» چنان که بعد ها معلوم گشت،در عهد آرنیل بود که شاه جادوپیشه از شمال گریخت و وارد موردور شد و دیگر اشباه حلقه را که ریاست شان بر عهده او بود،در آنجا گرد آورد.اما در سال 2000 بود که از طریق گذرگاه کریت آنگول از موردور بیرون آمدند و میناس ایتیل را در محاصره گرفتند.میناس ایتیل در سال 2002 تصرف شد و پلان تیر برج به دست دشمن افتاد.و تا پایان دوران سوم کسی نتوانست اشباح حلقه را از آنجا بیرون براند؛و میناس ایتیل به مکانی هول انگیز بدل گشت و میناس مورگول نام گرفت.بسیاری از مردم که هنوز در ایتیلین مانده بودند،آنجا را ترک گفتند. «آرنور همچون پدر،مردی متهور بود،اما خرد او به پای خرد پدر نمی رسید.مردی بود قوی بنیه،با خلق و خویی آتشین،اما هیچ گاه به فکر زن گرفتن نیافتاد،و تنها دلخوشی اش رزم،یا مشق نظام بود.رشادت او تا بدان پایه بود که هیچ کس از اهالی گوندور را یارای آن نبود که در مسابقات رزمی مورد علاقه آرنور از پس او برآید،زیرا بیشتر شبیه قهرمانان بود تا فرماندهان یا پادشاهان،و توان و مهارت خود را تا زمان کهولت،بسیار بیش از آنچه معلوم است،حفظ کرد.» وقتی آرنور در سال 2043 تاج بر سر نهاد،شاه میناس مورگول با این طعنه که در نبرد شمال،آرنور یارای ایستادگی در مقابل او نبوده است،به نبردی تن به تن فراخواند.ماردیل کارگزار در آن هنگام خشم شاه را مهار کرد.میناس آرنور که از عهد شاه تلمنار به مهمترین شهر قلمرو گوندور تبدیل شده بود،اکنون به سبب حالت تدافعی اش در برابر پلیدی های مورگول،میناس تیریت نام گرفت. فقط هفت سال از سلطنت آرنور می گذشت که فرمانروای مورگول دعوت به مبارزه را تکرار کرد و به طعنه گفت که اینک ضعف شاه در دوران کهولت به بزدلی دوران جوانی او افزوده شده است.آنگاه آرنور که دیگر بیش از این تاب خویشتن داری نداشت،به همراه گروهی کوچک از شهسواران به سوی دروازه ی میناس مورگول راند.هیچ کس دوباره خبری از آن گروه نشنید.در گوندور اعتقاد بر این بود که دشمن غدار شاه را در دام انداخته،و شاه با رنج وعذاب در میناس مورگول در گذشته است؛اما از آنجا که هیچ شاهدی بر مرگ او نبود،ماردیل،کارگزار نیک سال های سال به نام او در گوندور فرمانروایی کرد. اینک شمار کسانی که از تبار شاهان بودند،اندک بود.و شمار انان که در کشمکش خانوادگی سخت رو به نقصان گذاشته بود واز طرفی از آن هنگام به بعد،پادشاهان نسبت به خویشاوندان نزدیک خود حسود و بدگمان بودند.غالب کسانی که مورد سوءظن قرار داشتند،به اومبار گریختند و به شورشیان پیوستند. از آن سو،دیگران از آل تبار خود دست شستند و با زنانی وصلت کردند که اصل و نصب نومه نوری نداشتند. پس چنین شد که هیچ مدعی تاج وتختی یافت نمی شد که اصیل زاده باشد و کسی معترض دعوی او نگردد؛ و همه از خاطر کشمکش های خانوادگی بیمناک بودند و می دانستند که اگر بار دیگر به مشاجراتی از این دست دامن زده شود،آنگاه گوندور نابود خواهد شد.از این رو حکمرانی کارگزاران بر گوندور اگر چه سال ها به درازا کشید،همچنان ادامه یافت،و تاج الندیل در خانه های مردگان بر دامان شاه آرنیل،جایی که آرنور آن را رها کرده بود،باقی ماند. کارگزاران خاندان کارگزاران را خاندان هورین می نامیدند،زیرا آنان اعقاب هورین اهل امین آرنن بودند،مردی از نژاد والای نومه نوری و کارگزار شاه میناردیل(34-1621).پس از روزگار او شاهان همیشه کارگزاران خود را از اعقاب او بر میگزیدند؛و پس از روزگار پلندور مقام کارگزاری همچون مقام سلطنت از پدر به پسر یا خویشاوندان نزدیک،مورثی شد. هر کارگزار جدید در واقع با این سوگند که«عصا و حکمرانی را به نام شاه حفظ کند،تا آنگاه که او باز گردد.»دیوانخانه را تحویل گرفت. اما این سخنرانی خیلی زود به چیزی تشریفاتی بدل گشت که کمتر مورد اعتنا بود،و کارگزاران از تمام اختیارات شاه برخوردار بودند.با این حال بسیاری در گوندور اعتقاد داشتند روزی روزگاری شاه باز خواهد گشت؛و برخی دودمان باستانی شمال را به یاد آوردند که شایع بود هنوز در خفا به زندگی ادامه می دهند.اما کارگزارارن حکمران دل بر این اندیشه سخت گردانده بودند. با این حال کارگزاران هیچ گاه برتخت باستانی ننشستند؛و تاج بر سر ننهادند و چوگان سلطنتی در دست نگرفتند.آنان فقط عصایی سفید به نشانه مقام دیوانی شان برمیداشتند؛و بیرق آنها پرجمی سفید وبی علامت بود؛اما بیرق سلطنتی سیاه رنگ بود که درخت سفید شکوفایی در زیر هفت ستاره بر آن نقش بسته بود. پس از ماردیل وورونوه،که نخستین فرد سلسله محسوب می گشت،بیست و چهار کارگزار حکمران تا زمان دنه تور دوم که بیست و ششمین و آخرین کارگزار بود،بر سر کار آمدند.نخست آرامشنسبی برقرار بود،زیرا آن روزگار،روزگار صلح و توأم با انتظار بود که در طی آن سائورون در برابر نیروی شورای سفید عقب نشست و اشباح حلقه در دره ی مورگول پنهان ماندند.اما از دوران دنه تور اول به بعد هیچ گاه بار دیگر صلح کامل برقرار نشد،و حتی هنگامی که گوندور به طور گسترده و آشکار در جنگ نبود،مرزهای آن زیر تهدید دایمی قرار داشت. در آخرین سال های دنه تور اول نژاد اورک های سیاه،یا یورک ها که سخت نیرومند بودند برای نخستین بار در بیرون از موردور دیده شدند و سال 2475سرتاسر ایتیلین را درنوردیدند و ازگیلیات را تصرف کردند.بورومیر پسر دنه تور(که این نام بعد ها بر روی بورومیر یکی از نه تن راهیان نهادند)آنها را در هم شکست و ایتیلین را باز پس گرفت؛اما ازگیلیات سرانجام ویران شد و پل بزرگ سنگی آن شکست.از آن پس مردم در آنجا سکونت نمی کردند.بورومیر فرماندهی بزرگی بود و حتی شاه جادوپیشه نیز از او بیم داشت. نجیب و زیبا روی بود،مردی با جسم و اراده ای قوی،اما در جنگ،زخمی از مورگلیان بدو رسید که ایام عمرش را کوتاه کرد،و از درد تحلیل رفت و دوازده سال پس از پدر درگذشت. پس از او نوبت به دوران طویل حکمرانی کیریون رسید.کیریون فردی محتاط و حزم اندیش بود،اما حوزهی نفوذ گوندور کوچک شده بود و از دست او کاری بیش از دفاع از مرزها بر نمی آمد،در حالی که دشمنان اش(و یا قدرتی که آنان را تحریک می کرد)ضرباتی بر ضد او تدارک دیده بودند که مانع از آن نمی توانست شد.دزدان دریایی سواحل قلمروی او را غارت کردند،اما خطر عمده از شمال تهدیدش می کرد.در آن هنگام در سرزمین گسترده رووانیون مابین سیاه بیشه و رودخانه رون(رانینگ)،مردمی درنده خو می زیستند که به تمامی زیر سایه ی دول گولدور قرار داشتند.غالباً از طریق جنگل دست به چپاول می گشودند،تا آن که بخش اعظمی از دره ی آندوین در جنوب گالادن،از سکنه تهی گشت.شمار این مردم بالخوت نام،مدام با مهاجران دیگری از همین نژاد که از شرق می آمدند،رو به افزایش می گذاشت،در حالی که از شمار مردم کاله ناردون روز به روز کاسته می شد.کیریون سخت در تنگای حفظ خط دفاعی آندوین قرار گرفته بود. «کیریون که پیشبینی توفان را می کردکسانی را برای درخواست کمک به شمال فرستاد،اما دیر شده بود؛ چون در سال(2510)سیل عظیم مردم بالخوت که در ساحل شرقی آندوین تعداد زیادی قایق بزرگ و کلک ساخته بودند،از رودخانه گذشت و مدافعان را رفت.آنگاه راه لشکر پیاده را که عازم شمال بود از جنوب بریدند و آنها را به آن سوی لیم لایت راندند،و آنجا ناگهان گروهی از اورک های کوهستان به سپاهیان حمله بردند وآنان را به سوی آندوین عقب نشاندند. آنگاه کمکی که امیدی به آن نمی رفت از شمال رسید و صدای شاخ روهیریم ها برای نخستین بار در گوندور شنیده شد.ائورل جوان با سوارانش رسید و دشمن را از میان برداشت و بالخوت را تا دم مرگ بر روی دشت های کاله ناردون تعقیب کرد.کیریون آن سرزمین را برای سکونت به ائورل بخشید و او در برابر کیریون سوگندی ائورل وار برای دوستی یاد کرد که در هنگامه ی نیاز یا فراخوان فرمانروایان گوندور به کمک بشتابد.» در روزگار برن،نوزدهمین کارگزار خطری بزرگ تر بر سر گوندور نازل گشت.سه ناوگان بزرگ که از مدت ها پیش مهیا شده بود از اومبار و هاراد وارد شد و با نیرویی عظیم به سواحل گوندور حمله آورد؛و دشمن از بسیاری جاها و حتی نقاط دوردست شمالی از جمله ایزن پابه ساحل گذاشتند.و در آن هنگام روهیریم ها از غرب و شرق مورد هجوم قرار گرفتند و سرزمین آنها به تصرف در آمد و به سوی دره های تنگ کوه های سفید رانده شدند.در آن سال(2758)زمستان طولانی با سرما و برف فراوان از شمال و شرق سر رسید و کمابیش پنج ماه ادامه یافت.هلم اهل روهان و دوپسرش در جنگ سربه نیست شدند؛و اریادور و روهان با سیه روزی و مرگ دست و پنجه نرم می کردند.اما در گوندور، در جنوب کوه ها اوضاع مختصری بهتر بود،و پیش از آمدن بهار،برگوند پسر برن بر متجاوزان چیره گشت.برگوند بی درنگ نیرویی را برای کمک به روهان گسیل کرد.وی بزرگترین فرماندهی بود که گوندور از زمان بورومیر به بعد دیده بود؛و وقتی جانشین پدر شد(2763)گوندور اندک اندک توان رزمی خود را بازیافت.اما روند بهبود صدمات وارد آمده به روهان کندتر بود.به همین دلیل بود که برن از آمدن سارومان استقبال کرد و کلیدهای اورتانگ را در اختیار او نهاد،و از آن سال به بعد(2759) سارومان در ایزنگارد ساکن شد. در روزگار برگوند بود که جنگ دورف ها و اورک ها در کوهستان مه آلود در گرفت(9-2793)و از آن ماجرا فقط شایعاتی به جنوب رسید،تا آن که اورک ها گریخته از ناندوهیرون کوشیدند از روهان بگذرند و در کوه های سفید جای پایی برای خود بیابند.پیش از پایان غائله،نبرد و درگیری سال های سال در دره ها ادامه داشت. وقتی بلکتور دوم بیست و یکمین کارگزار درگذشت،درخت سفید میناس تیریت نیز خشک شد؛اما آن را «تا همگامی که شاه بازگردد»آنجا باقی گذاشتند،چه هیچ نهال دیگری از این درخت یافت نمی شد. در روزگار تورین دوم دشمنان بار دیگر تحریکات خود را آغاز کردند؛سائورون دوباره قدرت گرفته بود و روزگار قیام او نزدیک می شد.همه چیز جزء پر طاقت ترین مردمان تورین،ایتیلین را ترک گفته و به غرب آندوین کوچیده بودند،چون تمام آن سرزمین به دست اورک های موردور ملوث شده بود.تورین بود که پناهگاه های مخفی برای سربازانش در ایتیلین ساخت که از آن میان هنت آنون از دیرباز تحت محافظت بود و نیرو ها در آن مستقر بودند.و نیز همو بو که باردیگر جزیره ی کایر آندروس{این نام به معنی«کشتی کف آلود دراز»است؛زیرا جزیره شبیه کشتی عظیمی بود با پوزه ی بلند که سر آن رو به شمال قرار داشت و آب های آندوین روی صخره های تیز می شکست و به رنگ سفید که می کرد.} را برای دفاع از آنورین تقویت کرد.اما خطر عمده از جنوب تهدیدش می کرد.هارادریم ها از آنجا گوندور جنوبی را به تصرف در آورده بودند و در امتداد پوروس جنگ های زیادی در می گرفت.وقتی ایتیلین سخت مورد تاخت و تاز قرار گرفت،شاه فولکوین اهل روهان سوگند ائورل را جامه ی عمل پوشاند و دین خود را از بابت کمکی که از برگوند به او رسیده بود،با فرستادن افراد بسیار به گوندور ادا کرد.تورین با یاری آنان در گذرگاه های پوروس به پیروزی دست یافت،اما پسران فولکوین هر دو در نبرد از پای در آمدند.سواران آن دو را به رسم مردم خود در گور کردند،و از آنجا که این دو برادر توأمان بودند،در زیر پشته ای واحد آرامیدند.این پشته،هاد این گوانور،بلند و سرفراز زمانی دراز بر ساحل رودخانه ایستادند و دشمنان گوندور از گذشتن از آن بیم داشتند. تورگون جانشین تورین گردید،اما دو ران او را عمدتاً به سبب دو سال پیش از مرگش به یاد می آورند که در طی آن سائورون بار دیگر پدیدار گشت و حضور خود را آشکارا اعلام کرد؛و از نو وارد موردور شد که از مدت ها پیش برای ورود او آماده شده بود.آنگاه باراد-دور بار دیگر برافراشته شد و کوه هلاکت غرق شعله های آتش گشت و آخرین مردم ایتیلین به دوردست ها گریختند.وقتی تورگون درگذشت،سارومان ایزنگارد را ازآن خود خواند و آنجا را استحکام بخشید. «اکتلیون دوم،پسر دروگون خردمند بود.وی با هرچه نیرو برایش باقی مانده بود قلمروی خود را در برابر حمله موردور تقویت کرد.اکتلیون همه ی مردان ارجمند را از دور و نزدیک به خدمت خویش فراخواند و به کسانی که شایستگی خود را به اثبات رساندند مقام و مرتبت بخشید.در بسیاری کارها از یاری و مشاورت فرماندهی بزرگ برخوردار شد که بش از هر کس دیگری دوست اش می داشت. مردمان گوندور او را تورونگیل می نامیدند،یعنی عقاب ستاره،زیرا او چابک و تیز بود و ستاره نقره ای به شنل خود می زد؛اما هیچ کس نام راستین او و نیز زادگاهش را نمی دانست.از خدمت شاه تنگل در روهان به نزد اکتلیون آمد،اما یکی از روهیریم ها نبود.در دریا و خشکی برای مردمان رهبری بزرگ بود،اما پیش از سر آمدن عهد اکتلیون،به سایه ها جایی که از آن آمده بود،عزیمت کرد.» «تورونگیل غالباً به اکتلیون گوشزد می کرد که نیروی شورشیان اومبار خطری عظیم برای گوندور محسوب می شود و اگر سائورون روزی تحرکات خود را برای جنگ آغاز کند،این تهدید برای تیول های جنوب بسیار مهلک خواهد بود.سرانجام وی با گرفتن اذن کارگزار،ناوگانی کوچک گرد آورد و شبانه،دور از انتظار و ناگهانی به اومبار حمله بد و آنجا بخش عظیمی از کشتی های دزدان دریایی را به آتش کشید.خود او در نبرد تن به تن فرمانده لنگرگاه را بر روی بارانداز از پای درآورد و ناوگانش را با حداقل تلفات عقب کشید.اما پس از بازگشت به پلاگیرعلی رغم اندوه و تعجب افرادش حاضر به مراجعت به میناس تیریت نشد،شهری که افتخاری عظیم چشم به راه او بود.» «پیغام وداعی برای اکتلیون فرستاد و گفت:«وظایفی دیگر انتظارم را می کشید،سرورم،و اگر تقدیر حکم به بازگشت کند،پیش از آمدن به گوندور زمان و خطرات زیادی باید سپری شود.»هرچند هیچ کس اطلاعی از آن وظایف نداشت،و یا کسی خبر نداشت که چه کسی او را فرا خوانده است،اما همه می دانستند که به کدام سو رفت.چون،او قایقی برداشت و از روی آندوین گذشت و یارانش را وداع گفت و در تنهایی راهش را ادامه داد؛و آخرین بار که او را دیدند،رو به سوی کوهستان سایه داشت.» «عزیمت تورونگیل در شهر موجب یأس و تومیدی گشت،و همه مردمان او را ضایعه ای بزرگ انگاشتند،مگر دنه تور پسر اکتلیون،که اکنون به سن و سالی رسیده بود که می توانست عهده دار منصب کارگزاری شود،و این امر پس از چهل سال،با مرگ پدر و جانشینی او محقق شد.» «دنه تور مردی بود مغرور و بلند قامت و دلیر،و مدت های مدید بود که در طی زندگانی نسل های بسیار کسی شاه وار همچون او در گوندور پدیدار نگشته بود؛او نیز خردمند بود،و دور اندیش و معرفت آموخته.به راستی شباهت او به تورونگیل در حد شباهت یکی از خوشاوندان نزدیک بود،با این حال همیشه در دل های مردمان و در ارج و قربی که نزد پدر داشت،در مرتبت دوم قرار می گرفت.در آن هنگام بسیاری بر این گمان بودند که تورونگیل پیش از آن که رقیب اش ارباب او شود،گوندور را ترک گفته است؛اما در واقع تورونگیل هیچ گاه با دنه تور چشم و هم چشمی نداشت و خود را چیزی بالاتر از خادم پدر او می انگاشت.و تنها در یک موضوع توصیه ی آنان به کارگزار با هم متفاوت بود؛تورونگیل غالبأ اکتلیون را ار اعتماد به سارومان سفید در ایزنگارد برحذر می داشت،و در مقابل به گندالف خاکستری روی خوش نشان می داد.اما میان گندالف و دنه تور رابطه ای چندان صمیمی برقرار نبود؛ و پس از روزگار اکتلیونفمقدم زایر خاکستری را در میناس تیریت کمتر گرامی می داشت.از این رو بعد ها وقتی همه چیز از پرده بیرون افتاد،بنا بر اعتقاد خیلی ها دنه تور،فردی هوشمند و در قیاس با دیگر مردمان روزگار خود دوراندیش و ژرف بین،به هویت راستین این بیگانه،تورونگیل پی برده بود و گمان می کرد که تورونگیل و میتراندیر در خفا دسیسه ای برای جانشینی او چیده اند.» «وقتی دنه تور کارگزار شد(2984)فرمانروایی قاهر از آب در آمد و اختیار همه ی کارها را در دست گرفت.کم می گفت و به توصیه ها گوش می سپرد و به رأی خود عمل می کرد.دیر ازدواج کرد(2976) و فین دویلاس دختر آدراهیل اهل دول آمروت را به زنی گرفت.فین دویلاس بانویی بسیار زیبا و دل رحم بود،اما دوازده سال از این زناشویی نگذشته بود که درگذشت.دنه تور به شیوه یخود او را بیش از هر کس دیگری دوست می داشت،مگر پسر ارشدش که از فین دویلاس زاده بود.اما مردم بر این گمان بودند که زن در شهر مصور،همچون گلی از گلهای دژهای مشرف به دریا که بر روی صخره ای خشک و لم یزرع افتاده باشد،پژمرده گشت.سایه ای که در شرق بود وحشت زده اش کرد،و او همیشه چشم به جنوب دوخته بود،به دریایی که دل در گرو آن داشت.» «دنه تور پس از مرگ او عبوس و خاموش تر از پیش شد،و ساعت ها در برج اش تنها می نشست و در بحر تفکر فرو می رفت و پیشاپیش،وقوع یورش از جانب موردور را در روزگار خویش حدس می زد. بعد ها تصور می شد که از روی نیاز به کسب اخبار،اما از روی غرور و با توکل به پایداری اراده اش، به خود جرأت داد و در پلان تیر برج سفید نگریسته است.کارگزاران و نیز شاه آرنیل و شاه آرنور پس از سقوط میناس ایتیل که در آن واقعه،پلان تیر ایزیلدور به دست دشمن افتاد،شهامت چنین کاری را نداشتند؛چون،سنگ میناس تیریت پلان تیر آناریون بود و در همآهنگی تنگاتنگ با ستگ سائورون قرار داشت.» »بدین ترتیب دنه تور خبر های استثنائی از وقایعی که در قلمروی او،و نیز بسیار دورتر در ورای قلمروی او جریان داشت،کسب می کرد که مایه ی شگفتی مردمان بود؛اما او با به جان خریدن پیری زودرس به سبب کشمکش با اراده سائورون،بهایی گزاف برای کسب این اخبار پرداخت.و چنین بود که غرور با نومیدی توأمان در وجود دنه تور رو به فزونی گذاشت،تا آن که تمام وقایع آن روزگار را فقط مصافی تن به تن میان فرمانروای برج سفید و فرمانروای باراد-دور انگاشت،و به تمام کسانی که در برابر سائورون ایستادگی می کردند،جز افرادی که فقط در خدمت خود او بودند،بد گمان شد.» «زمان جنگ حلقه نزدیک شد و پسران دنه تور به دوران بزرگ سالی رسیند.بورومیر که پنج سالی بزرگ تر از برادر و محبوب ترین پسر بود از لحاظ قیافه و تکبر شباهتی تام به دنه تور داشت،اما در سایر موارد شباهت ها اندک بود.بورومیر مردی بود از جنم شاه آرنور دوران باستان که زن نگرفت و بیش از هر چیز سپاهی گری را خوش می داشت؛بی باک و نیرومند بود،اما اهمیت چندانی برای معرفت قایل نبود،مگر حکایت های قدیمی نبرد.فارامیر برادر جوان تر،از نظر قیافه شبیه،اما از نظر عقل و شعور بی شباهت به او بود.ضمیر مردمان را با همان تیزبینی دنه تور درمی یافت،اما این دریافت و هم دلی و ترحم می انجامید،نه به تحقیر.رفتاری متعادل داشت،و عاشق موسیقی بود و بنابراین در آن روزگار خیلی از مردمان شهامت او را بسیار کمتر از شهامت برادرش می انگاشتند.اما چنین نبود،جز این که او نمی خواست افتخار را از راه خطر کردن بی هدف بجوید.هر گاه گندالف به شهر می آمد او را با آغوش باز خوشامد می گفت و تا می توانست حکمت از او می آموخت.و پدرش از این لحاظ و نیز در بسیاری موارد دیگر از او ناخرسند بود.» «با این حال میان این دو برار دوستی عمیقی برقرار بود و سابقه ی این دوستی به دوران کودکی می رسید،هنگامی بورومیر یاور و حامی فارامیر بود.از همان تبعیض پدر یا ستایش مردم موجب حسادت یا هم چشمی میان آن دو نشده بود.به تصور فارامیر غیر ممکن بود که کسی در گوندور بتواند با بورومیر، وارث دنه تور فرمانروای برج سفید هماوردی کند.و خود بورومیر تصوری شبیه این داشت.ولی موضوع در عمل به گونه ای دیگر در آمد.اما آن چه در جنگ حلقه بر سر این سه تن آمد جای دیگر به تفصیل سخن گفته ایم.و پس از جنگ،روزگار کارگزاران حکمران به پایان رسید؛زیرا وارث ایزیلدور و آناریون بازگشت و پادشاهی احیا شد و بیرق درخت سفید بار دیگر بر فراز برج اکتلیون به اهتزاز در آمد.»



بازدید : 816
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
به نقل از باکس آفیس، «هابیت: نبرد پنج سپاه» به لطف فروش قدرتمند خود در خارج از آمریکا از ۳۰۰ میلیون دلار عبور کرد. از این میزان ۹۰۶۲۷۰۰۰ مربوط به فروش تخمینی ۵ روزه هابیت در آمریکای شمالی و ۲۶۵ میلیون دلار مربوط به فروش خارج از آمریکای شمالی هابیت هست که در ۱۲ روز حاصل شده است. در میان بزرگترین بازار فروش خارج از آمریکای هابیت متعلق به آلمان است. جایی که با فروش ۱۲.۴ میلیون دلاری در این هفته، فروش کلی به ۳۷.۷ میلیون دلار رسیده است. هابیت در بریتانیا با فروش ۸ میلیون دلاری و تداوم صدرنشینی به رقم کلی، ۳۱.۴ میلیون دلاری رسیده و مشابه این وضعیت درفرانسه با فروش ۷.۵ میلیون دلاری و فروش کلی ۲۴.۸ میلیون دلاری وجود دارد، هابیت در روسیه ۲۱.۵ میلیون دلار، برزیل ۱۳.۱ میلیون، مکزیک ۱۰.۹ میلیون دلار کره جنوبی ۱۰.۴ میلیون دلار، سوئد ۹ میلیون دلار، اسپانیا ۶.۳ میلیون دلاری ، ایتالیا ۵.۶ میلیون دلارو در ژاپن ۵.۳ میلیون دلار فروش داشته است. همچنین پیش بینی شده است که احتمالا هابیت :نبرد پنج سپاه با فروش ۲۷۰-۲۸۰ میلیون دلاری در آمریکای شمالی و رقمی بیش از ۷۰۰ میلیون دلار در خارج از آمریکا بتواند فروش جهانی خود را به ۱ میلیارد دلار برساند .این میزان فروش اگرچه فروشی خوب و قابل اعتنا محسوب می شود ولی برای نبرد پنج سپاه که عنوان پرهزینه ترین فیلم فانتزی را یدک می کشد چندان رقم زیادی نیست. لازم به ذکر است در میان بینندگان هابیت ۶۰ درصد مرد و همچنین ۶۰ درصد در گروه سنی زیر ۲۵ سال بوده اند.



بازدید : 766
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
به نقل از باکس آفیس، «هابیت: نبرد پنج سپاه» به لطف فروش قدرتمند خود در خارج از آمریکا از ۳۰۰ میلیون دلار عبور کرد. از این میزان ۹۰۶۲۷۰۰۰ مربوط به فروش تخمینی ۵ روزه هابیت در آمریکای شمالی و ۲۶۵ میلیون دلار مربوط به فروش خارج از آمریکای شمالی هابیت هست که در ۱۲ روز حاصل شده است. در میان بزرگترین بازار فروش خارج از آمریکای هابیت متعلق به آلمان است. جایی که با فروش ۱۲.۴ میلیون دلاری در این هفته، فروش کلی به ۳۷.۷ میلیون دلار رسیده است. هابیت در بریتانیا با فروش ۸ میلیون دلاری و تداوم صدرنشینی به رقم کلی، ۳۱.۴ میلیون دلاری رسیده و مشابه این وضعیت درفرانسه با فروش ۷.۵ میلیون دلاری و فروش کلی ۲۴.۸ میلیون دلاری وجود دارد، هابیت در روسیه ۲۱.۵ میلیون دلار، برزیل ۱۳.۱ میلیون، مکزیک ۱۰.۹ میلیون دلار کره جنوبی ۱۰.۴ میلیون دلار، سوئد ۹ میلیون دلار، اسپانیا ۶.۳ میلیون دلاری ، ایتالیا ۵.۶ میلیون دلارو در ژاپن ۵.۳ میلیون دلار فروش داشته است. همچنین پیش بینی شده است که احتمالا هابیت :نبرد پنج سپاه با فروش ۲۷۰-۲۸۰ میلیون دلاری در آمریکای شمالی و رقمی بیش از ۷۰۰ میلیون دلار در خارج از آمریکا بتواند فروش جهانی خود را به ۱ میلیارد دلار برساند .این میزان فروش اگرچه فروشی خوب و قابل اعتنا محسوب می شود ولی برای نبرد پنج سپاه که عنوان پرهزینه ترین فیلم فانتزی را یدک می کشد چندان رقم زیادی نیست. لازم به ذکر است در میان بینندگان هابیت ۶۰ درصد مرد و همچنین ۶۰ درصد در گروه سنی زیر ۲۵ سال بوده اند.



بازدید : 748
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
«هابیت : نبرد پنج سپاه» در سه روز نخست نمایش خود با فروشی تخمینی بالغ بر ۵۰/۹۸۲ میلیون دلار در صدر جدول فروش آمریکای شمالی نشست .فروش روز جمعه هابیت با ۶۶/۵ درصد افزایش نسبت به روز پنج شنبه(۹/۹ میلیون دلار) به ۱۶/۵۸ میلیون دلاررسید. همچنین پیش بینی شده که هابیت با احتساب فروش ۵۴ میلیونی آخر هفته (جمعه+شنبه + یک شنبه) در پنج روز نخست نمایش در آمریکای شمالی فروشی بین ۸۸-۹۰ میلیون دلار داشته باشد. با احتساب این میزان فروش، فروش جهانی هابیت به ۲۱۰ میلیون دلار می رسد. مقایسه بین سه روز نخست فروش فیلم های اقتباس شده ی پیتر جکسون از دنیای تالکین: ۱) هابیت :یک سفر غیر منتظره : $۸۴,۶۱۷,۳۰۳ ۲) هابیت :برهوت اسماگ: $۷۳,۶۴۵,۱۹۷ ۳) ارباب حلقه ها :بازگشت پادشاه : $۷۳,۲۸۲,۳۷۰ ۴) ارباب حلقه ها: دوبرج : $۵۹,۲۶۳,۰۲۴ ۵) هابیت :نبرد پنج سپاه: $۵۰,۹۸۲,۰۰۰ ۶)ارباب حلقه ها:یاران حلقه : $



بازدید : 824
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
شاید ششمین روایت پیترجکسون از دنیای تالکین، آخرین روایت این کارگردان نابغه و خلاق از دنیای پر رمز و راز تالکین باشد . برای بعضی طرفداران فروش در گیشه یا موفقیت درمراسم اسکار مهم نیست ولی عده ای نیز راغب هستند که وداعی پرشکوه با دنیای تالکین داشته باشند و این فیلم نیز چون ارباب حلقه ها : بازگشت پادشاه در همه زمینه ها حضوری چشمگیر داشته باشد. وداع با دنیای تالکین باعث شده بود که مخاطب پیش بینی کند که نبرد پنج سپاه فروشی نظیر بازگشت پادشاه یا قسمت دوم هری پاتر : یادگاران مرگ داشته باشد . هابیت در نخستین روز اکران خود در آمریکای شمالی فروشی بالغ بر۲۴,۴۵۲,۱۱۷ فروخت و با ۱۲۲ میلیون دلاری که هابیت در خارج از آمریکا فروخت این رقم به ۱۴۶ میلیون دلار می رسد .فروش سه روز نخست هابیت در امریکای شمالی ۶۴ میلیون دلار و در سراسر جهان ۳۰۵ میلیون دلار پیش بینی شده است . اگر فروش نبرد پنج در روز نخست ( ۵/۲۴ میلیون دلار ) را با یک سفر غیر منتظره (۳۷ میلیون دلار) و برهوت اسماگ (۳۱ میلیون دلار) و یا با فیلم هایی مشابه هابیت مثل بازیهای قسمت اول عطش : مرغ مقلد (۵۵ میلیون دلار) یا جنگ های ستاره ای : انتقام سیث( ۵۰ میلیون دلار) و قسمت دوم هری پاتر :یادگاران مرگ (۹۱ میلیون دلار) مقایسه کنیم و به این امر هم کاهش سینما های نمایش دهنده ی نبرد پنج سپاه را اضافه کنیم ( نبرد پنج سپاه ۳۸۷۵ سینما در مقابل ۴۰۴۵ سینمای یک سفر غیر منتظره و ۳۹۰۳ سینمای برهوت اسماگ ) که نتیجه تلاش کم برادران وارنر برای افتتاحیه ای باشکوه برای نبرد پنج سپاه است به نتیجه ای ناامید کننده می رسیم یعنی فروشی نهایتا ۲۵۰ میلیونی در آمریکای شمالی و ۱ میلیاردی در سراسر جهان . ولی باید چند نکته را به این امر اضافه کرد : نخست اینکه جنگ های ستاره ای یا هری پاتر طرفداران ویژه و آتشین و نوجوان خود را داشت ، طرفدارانی که بسیار مایل بودند که در نخستین روز اکران خداحافظی از مجموعه مورد علاقه خود را جشن بگیرند در صورتی که ما در مجموعه فیلم هایی که پیتر جکسون از دنیای تالکین تولید کرده این امر را نمی بینیم همچنان که بازگشت پادشاه که فروش درخشان ۳۷۷ میلیون دلاری را در کارنامه داشت در نخستین روز اکران خود ۳۴ میلیون دلار فروخت (در مقابل ۹۱ میلیون دلار قسمت دوم هری پاتر :یادگاران مرگ) ولی در نهایت اختلاف فروش این دو تنها ۴ میلیون دلار بود و اگر تورم را در مورد فروش بازگشت پادشاه در نظر بگیریم باید اذعان کرد که بازگشت پادشاه فروشی بیشتر داشته است. دلیلاین امر گسترده بودن و وسیع الطیف بودن طرفداران تالکین و پیترجکسون است که تنها به نوجوانان محدود نمیشد و این امر ضامن حفظ کف فروش فیلم است. جدای از این باید روز اکران نبرد پنج سپاه را در نظر گرفت. یک سفر غیر منتظره در روز ۱۴ دسامبر (جمعه) و برهوت اسماگ در روز ۱۳ دسامبر ( روز جمعه ) اکران شدند حال اینکه به زعم نگارنده شاید احتیاط برادران وارنر برای عدم اکران همزمان هابیت با خروج : خدایان پادشاهان ریدلی اسکات باعث شد که ، هابیت روزهای طلایی اکران بدون رقیب در این هفته را از دست داده و به جای روز آخر هفته در روزی میان هفته ( چهارشنبه ۱۷ دسامبر ) اکران شود و به همین خاطر فروشی به نسبت معمولی داشته باشد. ولی اگر هابیت همین کف فروش را درست مثل قسمت دوم شرک حفظ کند می توانیم شاهد فروشی روز افزون و عالی در سه روز نخست و هفته اول باشیم که تا حدودی می تواند تکلیف فروش قسمت سوم هابیت را مشخص کند. میزان قدرت قسمت سوم هابیت در جذب مخاطب در اولین سه روز آخر هفته (جمعه، شنبه و یکشنبه ) مشخص می شود



بازدید : 772
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
«هابیت: نبرد پنج سپاه» در نخستین روز اکران خود در آمریکای شمالی ۲۴/۵ میلیون دلار فروخت .این میزان فروش از اکران پنج سپاه در ۳۸۷۵ سینما به دست آمده است.هرچند که این فروش در مقایسه با قسمت سوم بازیهای عطش کم بود ولی در مجموع فروشی خوب و حائز اعتنا برای هابیت محسوب می شود و امیدواری ها را برای فروش بالای هابیت و رسیدن به رقم ۳۰۰ میلیون دلاری در آمریکای شمالی افزایش داد. لازم به ذکر است که قسمت سوم ارباب حلقه ها (ارباب حلقه ها:بازگشت پادشاه) در نخستین روز اکران موفق به فروشی ۳۴ میلیون دلاری شده بود و رکورددار فروش در روز نخستین در میان اثار اقتباس شده از دنیای تالکین بود. نبرد پنج سپاه با این رقم فروش موفق به کسب رتبه ۱۲ بهترین رکورد اکران در روز چهارشنبه شد. با این اوصاف و با توجه به رقم فروش فزاینده آخرهفته در آمریکای شمالی انتظار فروشی حتی بالاتر از «هابیت: سفری غیرمنتظره» دور از دسترس نیست.



بازدید : 659
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
باکس آفیس از قول برادران وارنر نقل می کند که قسمت آخر سه گانه هابیت در شب اول حدود ۱۱.۲ میلیون دلار بوده است که این رقم نسبت به فروش ۸.۸ میلیون دلاری قسمت قبلی حدود ۲۰ درصد افزایش داشته است.



بازدید : 883
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
«آرادور پدربزرگ شاه بود.پسر او با گیلراین زیبا دختر دیرهایل که از اعقاب آرانارت بود،قصد ازدواج کرد.دیرهایل با این پیوند زناشویی مخالف بود؛زیرا گیلراین جوان بود و هنوز با سن و سال مرسوم ازدواج برای زنان دونه داین فاصله داشت. دیرهایل گفت:«عاقله مردی است با خلق و خوی جدی و زودتر از آن چیزی که مردم پیشبینی می کنند به سرکردگی خواهد رسید؛با این حال دلم گواهی می دهد که عمرش کوتاه خواهد بود.» اما ایوورون که او نیز دوراندیش بود،پاسخ داد:«پس شتاب لازم است!روزگار،پیش از توفان رو به تیرگی می گذارد،وقایعی عظیم در راه است.اگر این دو با هم وصلت کنند،ممکن است امیدی برای مردم ما زاده شود؛اما اگر تعلل کنند،تا این دوران ادامه دارد،امید هرگز از راه نخواهد رسید.» «یک سال از ازدواج آراتورن و گیلراین نگذشته بود که قضا را آرادور به دست ترول های کوه نشین شمال ریوندل اسیر و کشته شد؛و آراتورن سرکرده دونه داین گشت.سال بعد گیلراین برای او پسری به دنیا آورد،و او را آراگورن نام نهادند.آراگورن دوساله بود که آراتورن همراه با پسران الروند سواره به جنگ رفت،و با تیری اورکی که در چشمش نشبت از پای در آمد؛و بدین ترتیب معلوم شد که در مقایسه با نژاد خود به راستی عمرش کوتاه بوده است،اما وقتی کشته شد شصت ساله بود.» «آنگاه آراگورن را که وارث ایزیلدور بود به همراه مادرش برای اقامت به خانه الروند بردند؛و الروند جای پدر او را گرفت و آراگورن برای او همچون پسر بود.او را استل می نامیدند،که به معنی«امید» است و نام راستین و تبار او را به فرمان الروند پنهان نگاه می داشتند؛چرا که خردمندان در آن هنگام می دانستند دشمن در صدد است بداند که آیا وارثی از ایزیلدور بر روی زمین باقی مانده یا نه،و این وارث کیست.» «اما استل هنوز بیست ساله بود که پس از قهرمانی های بسیار به اتفاق پسران الروند،به ریوندل بازگشت و الروند نگاهی به او انداخت و خشنود شد،چون،می دید که او زیبا و شریف است،و اگر چه از نظر جسم و عقل هنوز جای رشد بسیاری دارد،در همین سن وسال کم به مردانگی رسیده است.از این رو الروند از آن روز به بعد او را با نام راستین صدا زد و به او گفت که کیست و فرزند چه کسی است؛و میراث های خانوادگی را به خود او تحویل داد.» گفت:«این حلقه باراهیر است،نشان خویشاوندی ما از دیرباز؛و این تکه های نارسیل است؛با قطعات این شمشیر شاید که از پس کار های بزرگ برآیی؛زیرا پیشگویی می کنم که دوران عمر تو دورانی عظیم خواهد بود،چندان که عظمت آن در تصور آدمیان نمی گنجد،مگر آن که اتفاق بدی برای تو رخ دهد،و یا در آزمون شکست خوری. اما این آزمون سخت و طولانی خواهد بود.از دادن چوگان آنومیناس به تو سر باز می زنم،زیرا،هنوز باید شایستگی خود را برای به دست آوردن آن به اثبات برسانی.» «روز بعد آراگورن هنگام غروب تنها در بیشه ها قدم می زد،و بسیار سرخوش بود؛و سرشار از امید، ترانه می خواند و جهان زیبا بود.و به یک باره هم چنان که می خواند چشمش به دوشیزه ای افتاد که در چمن زار لابه لای تنه های سفید درختان غان گام برمی داشت؛و او شگفت زده ایستاد و فکر کرد که در خواب قدم برمی دارد،یا از قریحه خنیاگران الفی نصیبی برده است که هرچه را می سرایند در برابر چشم شنوندگان مجسم می شود.» «زیرا آراگورن بخشی از ترانه لوتین را می خواند که از دیدار لوتین و برن در جنگل نلدورت می گوید. و اینک لوتین آنجا بود و در مقابل چشمانش در ریوندل گام بر می داشت،و جامه اش قبایی آبی_نقره ای، زیبا به سان شامگاه میهن الفی؛گیسوان سیاهش در بادی که ناگهان برخاست و پریشان شد و پیشانی او با جواهرهای نیم تاج اش ستاره آجین بود.» آراگورن لحظه ای در سکوت به او چشم دوخت،اما از ترس آن که مبادا دختر بگذرد و چشمش هیچ گاه بر او نیافتد،صدایش زد و به بانگ بلند گفت تینوویلف تینوویل!همان گونه که برن،مدت ها قبل در روزگار پیشین چنین کرده بود. آنگاه دوشیزه رو به او کرد و لبخندی زد و گفت:«تو کیستی؛و چرا من را به این نام صدا می زنی؟»و او پاسخ داد:«چون به تصور من تو به راستی لوتین تینوویل هستی که من ترانه اش را می خواندم، اما اگر او نیستی،پس در راه رفتن بدیل اویی.» دختر جدی گفت:«بسیاری این را گفته اند.اما نام من این نیست.هرچند که شاید تقدیر من بی شباهت به تقدیر او نباشد.اما تو کیستی؟» گفت:«مرا استل می خوانند،اما آراگورن ام پسر آراتورن،وارث ایزیلدور،فرمانروای دونه داین»؛و وقتی این را می گفت احساس کرد که دودمان والایش که دل به آن خوش کرده بود،اکنون به چیزی نمی ارزد و هیچ چیزی با وقار و جذابیت دختر برابری نمی کند. اما دختر شادمان خندید و گفت:«پس ما از دیرباز خویشاوندیم.چون من آرون هستم،دختر الروند،و مرا آندومیل می نامند.» آراگورن گفت:«مرسوم است که مردمان در روزگار خطر گنجینه های با ارزش خود را پنهان کنند.اما من از الروند و برادران تو در شگفتم؛زیرا،با این که من از کودکی در این خانه مقیم بوده ام،هیچ سخنی از تو نشنیده بودم.چطور شده است که ما قبلاً به هم برنحورده ایم؟مطمئناً پدرت تو را در خزانه اش پنهان نکرده بود؟» دختر گفت: «نه»و نگاهی به کوه ها انداخت که در شرق سر به فلک کشیده بود.«من زمانی در سرزمین خویشان مادریم،در لوتلورین دوردست ساکن بودم.و تازه برای دیدار دوباره ی پدرم مراجعت کردم. سال های سال بود که پا به ایملادریس نگذاشته بودم. آنگاه آراگورن شگفت زده ماند،زیرا دختر مسن تر از او به نظر نمی رسید و گویی که هنوز بیست سال از عمرش در سرزمین میانه نمی گذشت.اما ارون جشم به چشم او دوخت وگفت: «متحیر مباش!چه فرزندان الروند از عمر الدار برخوردارند.» «آنگاه آراگورن شرمسار شد،زیرا،او نور الفی و حکمت روزگاران را در چشمان دختر دید؛اما از همان ساعت عاشق آرون آندومیل دختر الروند شد.» در طی روزهایی که از پی آمد،آراگورن سکوت پیشه کرد،و مادرش دریافت که حادثه ای غریب برای او رخ داده است؛و سرانجام آراگورن تسلیم پرسش های مادر شد و از ملاقات با آرون در تاریک و روشن میان درختان برای او گفت. گیلراین گفت:«پسرم اگر چه تو از تخمه ی شاهانی،آرزوی تو بلند پروازانه است.زیرا،این بانو نجیب ترین و زیباترین بانویی است که اکنون دو سرزمین میانه می زید.و فانیان را وصلت با نژاد الف نشاید.» آراگورن گفت:«با این حال اگر قصه های آباء و اجدادی ما راست باشد،ما رانیز از آن خویشاوندی بهرهایی هست.» گیلراین گفت:«رایت است،اما این قصه ها به مدت ها پیش و به دورانی دیگر از جهان مربوط است،پیش از آن که نژاد ما رو به زوال رود.از این رو نگرانم؛زیرا،اگر عنایت ارباب الروند نبود،کار وارثان ایزیلدور خیلی زود به پایان می رسید.اما فکر نمی کنم بتوانی در این مورد موفق به جلب نظر موافق او شوی.» آراگورن گفت:«پس روزگار من تیره و تلخ خواهد بود،و من بی یار و یاور در بیابان سرگردان خواهم شد.» گیلراین گفت:«به راستی تقدیر تو همین است»؛و اگر چه گیلراین بسیار دوراندیش تر از آن بود که در گمان مردم او می گنجید،از پیشگویی خود چیزی بیش از این با پسر نگفت،و از آنچه پسر با او گفته بود با کسی سخن به میان نیاورد.» «اما الروند بسیاری از چیز ها را می دید و از کنه دل ها با خبر بود.از این رو یک روز پیش از خزان آن سال آراگورن را به اتفاق خویش فراخواند و گفت:«آراگورن،پسر آراتورن،فرمانروای دونه داین،به سخنم گوش فراده!تقدیری بزرگ انتظارت را می کشد،خواه بر آمدن به ذروه ای که پدرانت از روزگار الندیل تاکنون به آن دست یافته اند،یا در غلتیدن به تاریکی با هرچه از خویشان برای تو باقی مانده است. سالهای سال راه برای پیمودن پیش روی تو هست.و تا تو در راهی،نه زن خواهی گرفت و نه هیچ زنی ملزم به پیوند با تو خواهد بود،تا عهد تو فرا رسد و شایستگی ات به اثبات رسد.» آنگاه آراگورن ناراحت و غمگین گفت:«آیا مادرم از این موضوع سخنی گفته است؟» الروند گفت:«حقیقت اش را بخواهی،نه.چشمان خود تو پرده از رازت برداشته است.اما من فقط از دختر خود سخن نمی گویم.هیچ آدمیزادی تا به آن گاه نامزد تو نخواهد بود.اما آرون زیبا،بانوی ایملادریس و لورین،ستاره شامگاهی مردم خویش،از دودمانی است بزرگ تر از دودمان تو،و تا به این هنگام،زمانی طولانی در این جهان زیسته است،چندان که قیاس تو و او قیاس نهالی نورسته است با درخت غان جوانی که تابستان های بسیار بر او گذشته باشد.مرتبت او بسیار بالا تر از توست.و از رو به تصور من نظر خود او نیز همین است.اما حتی اگر چنین نبود و دل او به تو مایل می گشت،به سبب تقدیری که بر سر ما سایه انداخته است،اندوهگین می بودم.» آراگورن گفت:«تقدیری که می گویی کدام است؟» الروند پاسخ داد:«این است که تا هنگامی که اینجا به سر می برم،زندگانی الدار در شباب شامل او نیز باشد،و وقتی عزیمت می کنم،اگر دوست داشت با من همراه شود.» آراگورن گفت:«چنان که پیداست چشم به گنجینه ای دوخته ام که ارزش آن کمتر از گنجینه تینگول نیست که زمانی برن دل به آن بست.امان از تقدیر من.»آنگاه ناگهان نوعی قدرت پیشگویی که مختص خاندانش بود در او سر برداشت،و گفت:«هان ای ارباب الروند!سال های انتظارت سرنجام کوتاه شده است،و فرزندان تو به زودی در برابر این انتخاب قرار خواهند گرفت که یا تو را وداع گویند،یا سرزمین میانه را.» الروند گفت:«راست گفتی.اما آن را کوتاه می شماریم،هرچند در نظر آدمیان هنوز سال های سال باید بگذرد.اما در برابر آرون محبوب من گزینه ای جز تو آراگورن پسر آراتورن نخواهد بود و او در میان ما قرار خواهد گرفت و یکی از ما دوتن،ناگزیر به این جدایی تلخ تن در خواهد داد که تا ورای پایان جهان طول خواهد کشید.تو هنوز نمی دانی که از من چه خواسته ای.»آهی کشید و اندکی بعد نگاهی سنگین به چهره مرد جوان انداخت و دوباره گفت:«دستاورد سال ها هرچه باشد همان خواهد بود.و ما از این موضوع بیش از این سخنی نخواهیم گفت تا سال های سال بگذرد.روزگار تیره و تار می شود و مصیبت های بسیار در راه است.» «آنگاه آراگورن مالامال از محبت،از الروند برای رفتن رخصت خواست؛و روز بعد،مادر و خانه الروند و آرون را بدرود گفت و رو به بیابان گذاشت.و نزدیک به سی سال از جان ودل بر ضد سائورون کوشید؛و با گندالف خردمند دوستی به هم زد و از او حکمت بسیار آموخت.با او دست به سفر های خطرناک بسیاری زد،اما با گذشت سال ها غالباً تنها به سفر می رفت.راه هایی که می پیمود سخت و طولانی بود،و سیمایش عبوس و خشن به نظر می رسید، مگر هنگامی که تصادفاً لبخندی بر آن می نشست؛با این حال وقتی چهره راستین اش را پنهان نمی کرد،در نظر مردم شایسته احترام می نمود، به سان پادشاهی که در تبعید روزگار می گذراند.با قیافه های مبدل گوناگون به این سو و آن سو رفت و صیت شهرتش با نام های مختلف همه جا پیچید.در سپاه روهیریم ها اسب تاخت و برای فرمانروای گاندور در زمین و دریا جنگید؛و سپس به گاه پیروزی رفت و مردمان غرب را از خود بی خبر گذاشت و تا دوردست های غرب و اعماق جنوب سفر کرد،و دل مردمان نیک و بد را کاوید،و از نقشه ها و دسیسه های خادمان سائورون پرده برگرفت.» «بدین ترتیب سرانجام به پر طاقت ترین آدم دوران خود بدل گشت که در هنرها و معرفت خبره،و بلکه سرآمد دیگران بود؛زیرا،او از خرد الفی بهره داشت و فروغی در چشمانش بود که هرگاه برمی افروخت اندک کسانی تاب تحمل آن را داشتند.به سبب تقدیری که بر سر او سایه انداخته بود،سیمایی عبوس و افسرده داشت،اما امید همیشه در اعماق قلب او مسکن کرده بود،امیدی که شادی و نشاط از آن همچون چشمه ای که از صخره بجوشد،گاه و بی گاه به بیرون فوران می کرد.» «زمانی بر این منوال سپری شد،تا سرانجام آراگورن چهل و نه ساله از خطرات مرز های تاریک موردور که سائورون اکنون در آن مسکن گزیده و در کار شرارت بود،بازگشت.خسته و فرسوده بود و دلش می خواست به ریوندل بازگردد و پیش از سفر به سرزمین های دوردست زمانی در آنجا بیاساید؛بر سر راه خود به مرز های لورین رسید و به طرف بانو گالادریل در سرزمین پنهان پذیرفته شد.» «از این موضوع آگاه نبود،اما آرون آندومیل نیز برای مدتی بار دیگر برای اقامت در نزد خویشان مادری به آنجا آمده بود.علی رغم سالهای سختی که بر دختر گذشته بود،تغییر زیادی در او به چشم نمی خورد؛با این حال چهره اش عبوس تر از پیش بود و صدای خنده اش به ندرت شنیده می شد.اما آراگورن از لحاظ جسم و عقل به کمال رسیده بود،و گالادریل به او فرمود که جامه های فرسوده سفر از تن به در آورد و جامه ای به رنگ سفید و نقره ای و شنل خاکستری الفی به او پوشاند و گوهری درخشان به پیشانی او بست.آنگاه آراگورن چیزی فراتر از آدمیزادگان به نظر رسید،و بیشتر شبیه فرمانروایان الف جزیره های غرب بود.و بدین ترتیب آرون پس از آن جدایی طولانی،او را نخستین بار به دین شکل و شمایل دید؛و همچنان که آراگورن از زیر درختان کاراس گالادون که پوشیده از گل های زرین بود به سوی او گام برمی داشت،دختر تصمیم خود را گرفت و تقدیر او مشخص شد.» «آنگاه مدتی با هم در فضاهای بی درخت لوتلورین به گشت و گذار مشغول بودند،تا نوبت جدایی رسید.و در شامگاه نیمه تابستان،آراگورن پسر آراتورن،و آرون دختر الروند به سوی تپه زیبا،به کرین آمروت در میان سرزمین رفتند و پابرهنه گام در میان الانورها و نیفردیل های سبزه ابدی گذاشتند.و آنجا از روی تپه،به سایه های مشرق و شفق مغرب نگاهی انداختند،و سوگند نامزدی یاد کردند و شادمان شدند.» و آرون گفت:«سایه ها تاریک اند،و با این حال دل من مالامال از شادی است؛زیرا،استل تو در میان بزرگانی جای داری که تهورشان آن را نابود خواهند ساخت.» اما آراگورن پاسخ داد:«افسوس!من از پیشگویی آن عاجزم،و اتفاقاتی که رخ خواهند داد از دید من پنهان است.با این حال به امید تو امید خواهم بست.من سایه ها را به کلی از خود می رانم.اما بانو،شفق نیز از آن من نیست؛زیرا من فانی ام،و اگر با من وفادار بمانی،ای ستاره شامگاهی،آنگاه تو نیز باید از شفق چشم بپوشی.» آنگاه دختر به سان درختی سپید بی حرکت ایستاد و چشم به غروب دوخت و سرانجام گفت:«با تو وفادار می مانم دونادان و روی از شفق می گردانم.اما سرزمین مردم من آنجاست،و خانه تمام خویشانم از دیرباز.»دختر،پدر خویش را از ته دل دوست می داشت. هنگامی که الروند از تصمیم دخترش آگاه شد،اگر چه دلش از اندوه مالامال گشت و در برابر همان تقدیری قرار گرفت که از آن بیم داشت و تحمل آن به هیچ وجه آسان نبود،لب از لب نگشود.اما وقتی آراگورن به ریوندل بازگشت،او را نزد خود خواند و گفت:«پسرم روزگاری که در آن امید رنگ می بازد،نزدیک است،و در ورای آن چیز های اندکی برای من روشن است.و اکنون سایه میان ما افتاده.شاید چنین مقدر شده باشد که با لطمه دیدن من،پادشاهی آدمیان ترمیم شود.از این رو اگر چه تو را دوست می دارم،به تو می گویم:آرون آندومیل موهبت زندگانی اش را بر سر هیچ و پوچ از کف نخواهد داد.او عروس هیچ آدمیزادی نخواهد شد که کمتر از شاه گاندور و آرنور باشد.برای من حتی پیروزی ما جز اندوه و جدایی به ازمغان نمی آورد-اما برای تو مدتی شادمانی خواهد آورد.برای مدتی.دریغا،پسرم!می ترسم در پایان،تقدیر آدمیان در نظر آرون دشوار جلوه کند.» «پس سخن به همین منوال میان الروند و آراگورن معوق ماند و آن دو دیگر از این موضوع هیچ سخنی نگفتند؛اما آراگورن بر سر خطر و کوشیدن باز شد.و در آن هنگام که جهان رو به تاریکی گذاشت و قدرت سائورون فزونی گرفت و بر ارتفاع و استحکام باراد_دور افزود،بیم بر سرزمین میانه مستولی گشت،و آرون که در ریوندل اقامت کرده بود،به گاه دوری آراگورن در دل مراقب آن بود؛و امیدوارانه بیرقی بزرگ و شاه وار برای او ساخت،بیرقی چنان یگانه که دعوی او را بر فرمانروایی نومه نوری ها و وارث ایزیلدور بنمایاند.» پس از چند سال گیلراین از الروند رخصت خواست و به میان مردم خویش در اریادور بازگشت و آنجا نتها زیست؛از آن پس به ندرت پسرش را می دید،زیرا آراگورن سال های زیادی را در سرزمین های دور گذراند.اما یک بار هنگامی که آراگورن به شمال بازگشته بود،نزد مادر آمد،و مادر پیش از رفتن به او گفت:«پسرم استل این آخرین دیدار ماست.دلواپسی مرا همچون یکی از مردمان کهتر پیر و سالخورده کرده است؛و اکنون که گاه آن فرا می رسد توان مواجه شدن با تاریکی زمانه را ندارم که بر سرزمین میانه سایه می افکند؛طولی نخواهد کشید که رخت بر خواهم بست.» آراگورن کوشید که او را دلداری دهد،و گفت:«با این حال ای بسا که روشنایی از پس تاریکی فرا برسد؛ و اگر چنین شود،می خواهم که شاهد آن باشی و شاد شوی.» اما زن در پاسخ فقط این لینود را بر زبان آورد: اونن ای – استل اداین ، او – که بین استل اینم،{من امید را به دونه داین دادیم،و برای خود هیچ امیدی باقی نگذاشتم} و آراگورن دل نگران آنجا را ترک گفت.گیلراین پیش از بهار سال بعد درگذشت. «بدین ترتیب سالها سپری شد و زمان جنگ حلقه که از آن در جای دیگر سخن گفته ایم،نزدیک شد:این که چگونه وسیلتی غیرمنتظره در اختیار قرار گرفت،و سائورون با استفاده از آن به زیر کشیده شد،و چگونه امید در نهایت نومیدی به حقیقت پیوست.و چنین واقع شد که در ساعت شکست،آراگورن از دریا رسید و بیرق آرون را در نبرد میدان های پلهنور به اهتزاز در آورد،و آن روز برای نخستین بار او را در مقام شاه خوشامد گفتند.و سرانجام وقتی همه چیز قرار گرفت وارد ملک پدرانش شد و تاج گوندور و چوگان آرنور را به دست آورد؛و در روز نیمه تابستان سال سقوط سائورون،دست آرون آندومیل را در دست گرفت،و آن دو در شهر پادشاهان عقد زناشویی بستند.» «دوران سوم بدین ترتیب با پیروزی و امید به پایان رسید؛و از غصه های دردناک آن دوران یکی وداع الروند و آرون بود،که دریا و تقدیری در ورای پایان جهان میان آن دو جدایی افکند.هنگامی که حلقه بزرگ نابود گشت و سه حلقه،قدرت خود را از دست دادند،الروند سرانجام خسته،به قصد آن که هرگز باز نگردد،از سرزمین میانه دست شست.اما آرون از زمره فانیان شد،و با این حال سرنوشت او این نبود که پیش از ازدست دادن هر آنچه به دست آورده است،بمیرد. او که ملکه الف ها و آدمیان بود یکصد و بیست سال همراه آراگورن در کمال عزت و سعادت زیست،با این حال آراگورن نزدیک شدن سن و سال پیری را احساس کرد و دانست که دوران زندگی اش اگرچه طولانی،به پایان خود نزدیک می شد.آنگاه خطاب به آرون گفت:«بانو ستاره شامگاهی،ای زیبا ترین در این جهان،و ای دوست داشتنی،سرانجام جهان من اندک اندک پژمرده می شود.بنگر!خوشه چیده ایم و صرف کرده ایم،و اینک زمان بازپرداخت نزدیک است.» آرون نیک می دانست که مقصود او چیست،و از مدت ها قبل،این واقعه را پیش بینی کرده بود؛با این حال اندوه او را از پای در آورد.گفت:«پس سرورم پیش از هنگام مردم خود را ترک می گویی،مردمی که به وعده های تو زنده اند؟» آراگورن گفت:«پیش از هنگام،نه.زیرا،اگر اکنون نروم آنگاه طولی نمی کشد که مجبور به رفتن می شوم.و الداریون پسر ما برای پادشاهی مردی بالغ و رسیده است.» «آنگاه آراگورن با رفتن به خانه ی پادشاهان در خیابان خاموش،بر بستری بلند که از برای او آماده کرده بودند،دراز کشید.انجا الداریون را وداع گفت و تاج بالدار گوندور و چوگان آرنور را به دست او سپرد؛ وسپس همه،جز آرون او را ترک گفتند،و زن،تنها در بستر شوی ایستاد.آرون علی رغم کلامات و اصل و نسب خویش،شکیبایی آن را نداشت که از او به استغاثه نخواهد که اندکی بیشتر بماند.زن هنوز از زندگانی دلزده نبود و تلخی میرا بودن را می چشید که خود آن به اختیار پذیرفته بود.» آراگورن گفت:«بانو آندومیل،این ساعت به راستی ساعت دشوار است،اما حتی از همان روز که در زیر درختان غان سفید باغ الروند به هم برخوردیم،باغی که دیگر هیچ کس بر آن گام نخواهد نهاد،این امر مقدر بود.و بر روی تپه کرین آمرت،هنگامی که سایه و شفق هر دو را وانهادیم،این تقدیر را پذیرفتیم.با خویشتن خویش رایی بزن،ای دوست داشتنی،و ببین که آیا به راستی می خواهی به بمانم و پژمرده شوم و از جایگاه رفیع ام بی یار و یاور و عقل باخته به زیر افتم.نه،بانو،من آخرین بازمانده نومه نوری هایم و آخرین پادشاه روزگار پیشین؛و نه تنها به من عمری سه برابر عمر آدمیان سرزمین میانه،که رفته به اراده خود و بازپس دادن این مهبت،اعطاء شده است.پس از این رو است که می خوابم. «اینک هیچ سخنی برای تسلی دادن تو نمی گویم،زیرا،برای این درد،هیچ تسلایی در محدوده ی مدارات این جهان یافت نمی شود.اکنون آخرین فرصت در اختیار توست:توبه کردن و رفتن به لنگرگاه ها و بردن خاطره ایامی که با هم بگذراندیم به غرب،جایی که این خاطره ماندگار خواهد ماند،اما چیزی بیشتر از خاطره نخواهد بود؛و یا برتافتن تقدیر آدمیان.» آرون گفت:«نه سرور گرامی ام،این فرست دیری است که از دست رفته.اکنون هیچ کشتی ئی نیست که مرا از اینجا ببرد،و من به راستی که خواه ناخواه باید تقدیر آدمیان را برتابم:مرگ و خاموشی را.اما سخن من با تو این است ای شاه نومه نوری ها،تا به اکنون قصه ی مردمان تو و راز سقوط آنان را در نیافته بودم.همچنین ابلهان رذل تحقیرشان می کردم،اما سرانجام دل بر آنان می سوزانم.زیرا،به راستی اگر مرگ به گفته الدار هبه ی آن یگانه است به آدمیزادگان،پس پذیرفتن این هبه بسیار دشوار می نماید.» شاه گفت:«چنین می نماید.اما بگذار ما که از دیرباز سایه و حلقه را به هیچ انگاشته ایم،از آخرین آزمون سربلند بیرون آییم.اندوهگین می رویم،اما نومید نه.بنگر!ما تا ابد بسته مداران این جهان نیستیم،و در روای آن چیزی بیش از خاطره وجود دارد،بدرود!» آرون بانگ زد:«استل،استل!»و با این بانگ به محض آن که شاه دست او را گرفت و بر آن بوسه زد،در خواب فرو شد.آنگاه زیبایی عظیمی در او آشکار گشت،و بدین سان همه کسانی که بعد به آنجا آمدند، مبهوت به او خیره ماندند؛زیرا،می دیدن که ظرافت دوران نوجوانی،تهور دوران بزرگ سالی،و حکمت و شکوه دوران کهن سالی در او به هم آمیخته،و او زمانی دراز آنجا آرامید،تصویری از شکوه پادشاهان آدمیان،غرق در جلال و عظمتی پر فروغ پیش از فروپاشی دنیا. «اما آرون از خانه بیرون رفت،و فروغ چشمانش افسرد،و در نظر مردمانش،به سان شامگاهی زمستانی که در آن از دمیدن ستاره خبری نیست،سرد و رنگ پریده شد.آنگاه الداریون و دخترانش و همه کسانی را که دوست داشت،بدرور گفت؛و از شهر میناس تیریت بیرون آمد و به سوی سرزمین لورین روان گشت و تنها در زیر درختانی که اندک اندک پژمرده می شدند،اقامت گزید،تا سرانجام زمستان از راه رسید.گالادریل در گذشته و کلبورن نیز رفته بود،و سرزمین لورین خاموش بود.» «آنجا،سرانجام هنگامی که برگهای مالورن از شاخه فرو میریخت،و بهار هنوز از راه نرسیده بود،برای آسودن بر روی کرین آمروت آرامید؛و گور سبز او آنجاست،تا آن که جهان دگرگون شد،و آیندگان،تمام روز های زندگی او را یکسره فراموش کردند،و الانور و نیفردیل دیگر در شرق دریا گل نداد.» «این حکایت چنان که از جنوب به ما رسیده است،در اینجا به پایان می رسد؛و با درگذشت ستاره شامگاهی دیگر در این کتاب سختی از روزگار باستان گفته نشده است.»



نسخه تذهیب شده و دست ساز سیلماریلیون!
نوشته شده در یک شنبه 21 / 9 / 1393
بازدید : 834
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

هنرمندی آلمانی به نام بنجامین هارف(Benjaminn Harff) دست به اقدام جالبی زده و کتاب سیلماریلیون اثر جان رونالد روئل تالکین را به صورت دست ساز تذهیب و تصویرگری کرده است. وی به مدت شش ماه مشغول اینکار بوده است و تمام تذهیب ها و خوشنویسی های حروف ابتدایی صفحات را به صورت دستی طراحی و رنگ آمیزی کرده است و سپس آنها را به صورت دیجیتالی اسکن کردهو در متن کتاب و حاشیه آن گنجانده است.



بازدید : 910
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

همانند دو قسمت گذشته، نبرد پنج سپاه نیز در لیست اولیه نامزدهای دریافت جایزه اسکار بهترین جلوه های ویژه قرار گرفت. در این لیست ۱۰ فیلم قرار دارند. در دهم ژانویه یک خلاصه ۱۰ دقیقه ای از صحنه های فیلم برای داوران پخش می شود و آنها اسامی ۵ نامزد نهایی را در ۱۵ ژانویه اعلام خواهند کرد. هر دو قسمت اول و دوم سه گانه هابیت جزو نامزدهای نهایی قرار داشتند اما دستشان از جایزه کوتاه ماند. حال باید دید آیا نبرد پنج سپاه می تواند طلسم اسکار نگرفتن هابیت را بشکند یا اینکه این سه گانه بدون اسکار به کار خود پایان می دهد. اسامی ۱۰ نامزد اعلام شده از این قرار است: Captain America: The Winter Soldier Dawn of the Planet of the Apes Godzilla Guardians of the Galaxy The Hobbit: The Battle of the Five Armies Interstellar Maleficent Night at the Museum: Secret of the Tomb Transformers: Age of Extinction X-Men: Days of Future Past



بازدید : 1446
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
(III) آریادور،آرنور،و وارثان ایزیلدور آریادور از دیرباز نام همه سرزمین های واقع در میان کوه های مه آلود و کوهستان آبی بود،مرز آن در جنوب با گری فلاد و گالاندوین که که بالاتر از تاربد به آن می پیوست مشخص می شود. «آرنور در روزگار عظمت خود تمام اریادور را در بر می گرفت،مگر نواحی آن سور لون،و زمین های شرق گری فلاد و لودواتر که ریوندل و هولین در آنجا قرار دارند.ان سوی لون سرزمین الفی بود، سبز و آرام،که هیچ آدمیزادی پا بر آنجا نمی گذاشت،اما دورف ها در آن جا سکونت داشتند و هنوز در شرق کوه های آبی،و به ویژه در نواحی جنوب خلیج لون که برخی از معادنشان در دست بهره برداری است،ساکن هستند. بدین دلیل آنان از جاده بزرگ مدام به شرق می رفتند،چنان که سال های سال پیش از آمدن ما به شایر نیز وضع بر همین منوال بوده است.در بندر گاه های خاکستری کیردان کشتی ساز سکونت داشت وبرخی می گویند که هنوز نیز آنجاست،تا ان که آخرین کشتی به سوی شرق بادبان بکشد. در روزگاران شاهان بیشتر الف های برین که هنوز در سرزمین میانه درنگ می کردند،مزدگیران،یا زمین های لیندون در کرانه دریا ساکن بودند. اگر هنوز باشند تعدادشان معدود است.» پادشاهی شمال و دونه داین پس از الندیل و ایزیلدور هشت پادشاه برین دیگر در آرنور بود.پس از آرندور به سبب تفرقه میان پسران او،قلمروی آرنور به سه بخش تقسیم شد:آرتداین،رودئور،کاردولان.آرتداین در شمال غرب بود و شامل زمین های میان برندی واین و لون می شد ونیز زمین های شمالی جاده بزرگ تا به سرحد تپه های ودر. رودئور در شمال شرق واقع بود،و در میان اتن مورز،تپه های ودر و کوه های مه آلود قرار داشت،اما از طرف دیگر شامل زاویه بین هورول لودواتر نیز می شد.کاردولان در جنوب بود و برندی واین،گری فلاد و جاده بزرگ،مرزهای آن را مشخص می کرد. در آرتداین تبار ایزیلدور ادامه یافت و دوام آورد،اما طولی نکشید که این تبار در کاردولان و رودئور از میان رفت.پادشاهی ها مدام در کشمکش بودند و این امر زوال دونه داین را شتاب بخشید.مناقشه بیشتر بر سر تصاحب تپه های ودر و زمین های غرب در جناب بری بود.رودئور و کاردولان در آرزوی تصاحب آمون سول(ودر تاپ)بودند که در مرز قلمروی آنها قرار داشت،چرا که مهم ترین پلان تیر شمال در برج آمون سول بود،و دو پلان تیر دیگر در اختیار آرتداین بود. «در ابتدای سلطنت مالوگیل آرتداینی بود که پلیدی به آرنور راه یافت.چه،در همان زمان قلمرو آنگمار در شمال،در آن سوی اتن مورز پدید آمد.سرزمین آنگمار در جناب کوهستان قرار داشت،و مردمان پلید بسیار و اورک ها و موجودات مهیب دیگر آنجا گرد آمده بودند.{فرمانروای آن سرزمین را به نام شاه جادوپیشه می شناختند،اما تا مدت ها بعد معلوم نبود که او به راستی همان سرکرده اشباه حلقه است و به قصد نابود کردن دونه داین آرنور به شمال آمده و از آنجا که گوندور قوی بود،امید به تفرقه و نفاق در آرنور بسته است.}» در عهد آرگالب پسر مالوگیل،از آنجا که هیچ یک از اعقاب ایزیلدور در پادشاهی های دیگر باقی نمانده بود،شاهان آرتدایل بار دیگر بر سراسر آرنور ادعای فرمانروایی کردند.قلمرو رودئور در برابر این ادعا ایستاد.آنجا تعداد دونه داین اندک و قدرت در ید فرمانروای پلید مردان کوه نشین بود که در خفا پیمان اتحاد با آنگمار بسته بودند.از این رو آرگلب استحکامات تپه های ودر را تقویت کرد،اما خود او در نبرد با رودئور و آنگمار از پای درآمد. آرولگ پسر آرگلب به یاری کاردولان و لیندون دشمن را از تپه ها عقب نشاند،و سال های سال آرتدایل و کاردولان مرز های خود را در طول تپه های ودر،جاده ی بزرگ و هورول سلفی به حال آماده باش نگاه داشتند.نقل شده است که در همین زمان ریوندل به حصر درآمد. در سال 1409 لشکری عظیم از آنگمار بیرون آمد و با گذشتن از رودخانه وارد کاردولان شد ودر تاپ را در محاصره گرفت.دونه داین مغلوب شد و آرولگ از پای در آمد.برج آمان سول سوخت و با خاک یکسان شد،اما پلان تیر نجات یافت و سپاهی که عقب می نشست آن را با خود به فورنوست آورد،و رودئور به دست آدمیانی که ملعبه ی دست آنگمار بودند تسخیر گشت،و باقی مانده دونه داین در آنجا کشته شدند یا به غرب گریختند.کاردولان به کلی ویران نشد.آرافور پسر آرولگ هنوز خردسال،اما بسیار دلیر بود و با یاری گیردان،دشمن را از فورنوست و بلندی های شمال عقب راند.نیز بقایای دونه داین کاردولان که هنوز وفادار بودند در تیرن گورتاد(بلندی های گورپشته)مقاومت می کردند،یا در جنگل پس پشت پناه گرفته بودند. چنین گفته اند که آنگمار زمانی به دست مردمان الف مهار شدند،الف هایی که از لیندون آمده بودند،و نیز از ریوندل،چه،الروند از لورین آن سوی کوه ها کمک آورده بود.در همین زمان استور های ساکن در ضاویه میان هورول و لودواتر به سبب جنگ ها و دهشت آنگمار،و به سبب آن که زمین و آب و هوای اریادور،به خصوص در شرق رو به وخامت گذاشته و سخت نامهربان شده بود،به غرب و جنوب گریختند.برخی به سرزمین بیابانی بازگشتند و در کنار گلادن مسکن گزیدند و از زمرهی مردمان ماهی گیر کرانه رودخانه شدند. در عهد آرگلب دوم طاعون از جنوب شرق اریادور را فرا گرفت،و غالب مردم کاردولان به ویژه در مین هیریات نابود شدند.هابیت ها و دیگر مردمان سخت آسیب دیدند،اما از شدت طاعون کاسته شد و راه شمال را در پیش گرفت،و بخش های شمالی آرتدایل کمتر به این بلا مبتلا شدند.در این زمان بود که پایان کار دونه داین کاردولاین فرا رسید،و ارواح پلید آنگمار و رودئور وارد پشته های متروک شدند و آنجا مأوی گزیدند. «گفته اند که پشته های تیرن گورتاد،چنان که آنان از دیرباز بلندی های گورپشته خوانده اند،بسیار باستانی اند،و بسیاری از آنان را اسلاف اداین،در دوران نخست جهان قدیم پیش از گذشتن از کوهستان ابی و ورود به بلریاند ساخته اند،و از آن همه تنها لیندون برجاست،از این رو دونه داین پس از بازگشت این تپه ها را حرمت می نهادند،و بسیاری از پادشاهان و فرمانروایان شان در آنجا مدفون بودند.{برخی میگویند که پشته ای که حامل حلقه در آن گرفتار آمد،گور آخرین امیر کاردولان بوده که در جنگ به سال 1409 از پای درآمد.}» «در سال 1974 قدرت آنگمار از نو رو به فزونی گذاشت و پادشاه جادوپیشه پیش از پایان زمستان بر سر آرتدایل نازل شد.وی فورنوست را تصرف کرد و بیشتر بقایای دونه داین را به آن سوی لون راند،پسران شاه در میان اینان بودند.اما شاه آرودوی تا آخرین دم در بلندی های شمال ایستادگی کرد، و سپس با گروهی از محافظان خود به شمال گریخت،و فقط به یاری توسن های چابک بود که از مهلکه گریختند.» «آرودوی زمانی در نقب های معادن قدیمی دورف ها در منتهی الیه کوهستان پنهان شد،اما سرانجام گرسنگی او را وادار ساخت تا به لوسوت،یعنی مردان برفی فروچل {اینان مردمی عجیب و نامهربانند، بقایای فورودویت،مردمان روزگار باستان و آوخته به سرمای گزنده ی قلمرو مورگوت.به راستی که سرما هنوز در آن نواحی بیداد می کند،هرچند که فاصله آن تا شمال شایر متجاوز از یکصد فرسنگ نیست.لوسوت مر میان برف منزل می کنند،و می گویند که با استخوان هایی که به پا می بندند قادر به دویدن روی برف هستند،و ارابه های بدون چرخ دارند.غالباً در دماغه عظیم فروچل می زیند که دسترسی به آنجا برای دشمنمان شان ناممکن است و خلیجی وسیع با همین نام در شمال غرب راه آن را مسدود کرده است،ولی آنان غالباً در کرانه های جنوبی خلیج در کوه پایه ها اردو می زنند.} پناه آورد. برخی از آنان را در کرانه دریا یافت،اما لوسوت با طیب خاطر شاه را یاری نکردند،چه او چیزی نداشت به آنها عرضه کند.مگر جواهراتی معدود که در نظرشان بی ارزش بود،و آنان از پادشاه جادوپیشه بیمناک بودند که(به قول مردم لوسوت)یخبندان و یخ گشایی به اراده او بود.اما پاره ای از روی ترحم به شاه نزار و مردان او،و پاره ای به سبب بیم سلاح ها،اندکی خوراک به ایشان بخشیدند و کلبه های برفی برای اقامت شان ساختند.آرودوی مجبور به انتظار شد و چشم امید به جنوب بست،زیرا اسب های او همه هلاک شده بودند. «وقتی گیردان ماجرای فرار شاه را به شمال از زبان آرانارت پسر آرودوی شنید،بی درنگ یک کشتی برای جست و جوی او به فروچل فرستاد.کشتی براثر باد مخالف سرانجام بعد از روزهای بسیار به آنجا رسید و دریانوردان از دور،آتش کوچکی افروخته با چوب های به ساحل آمده دیدند،آتشی که گم گشتگان به هر وسیله ای روشنش نگاه می داشتند.اما آن سال هنوز زمان زیادی باقی بود که زمستان چنگ خود را شل کند،اگر چه در آن هنگام ماه مارس بود،یخ تازه داشت ترک برمی داشت،و فاصله از ساحل بسیار زیاد بود.» «وقتی مردان برفی کشتی را دیدند متحیر ماندند و ترسیدند،چرا که به یاد نداشتند که تا به حال چنین کشتی ای بر دریا دیده باشند،اما اکنون صمیمیت شان بیشتر شده بود،و آنها شاه و بازماندگانشان گروه او را بر ارابه های سرنده خود نشاندند و تا جایی که شهامت داشتند بر روی یخ پیش رفتند.» «اما مردان برفی نگران بودند،چه،می گفتند که بوی خطر را از باد می شنوند.و رئیس لوسوت به آرودوی گفت:(بر این هیولا دریا سوار مشو،اگر ممکن است بگو که مردان دریا خوراک و دیگر ملزومات برای ما بیاورند،و تو می توانی تا وقتی که پادشاه جادوپیشه به خانه اش برگردد،پیش ما بمانی. چون،در تابستان قدرت او کاستی می گیرد،اما اکنون نفس او مرگبار است،و دست سر او دراز.» «اما آرودوی پند او را نپذیرفت.سپاس اش گفت و هنگام وداع حلقه خود را به او داد و گفت:این شیء را ارزشی است که در گمان تو نگنجد.تنها به سبب قدمت آن.این حلقه را هیچ قدرتی نیست،مگر حرمتی که عاشقان خاندان من برای آن قایل اند.حلقه هیچ کمکی به تو نمی کند،اما اگر زمانی ضرورت اقتضاء کرد خویشان من به عنوان فدیه در قبال آن هرچه بخواهی از ملزومات به تو خواهند داد.){بئین ترتیب حلقه خواندان ایزیلدور نجات یافت،چه مدت ها بعد بود که دونه داین حلقه را در ازای فدیه ستاندند.نقل است که حلقه،همان حلقه فلاگوند اهل نارگوتروند بوده که به باراهیر بخشید،و برن آن را با مخاطره ای عظیم باز یافته بود.}» «با این حال پند لوسوت خواه از روی تصادف و خواه از روی دوراندیشی،پر بی راه نبود، چه،کشتی هنوز به دریای آزاد نرسیده،توفانی عظیم از باد برخاست و با بورانی کورکننده از شمال رسید،و کشتی را به روی یخ ها راند و یخ ها را بر روی آن توده کرد.حتی دریانوردان گیردان کاری از دستشان بر نمی آمد،و شب بود که یخ تنه کشتی را شکست و کشتی غرق شد.و بدین ترتیب آرودوی،آخرین پادشاه جان باخت و پلان تیرها به همراه او در اعماق دریا فرو رفت.{این دو،سنگ های آنومیناس و آمون سول بودند.تنها سنگ باقی مانده در شمال، سنگ برج امین براید بود که مشرف خلیج لون است.الف ها آن را محفوظ نگاه می داشتند و هرچند که ما هرگز خبردار نشدیم،سنگ در آنجا باقی ماند،تا گیردان هنگام عزیمت الروند،آن را با کشتی او راهی کرد.اما نقل است که این سنگ بر خلاف سنگ های دیگر بوده و با آن ها هماهنگ نبوده،این سنگ دریا را می نگریست.الندیل سنگ را در آنجا گذاشته بود تا با«دید مستقیم»پس پشت را نگاه کند و ارسیا را در غرب معدوم بنگرد،اما دریا های خمیده آن پایین روی نومه نور را برای همیشه فرو گرفته بودند.} مدت ها از این واقعه گذشت تا آن که خبر کشتی شکستگان فروچل از مردان برفی به ما رسید.» مردمان شایر جان سالم به در بردند،هرچند که امواج جنگ از روی آنان گذشت و بیشترشان به مخفی گاه گریختند.برای کمک به شاه کمان دارانی فرستاده بودند که هیچ گاه بازنگشتند،تعداد دیگری نیز در نبردی که آنگمار در آن سقوط کرد،شرکت داشتند(که شرح مفصل این واقعه در سال نامه های جنوب ثبت گردیده است).بعد ها در صلح و آرامشی که از پی آمد مردمان شایر خود عهده دار امور حکومتی خود شدند و زندگی شان رونق گرفت.تاینی به جانشینی شاه برگزیدند و خرسند و خشنود بودند،اما خیلی ها زمانی دراز هنوز در انتظار بازگشت شاه به سر می بردند.سرانجام این امید فراموش شد و فقط ضرب المثل وقتی شاه برگردد از آن دوران به یادگار ماند وآن را برای خوبی هایی که قبل دستیابی و بدی هایی که قابل اصلاح نیست،به کار می بردند.اولین تاین شایر،باکانامی از اهالی ماریش بود که اولدباک ها شجره ی خود را به او می رسانند.وی در سال379 تاریخ ما(1979) تاین شد. پس از آرودوی پادشاهی شمالی پایان یافت،چه عدهی دونه داین اندک بود،و تعداد مردمان در سرتاسر اریادور رو به نقصان گذاشته بود.با این حال تبار شاهان و سرکردگان دونه داین که آرانارت پسر آرودوی نخستین آنان بود،ادامه پیدا کرد.آراهیل پسر او در ریوندل پرورش یافت،و چنین بود همه فرزندان سرکردگانی که از پس او آمدند،و نیز میراث خاندان آنان همانجا نگاه داشته می شد؛حلقه باراهیر ،تکه های شکسته نارسیل،ستاره الندیل،و چوگان سلطنتی آنومیناس.{شاه می گوید،چوگان مهم ترین نشانه مقام سلطنت در نومه نور بوده،و در آرنور چنین بود که شاهانش تاج بر سر نمی نهادند.و تنها گوهر سپیدی به پیشانی می زدند،گوهری به نام الندیل میر با ستاره الندیل که با پیشانی بندی نقره ای بسته می شد.} «وقتی پادشاهی به پایان رسید،دونه داین در سایه قرار گرفتند و به مردمی رازدار و سرگردان مبدل شدند و کرده ها و کوشش های آنان به ندرت در جایی ثبت گشت یا به ترانه تبدیل شد. از هنگام عزیمت الروند اکنون دیگر کمتر چیزی از آنان در یاد ها باقی مانده است.اگر چه حتی پیش از آن که صلح نیم بند به پایان برسد،موجودان پلیدی بار دیگر حمله به اریادور یا تجاوز به آن را در نهان آغاز کرده بودند، سرکردگان همه کمابیش زندگان دراز خود را در آنجا به سر بردند.نقل است که آراگورن اول را گرگ ها از پای درآوردند،گرگ هایی که از آن پس خطری دایمی در اریادور تبدیل شدند و این خطر نیز هنوز به پایان نرسیده است.در روزگار آراهاد اول،اورک ها که بعد ها معلوم شد که در خفا استحکامات کوه های مه آلود را به تصرف خود در آورده اند تا همه گذرگاه ها را به اریادور مسدود کنند،ناگهان حضور خود را برملا ساختند.درسال 2509 کلبریان همسر الروند قصد سفر به لورین را داشت که اورک ها در گذرگاه شاخ سرخ بر او کمین گشادند و محافظان او بر اثر حمله متفرق شدند و کلبریان به دست اورک ها اسیر و از آنجا برده شد.الادان و الروهیر در پی او رفتند و او را از بند رهاندند ولی این امر پس از آن بود که متحمل شکنجه های فروان شده و زخمی مهلک برداشته بود.کلبریان را به ایملادریس آوردند، و اگر چه الروند زخم های جسم او را شفا داد،ولی کلبریان تمام دلخوشی هایش را در سرزمین میانه از دست داده بود،و سال ها بعد به لنگرگاه رفت و از دریا گذشت.و بعد ها در عهد آراسوئیل،اورک ها که بار دیگر در کوه های مه آلود تکثیر شده بودند به چپاول سرزمین ها مشغول شدند و دونه داین و پسران الروند با آنها جنگیدند،در این هنگام بود که گروه بزرگی از اورک ها چنان در دل غرب پیش رفتند که وارد شایر شدند،و باندوبراس توک آنها راعقب راند.» چهارده سرکرده ازپی هم آمدند تا نوبت به پانزدهمین رسید و سرانجام آخرین آنان از مادربزاد،آراگورن دوم،که دوباره شاه گوندور و آرنور شد.«ما او را شاه عزیز خطاب می کنیم و وقتی به شمال می آید، یعنی به خانه اش در آنومیناس که مرمت اش کرده اند،و مدتی در کنار دریاچه ایون دیم اقامت می کند، آنگاه همه در شایر شاد می شوند.اما او خود،وارد سرزمین ما نمی شود و به فرمانی که صادر کرده است،پای بند می ماند،فرمانی مبنی بر این که هیچ یک از مردم بزرگ از مرزهای این سرزمین نگذرند. اما غالباً با گروهی بزرگ از مردم زیباروی به پل بزرگ می آید و آنجا دوستان،و کسان دیگری که مایل اند او را ببینند به حضور می پذیرد،و گروهی سواره همراه او به خانه اش می روند و تا هر زمان که دوست دارند،نزد او می مانند.تاین پره گرین بارها به آنجا رفته است و همین طور ارباب سم وایز شهردار.دختر او الانور زیبا یکی از ندیمگان شهیانو ستاره شامگاهی است.» در دودمان شمای مایه مباهات و شگفتی بود که با وجود از دست رفتن قدرت،و کاهش نفوس،سلسله آنان در طول نسل های بسیار از پدر به پسر منقطع نگشته بود.نیز،اگر چه طول عمر دونه داین در سرزمین میانه مدام به نقصان می گذاشت،و این روند پس از پایان کار شاهان در گوندور شتاب بیشتری گرفته بود،بسیاری از سرکردگان شمال دوبرابر آدم ها و بسیار بیشتر از پیرترین کسان در میان ما عمر می کردند.آراگورن به واقع تا دویست و ده سالگی عمر کرد.بسیاری بیشتر از افراد دودمان خود پس از شاه آروگیل،اما در آراگورن اله سار عظمت پادشاهان باستان احیاء شده بود.



نمایش سه گانه هابیت بدون توقف
نوشته شده در یک شنبه 30 / 8 / 1393
بازدید : 837
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
آپلود عکس" border="0">
سه سینمای امریکایی قصد دارند که در یک ماراتن سینمایی، سه گانه هابیت را در روز دو شنبه ۱۵ دسامبر ۲۰۱۴ به طور پیوسته و بدون توقف نمایش دهند.در این صورت هواداران علاوه بر اینکه می توانند هرسه فیلم را در یک روز تماشا کنند این شانس را هم دارند که فیلم پایانی هابیت (نبرد پنج سپاه)را دو روز زودتر از اکران گسترده جهانی در ۱۷ دسامبر ببینند.گفتنی است فروش بلیط ها ازجمعه ۱۴ نوامبر آغاز شده است. سینماهایی که این ماراتن را اعلام کرده اند: Regal Cinemas Cinemark AMC Theatres جدول زمانی ماراتورن: ۱-هابیت:سفری غیر منتظره(۱:۰۰pm) ۲-هابیت:برهوت اسماگ(۴:۰۵pm) ۳-هابیت:نبرد پنج سپاه(۷:۰۰pm)



بازدید : 1026
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
آپلود عکس" border="0">
نسخه کامل ترانه تیتراژ آخرین قسمت از سه گانه هابیت با نام «آخرین وداع»(The Last Goodbye) با اجرای بیلی بوید(بازیگر نقش پیپین در ارباب حلقه ها) منتشر شد. اکنون می توانید این ترانه زیبا را که در انتهای آخرین فیلم ساخته شده از سرزمین میانه پخش می شود، بخوانید: متن انگلیسی ترانه: ❝ I saw the light fade from the sky On the wind I heard a sigh As the snowflakes cover my fallen brother’s I will say this last goodbye Night is now falling, so ends this day The road is now calling and I must away Over hill and under tree Through lands were never light has shone By silver streams that run down to the sea Under cloud, beneath the stars Over snow and winters morn I turn at last, to pass that leave all And oh the were the road then takes me I cannot tell We came all this way But now comes the day To bid you farewell Many places I have been Many sorrows I have seen But I don’t regret Nor will I forget All who took that road with me Night is now falling So ends this day The road is now calling and I must away Over hills and under tree To lands were never light has shone By silver streams that run down to the sea Through these memory’s I will hold With your blessing I will go To turn at last to pass that we know and oh were the road bend takes me I cannot tell, we came all this way But now comes the day to bid you farewell I bid you all a very fond farewell ترجمه فارسی: ❝ دیدم که نور از آسمان محو شد بر فراز باد آهی شنیدم همچنان که دانه های برف برادران فرو افتاده ام را میپوشاند من این آخرین وداع را می گویم شب فرا رسید و این روز به پایان آمد جاده مرا می خواند و باید رهسپار شوم از روی تپه و زیر درخت از میان سرزمین هایی که هرگز نور بر آنها نتابیده از کنار جویبارهای سیم گون که به سور دریا میروند زیر ابر و ستارگان از روی برف در صبح زمستان در نهایت روی گرداندم به مسیری که همه را ترک میکرد و راه مرا به کجا خواهد برد؟ نمیدانم همه این مسیر را آمده ایم اما اکنون روزی فرا رسیده است که با شما وداع گویم در جاهای زیادی بوده ام اندوه های فراوانی دیده ام اما نه پشیمانم و نه فراموش خواهم کرد کسانی را که در این مسیر همراهم بودند شب فرا رسید و این روز به پایان آمد جاده مرا می خواند و باید رهسپار شوم از روی تپه و زیر درخت از میان سرزمین هایی که هرگز نور بر آنها نتابیده از کنار جویبارهای سیم گون که به سور دریا میروند با این خاطرات ایستادگی میکنم و با دعایت رهسپار میشوم تا در نهایت به راهی روم که میدانیم و راه مرا به کجا خواهد برد؟ نمیدانم، همه این مسیر را آمده ایم اما اکنون روزی فرا رسیده است که با شما وداع گویم همه شما را با بهترین آرزوها وداع میگویم



بیوگرافی فینرود فلاگوند
نوشته شده در پنج شنبه 22 / 8 / 1393
بازدید : 1209
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
نام: فینرود فلاگوند ن‍‍ژاد:الف گروه: نولدور فرهنگ: الف های نارگوتروند خانواده: خاندان فین آرفین دوره زندگی: تولد :1300 قبل از دو درخت _ مرگ: 465 دوران اول معنی نام: فینرود از کلمهء "فینداراتو " گرفته شده که به معنی " نسل قدرتمند فینوه" می باشد . فلاگوند کلمه ای است دورفی به معنای "تراشندهء غارها" نام های دیگر: نوم که در زبان اداین به معنای "خرد" می باشد. القاب: فلاگوند، دوست آدمیان، تراشنده ی غارها، ارباب و شاه نارگوتروند والینور: فینرود در والینور زاده شد. زمانیکه هنوز نور تلپریون و لورلین در سرزمین قدسی می درخشید . او بزرگترین فرزند فین آرفین پسر فینوه شاهنشاه نولدور بود و مادرش اآروین دختر اولوه از آکوالونده بود. او دارای سه برادر بود: اورودرت، آنگرود و آاگنور و یک خواهر به نام گالادریل که جوانترین آنها بود. او و برادرانش دوستان صمیمی برای پسر عموهایشان، تورگان و فینگون پسران فینگولفین بودند. فینرود زیباترین پسر فین آرفین بو. در حقیقت فین آرفین و فرزندانش تنها خاندان بین نولدور بودند که موهای طلایی داشتند، که آن را از ایندیس وانیار مادر فین آرفین به ارث برده بودند . او بلند قامت و قدرتمند بود ، هرچند به سرعت خشمگین نمی شد . او با تورگان بسیار صمیمی بود و دوستی آنها حتی بعد از تبعید نیز به قوت خود باقی ماند . فینرود طرف تورگان و فینگولفین ایستاد به هنگام صحبت خلاف فیانور و هفت پسرش بعد از دزدیده شدن سیلماریل ها، نابود شدن دو درخت و کشته شدن فینوه به دست مورگوت. فیانور نولدور را تحریک کرد و آرزوی رفتن به سرزمین میانه را که خلاف خواسته والار بود به آنها القا کرد. سخنان تندی زده شد و اگر به خاطر اندرزهای صلح جویانهء فین آرفین نبود به خونریزی کشیده می شد. هلکراکس: عاقبت فیانور غالب آمد و تعداد زیادی از نولدور از آمان خارج شدند. فیانور و گروهش اولین کسانی بودند که به آکوالونده رسیدند . و هنگامی که تلری سعی داشتند نولدور را از گرفتن کشتی هایشان باز دارند، نولدور که رد مرز دیوانگی و جنون بودند شروع به کشتن آنها کردند . و ابن عقیده به آنها القا شد که تلری بر حسب دستور والار به آنها حمله بردند. فین آرفین و خاندانش در خویش کشی هیچ نقشی نداشتند شاید به خاطر آنکه همسر فین آرفین دختر اولوه شاه تلری بود. بعد از خویش کشی. فین ارفین و اکثر مردمش به والینور بازگشتند و در آنجا والار آنها را بخشودند و فین آرفین فرمانروای نولدور باقی مانده در والینور شد . اما فرزندانش را خود را ادامه دادند زیرا نمی خواستند فرزندان فینگولفین را تنها بگذارند و فینرود فرمانروای آنها شد . در اینجا بود که مندوس نابودی نولدور را پیشگویی کرد و هرچند هیچکدام از فرزندان فین آرفین در کشتن تلری شرکت نکردند اما نابودی بر فراز سرشان بود و تبعید شدند . و این جدایی برای فینرود از همه سخت تر بود زیرا می بایست آماریه را ترک کند چه او از وانیار بود و هیچکدام از وانیار والینور را ترک نمی گفتند. بعد از رسیدن به هلکراکس فیانور و مردمش کشتی ها را به آب انداختند تا از دریا بگذرند و هنگامی که به کرانه های سرزین میانه رسیدند فیانور و پسرانش غیر از مادهراس کشتی ها را سوزاندند . هنگامی که فینگولفین آتش را از دوردست مشاهده کرد فهمید فیانور برای او چه خواسته " هلاک شدن در آرامان یا بازگشت به والینور با شرمندگی " . مصمم تر از همیشه برای رسیدن به سرزمین میانه ، فینگولفین مردمش را فراخواند و با پسرانش و فرزندان فین آرفین ، آنها را از هلکراکس عبور داد . برای این سفر بهای سختی پرداخته شد ، بسیاری هلاک شدند از جمله النوه همسر تورگان. چون آماریه در والینور ماند ، فینرود در سرزمین میانه هیچ همسری اختیار نکرد و نسلی از او بر جای نماند. نارگوتروند: فینگولفین و همراهانش 20 سال پس از فیانور به سرزمین میانه رسیدند ، هنگامی که خورشید برای اولین بار در جهان تابید . آنها ابتدا در کنار دریاچهء میتریم سکونت گزیدند و دوباره با خویشانشان ، همراهان فیانور متحد شدند . پس از آن نولدور در سرزمین میانه پراکنده شدند و هر یک از پسران سه برادر برای خود قلمرویی ساختند و با همسایگانشان ، الف های خاکستری و الف های سیندار آشنا شدند. هرچند تینگول دروازه های دوریات را بر روی شاهزاده های نولدوری بسته نگه داشت و تنها خاندان فین آرفین می توانستند وارد دوریات شوند ، آن هم به علت خویشاوندی مادرشان با تینگول . آنگرود اولین قاصد برادرش فینرود بود که به دوریات وارد شد . تینگول به او گفت که نولدور می توانند در هر کجای بلریاند که خواستند قلمرو بسازند همچنین به آنگرود خاطر نشان کرد که او شاه بلریاند است و همه باید فرمان بر او باشند . هرچند که این خوشامد سرد تینگول بر بعضی از شاهزاده های نولدور گران آمد اما آنها قلمروهای خویش را شکل دادند. پس از چندی مورگوت سپاهیان خود را به جنگ الفها فرستاد و اورک ها از دروازه های آنگ بند سرازیر شدند و اولین جنگ از پنج جنگ بلریاند به نام "داگور آگلارب " شکل گرفت . پس از شکست سپاهاین مورگوت و عقب نشینی به آنگ بند الف ها آنگ بند را محاصره کردند و به اورک ها مجال بیرون آمدن از دروازه های آن را ندادند . این محاصره 400 سال به طول انجامید و در این مدت صلح بر بلریاند حکمفرما بود . به همین دلیل فینرود و گالادریل مدت زمانی را در منگروت سپری کردند. پنجاه سال پس از رسیدن به سرزمین میانه تورگان مسکنش در "نوراست" را ترک کرد تا به دیدن دوستش فینرود برود . آن دو با هم سفری طولانی به سمت جنوب را آغاز کردند و امتداد رود بزرگ سیریون را پایین رفتند . یک شب که در کنار رود بزرگ به خواب رفته بودند ، اولمو فرمانروای آبها رویایی بر ایشان فرستاد و به آنها قلمرو هایی را که باید می ساختند نشان داد . هنگامی که بیدار شدند هیچ یک سخنی از رویایش به دیگری نگفت چه هر کدام فکر میکردند والا این رویا را فقط برای او فرستاده. فینرود در زمان اقامت در منگروت شیفتهء تالارها سنگی و غارهای آنجا شده بود . رویای اولمو به او آرزوی ساخت " تالارهای وسیعی در پناه دروازه های همواره مقاوم در مکانی پنهان در زیر تپه ها " داد . او با تینگول از آرزویش سخن گفت چه بین آنها مهر و محبتی که بین خویشان است حکمفرما شده بود . و پادشاه سیندار با او از غارهای زیر " تار_ان_فاروت " در امتداد رود نروگ سخن گفت ، جایی که او می توانست آنچه را که در رویاهایش دیده است بسازد . و در این مکان بود که فینرود دژ محکم نارگوتروند را ساخت ، و در ساخت آن از کمک دورف های کوههای آبی ، که در ازای کارشان جواهرات بسیاری که از تیریون آورده شده بود پاداش گرفتند ، برخوردار شد . دورف ها برای فینرود گردنبندی به نام ناگلامیر ساختند که زیباترین کار باستانی دورف ها بود . و او را " فلاک _ گوندو " نامیدند که در زبان دورفی به معنای تراشتندهء غارها می باشد ، و از آن پس او فلاگوند نامیده شد. خواهرش گالادریل ولی در دوریات ماند . فینرود اکنون فرمانروای نارگوتروند بود و بر مردمش حکومت می کرد. قلمروی نارگوتروند از دوریات و رود سیریون آغاز می شد و تا به بندرگاههای گیردان می رسید و از شمال بر جلگه های "آرد_گالن" مشرف بود ، در آنجا در درهء باریکی بین دورتونیون و کوههای سایه ، روی جزیرهء "تول سیریون" ، فینرود برج مراقبت میناس تیریت را ساخت تا بتواند قسمت های غربی بلریاند و گذرگاه سیریون را تحت نظر داشته باشد و اورودرت را سرپرست آن کرد . آنگرود و آاگنور نیز در دامنه های شمالی دورتونیون زندگی می کردند و تابع فینرود بودند هر چند که مردمانشان بسیار کم بود. اینگونه بود که قلمروی فینرود بزرگترین قلمرو در بلریاند وبد هرچند که او جوانترین شاه بین نولدور بود . پس از سالهایی که سپری شد فینرود فرمانروای تمام الف هایی که بین سیریون و دریا زندگی می کردند ، غیر از فالاس ، شد . فینرود دوستی عمیقی با گیردان کشتی ساز ، فرمانروای فالاس داشت ، و مردم فینرود در بازسازی بندرگاههای بریتومبار و اگلارست کمک زیادی به فالاس نمودند و آنها نیز در عوض کشتی هایی برای آنها ساختند تا در کرانه های دریا تا جزیرهء بزرگ بالار دریانوردی کنند. بئور: تقریبا سیصد سال پس از آمدن به بلریاند ، روزی فینرود همراه ماگلور و مادهراس برای شکار به زمین های شرقی سیریون رفت . هنگامی که شب رسید او از تعقیب خسته شد پس به جا ماند و تنها سرگردان شد . همان طور که راه می رفت از دور شعله های آتش و صدای سرود را شنید . نخست تصور کرد که اورک ها یا دورف ها هستند اما کمی که جلوتر رفت دریافت این نژاد زبانی متفات از ناگریم و موجودات شیطانی ملکور را به کار می برند. این چنین بود که او به اولین گروه آدمیان که به بلریاند آمده بودند بر خورد . همان طور که از سایه ها آنها را می نگریست ، محبتی نسبت به آنها در قلب خود احساس کرد و پس از آنکه آدمیان به خواب رفتند فلاگوند وارد حلقهء کمپ آنها شد و اولین چنگی را که دید برداشت و برای آنها آهنگی نواخت . آدمیان با صدای چنگ و نغمهء فینرود از خواب برخاستند اما هیچکدام حرکت نمی کردند گویی با کلمات نغمه اش طلسم شده بودند. "خرد در سخنان پادشاه الف ها بود ، و قلب ها با گوش دادن به نغمه اش فرزانه تر می شد ، چه چیزهایی که او می خواند ، از ساخته شدن آردا ، و از سرزمین قدسی در پشت سایه های دریا ، همانند صحنه هایی زنده برایشان جان می گرفت و سخنان الفی اش در هر روحی ترجمه می شد". در ابتدا آدمیان تصور کردند که او یکی از والار غرب است ، که در مورد آن شنیده بودند ، اما فینرود با آنها ماند و دانش و علم الدار را به آنها آموخت . و آنها او را نوم و مردمش را نومین نامیدند که به معنی خرد و خردمندان است. گروهی مخصوص به سرکردگی بالان که بعد ها به بئور پیر ملقب شد به خدمت فلاگوند در آمدند . بعد از آن آدمیان دسته ها و گروههای دیگر رسیدند و آنها برای سکونت "استولاد" را انتخاب کردند چه تینگول به آنها اجازهء دخول به دوریات را نداد. دیگر فرمانروایان نولدوری نیز آدمیانی را به خدمت گرفتند وفرزندان دوم ایلووتر به سرعت صنعت و خرد را از الدار فرا گرفتند. بئور 93 سال زندگی کرد و در تمام عمرش صادقانه به فینرود خدمت کرد ، همانگونه که پسرانش بعد از او به خدمت فینرود درآمدند. داگور براگولاچ: سالها پس از رسیدن آدمیان ، فینگولفین شروع به مستحکم سازی استحکاماتش کرد و به دیگر شاهان بلریاند نیز همین توصیه را نمود . او دریافته بود که مورگوت در اعماق آنگ بند مشغول تجهیز سپاه تاریکش است و صلح فرزندان ایلووتر دیری نخواهد پایید . اما دیگران ، به ویژه فرزندان فیانور ، دور از آنگ بند بودند و بسیار دیر به ندای او پاسخ دادند . آنگرود و آاگنور اما نیاز او را دریافتند چه از دامنه های دورتونیون سرزمین تاریک پیدا بود و همواره برجای بود. ناگهان آتش و سایه از دژ مستحکم و تاریک مورگوت بلند شد و سپاهیان آنگ بند که تعدادشان بیشمار بود وارد بلریاند شدند . به همین دلیل این نبرد به نام جنگ شعلهء ناگهانی یا داگور براگولاچ نامیده شد ، چهارمین نبرد بزرگ از نبردهای بلریاند که محاصرهء آنگ بند را شکست. پسران فین ارفین بدترین لطمه را از این حملهء ناگهانی خوردند ، آنگرود و آاگنور کشته شدند و همین طور تعدادی زیادی از جنگجویان خاندان بئور . اورودرت تا مدت زمانی توانست گذرگاه سیریون را از میناس تیریت حفظ کند چه نیروی اولمو در رودخانه قدرتمند بود. اما فینرود در مرداب سرچ با تعداد از محافظانش محاصره شده بود . اما درست زملنیکه نزدیک بود کشته شود یا به اسارت گرفته شود ، باراهیر از خاندان بئور با مردانش به کمک او شتافتند و به صورت دیواری اطراف شاه را فراگرفتند و او را پوشانیدند تا فینرود بتواند بگریزد و به نارگوتروند بازگردد .فینرود برای سپاس گزاری حلقه ای به باراهیر بخشید و سوگند خورد که از هیچگونه کمکی نسبت به باراهیر و فرزندانش فرو گذار ننماید. دو سال پس از جنگ اصلی ، خادم وفادار مورگوت به میناس تیریت حمله کرد و آن را تسخیر کرد و اورودرت به نارگوتروند گریخت . برج زیبای فینرود به برج نگهبانی مورگوت تبدیل شد و تول سیریون نیز تسخیر شد و از آن پس "تول این گارهوت" نام گرفت، جزیرهء گرگ ها . و برای مدت زمانی طولانی دژ سائورون بود. حلقهء باراهیر و برن کلموست: "حلقه از دو مار تشکیل می شد که چشمانی زمردین داشتند و سرهای آنها زیر تاجی از گلهای طلایی به هم می رسید. این بود نشان فین آرفین و خاندانش". سرگذشت فینرود با سرگذشت برن و لوتین درهم آمیخته شد چه برن فرزند باراهیر بود که حلقه را از اورک هایی که پدرش را کشته بودند بازستانده بود. پس از انکه برن و لوتین دل به هم باختند و برن برای صحبت با تینگول راهی منگروت شد با پیشنهاد سخت تینگول مواجه شد. به دست آوردن یک سیلماریل در ازای دست لوتین در ازدواج. پس برن به سمت نارگوتروند روانه شد تا از فینرود کمک بطلبد. در دروازه های ورودی نارگوتروند حلقه اش را بالا گرفت تا الف ها او را نکشند . نگهبانان پایین آمده و او را دستگیر کردند اما با دیدن حلقه او را رها کرده و به نزد شاه بردند . برن درخواست تینگول را با شاه نارگوتروند مطرح کرد و شاه تصدیق کرد که تینگول خواهان مرگ اوست، اما چون مدت زمانی پیش سوگند یاد کرده بود که به فرزندان باراهیر کمک کند برن را مطمئن ساخت که در این جستجو به او کمک خواهد کرد حتی اگر فرزندان فیانور در صورت موفقیت به تعقیب آنان بپردازند . او با مردمش دربارهء نیاز برن به کمک سخن گفت و به آنها خدمات بئور و خاندانش و دوستی طولانی آنها با الف ها را یادآور شد . اما کلگورم و کوروفین که در داگور براگولاچ از سرزمین هایشان رانده شده بودند و در مدت جنگ در دژ فینرود پناه گرفته بودند بنای مخالفت گذاشتند و مردم را علیه شاه تحریک نمودند. پس فینرود تاجش را به زمین افکند و گفت اگر هنوز کسی در کنار او می ایستد می تواند او را یاری کند چه او خود به تنهایی درصدد بود تا عهدش را انجام دهد و همراه برن می رفت چه کسی وفادار می ماند یا نه . ده تن از یارانش به او وفادار ماندند و سرکرده ی آنها ادراهیل از فینرود خواست تا تاج را تا زمان بازگشتش به کارگزار بدهد، به همین دلیل فینرود تاج را به برادرش اورودرت سپرد. بعدازظهر یک روز پاییزی بود که دوازده نفر نارگوتروند را ترک گفتند . در حوالی کوههای سایه به یک گروه از اورک ها برخوردند، پس شبانه آنها را کشتند . زرههای اورک ها را به تن کردند و صورتشان را با کثافت پوشاندند، و فینرود آهنگی خواند تا گوشهایشان درازتر شود و هیبت شان به مانند اورکها شود و با هیئت مبدل اورک ها گروه دوازده نفره از گذرگاه غربی بین "ارد ویترین " و "تار نو فوین " گذشتند . اما سائورون در برجش در "تول این گارهوت " از وجود آنها آگاه شد و خدمتکارانش را به کمین آنها گماشت تا آنها را دستگیر کردند و نزد ساحر پلید بردند. فینرود با سائورون جنگید، هرچند که قدرت فرزند فین آرفین بسیار بود و از قلمروی قدسی آمده و در زیر نور دو درخت قبل زا تاریکیشان راه رفته بود، اما سائورون مایا در طول سالهای طولانی خدمتش به مورگوت بسیار قدرتمند شده بود و پیروزی با او بود. فلاگوند در برابر تخت سائورون به زمین افتاد و سائورون لباس های اورکی شان را از آنها گرفت اما با دیدن چهرهء اصلی آنها نتوانست نام هایشان را حدس بزند پس دوازده یار را به داخل سیاهچالهایی در زیر " تول این گارهوت" انداخت . هر شب یکی از آنها توسط گرگی در تاریکی دریده می شد اما سائورون نتوانست نام ها یا قصدشان را دریابد چه همهء آنها به فرمانروایشان وفادار بودند. هنگامی که تنها برن و فینرود باقی ماندند، سائورون می خواست الف را تا آخر نگه دارد چه می دید او " نولدویی خردمند و توانا "است. اما هنگامی که گرگ به سراغ برن آمد فینرود آخرین توان و قدرتش را به کار بست تا زنجیرش را پاره کند و با گرگ در افتاد. حیوان وحشی را با چنگ و دندانش کشت اما خودش به شدت زخمی شد. سپس با برن سخن گفت : " من اکنون به جایگاه ابدیم در تالارهای بی زمان در فراسوی دریاها و کوههای آمان می روم و مدت زمان طولانی طول خواهد کشید تا دوباره در بین نولدور دیده شوم، و چنین باد که ما دیگر همدیگر را در مرگ یا زندگی ملاقات نخواهیم کرد، چه سرنوشت نژادمان از دیگری جداست. به درود". اینگونه فینرود فلاگوند وفادار ، فرمانروای نارگوتروند و پسر فین آرفین پسر فینوه در زیر برجی که خود ساخته بود جان داد. البته داستان برن و لوتین ادامه یافت چه در ساعت مرگ فینرود لوتین آوازی خواند و برن پاسخ آن را داد و لوتین و هوآن سگ شکاری والینور، سائورون را شکست دادند و برج تاریکش را برانداختند. اما برن را با اسیران آزاد شده نیافتند، در عوض او را محزون و اندوهگین بر فراز جسد فینرود، زیباترین خاندان فینوه یافتند. جسد فلاگوند را بر فراز تپه ای در جزیرهء خودش که با دیگر زیبا و پاک شده بود، به خاک سپردند، و مزار سبز فینرود فلاگوند، زیباترین شاهزادهء نولدور دست نخورده باقی ماند تا زمانی که زمین دگرگون شد و بلریاند زیر آبهای دریا مدفون گشت. اما فینرود دوباره همراه پدرش در زیر درختان الدامار قدم زد.



بازدید : 813
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
به نقل از سایت حلقه یگانه، لیست قطعات موسیقی متن قسمت آخر سه گانه هابیت اعلام شد. بر این اساس این آلبوم در دو نسخه معمولی و ویژه منتشر میشود که نسخه ویژه دارای دو قطعه بیشتر خواهد بود. لیست قطعات از این قرار است: نسخه معمولی: Disc 1 ۱. Fire and Water ۲. Shores of the Long Lake ۳. Beyond Sorrow and Grief ۴. Guardians of the Three ۵. The Ruins of Dale ۶. The Gathering of the Clouds ۷. Mithril ۸. Bred for War ۹. A Thief in the Night ۱۰. The Clouds Burst ۱۱. Battle for the Mountain Disc 2 ۱. The Darkest Hour ۲. Sons of Durin ۳. The Fallen ۴. Ravenhill ۵. To the Death ۶. Courage and Wisdom ۷. The Return Journey ۸. There and Back Again ۹. The Last Goodbye performed by Billy Boyd ۱۰. Ironfoot نسخه ویژه: Disc 1 ۱. Fire and Water ۲. Shores of the Long Lake ۳. Beyond Sorrow and Grief ۴. Guardians of the Three ۵. The Ruins of Dale ۶. The Gathering of the Clouds ۷. Mithril ۸. Bred for War ۹. A Thief in the Night ۱۰. The Clouds Burst ۱۱. Battle for the Mountain Disc 2 ۱. The Darkest Hour ۲. Sons of Durin ۳. The Fallen ۴. Ravenhill ۵. To the Death ۶. Courage and Wisdom ۷. The Return Journey ۸. There and Back Again ۹. Ironfoot ۱۰. The Last Goodbye performed by Billy Boyd ۱۱. Dragon-Sickness (Bonus Track) ۱۲. Thrain (Bonus Track)



بازدید : 760
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

سر این مک کلن در ویدئویی به همراه ریچارد آرمیتاژ، لوک اوانز، اورلاندو بلوم و مارتین فریمن اعلام کردند که مراسم افتتاحیه آخرین فیلم از سرزمین میانه، اول دسامبر در میدان لستر در لندن برگزار می شود و در این مراسم بازیگران هر ۶ فیلن حضور خواهند داشت.



ستاره های سه گانه ارباب حلقه ها در موزه
نوشته شده در چهار شنبه 12 / 8 / 1393
بازدید : 643
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

پیتر جکسون بارها اظهار علاقه کرده که دوست دارد یک موزه از ارباب حلقه ها در Wellywood داشته باشد . اکنون همکار فیلمسازش جورج لوکاس قصد دارد موزه ای که خودش آن را موزه هنرهای داستانی (Museum of Narrative Art) می نامد در شیکاگو احداث کند و گفته است که دوست دارد در این موزه از فیلمهایی که در آنها به میزان زیادی بر طراحی تکیه شده استفاده کند. لوکاس در طول برگزاری هفته ایده ها در شیکاگو به طور مفصل با چارلی رز درباره علاقه اش به هنرهایی داستانی( هنرهایی که بازگو کننده یک داستان هستند) صحبت کرد و این که دوست دارد مکانی برای نمایش دادن هنرهایی که او احساس میکند در جامعه امروزی ناشناخته مانده است دائر کند . این موزه شامل یک سینمای کوچک خواهد بود که در آن هنرهاو فنون و مهارت هایی که در ساخت و طراحی سازه ها مکانها و لباسها به کار برده شده به نمایش گذاشته خواهد شد . فیلمهایی که خود لوکاس ساخته بخشی از این نمایشگاه خواهد بود اما همانگونه که خود وی اظهار کرده از فیلمهای دیگر هم در نمایشگاه استفاده خواهد شد. لوکاس در این مورد به صورت ویژه از ارباب حلقه ها نام برده ونمایشگاه او پذیرای تعدادی ازطرح ها و سازه های عظیم فیلمهای جکسون خواهد بود که برای بازدیدکنندگان می تواند جالب باشد.



تعداد صفحات : 21
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 21 صفحه بعد