پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
بازدید : 816
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
به نقل از باکس آفیس، «هابیت: نبرد پنج سپاه» به لطف فروش قدرتمند خود در خارج از آمریکا از ۳۰۰ میلیون دلار عبور کرد. از این میزان ۹۰۶۲۷۰۰۰ مربوط به فروش تخمینی ۵ روزه هابیت در آمریکای شمالی و ۲۶۵ میلیون دلار مربوط به فروش خارج از آمریکای شمالی هابیت هست که در ۱۲ روز حاصل شده است. در میان بزرگترین بازار فروش خارج از آمریکای هابیت متعلق به آلمان است. جایی که با فروش ۱۲.۴ میلیون دلاری در این هفته، فروش کلی به ۳۷.۷ میلیون دلار رسیده است. هابیت در بریتانیا با فروش ۸ میلیون دلاری و تداوم صدرنشینی به رقم کلی، ۳۱.۴ میلیون دلاری رسیده و مشابه این وضعیت درفرانسه با فروش ۷.۵ میلیون دلاری و فروش کلی ۲۴.۸ میلیون دلاری وجود دارد، هابیت در روسیه ۲۱.۵ میلیون دلار، برزیل ۱۳.۱ میلیون، مکزیک ۱۰.۹ میلیون دلار کره جنوبی ۱۰.۴ میلیون دلار، سوئد ۹ میلیون دلار، اسپانیا ۶.۳ میلیون دلاری ، ایتالیا ۵.۶ میلیون دلارو در ژاپن ۵.۳ میلیون دلار فروش داشته است. همچنین پیش بینی شده است که احتمالا هابیت :نبرد پنج سپاه با فروش ۲۷۰-۲۸۰ میلیون دلاری در آمریکای شمالی و رقمی بیش از ۷۰۰ میلیون دلار در خارج از آمریکا بتواند فروش جهانی خود را به ۱ میلیارد دلار برساند .این میزان فروش اگرچه فروشی خوب و قابل اعتنا محسوب می شود ولی برای نبرد پنج سپاه که عنوان پرهزینه ترین فیلم فانتزی را یدک می کشد چندان رقم زیادی نیست. لازم به ذکر است در میان بینندگان هابیت ۶۰ درصد مرد و همچنین ۶۰ درصد در گروه سنی زیر ۲۵ سال بوده اند.



بازدید : 766
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
به نقل از باکس آفیس، «هابیت: نبرد پنج سپاه» به لطف فروش قدرتمند خود در خارج از آمریکا از ۳۰۰ میلیون دلار عبور کرد. از این میزان ۹۰۶۲۷۰۰۰ مربوط به فروش تخمینی ۵ روزه هابیت در آمریکای شمالی و ۲۶۵ میلیون دلار مربوط به فروش خارج از آمریکای شمالی هابیت هست که در ۱۲ روز حاصل شده است. در میان بزرگترین بازار فروش خارج از آمریکای هابیت متعلق به آلمان است. جایی که با فروش ۱۲.۴ میلیون دلاری در این هفته، فروش کلی به ۳۷.۷ میلیون دلار رسیده است. هابیت در بریتانیا با فروش ۸ میلیون دلاری و تداوم صدرنشینی به رقم کلی، ۳۱.۴ میلیون دلاری رسیده و مشابه این وضعیت درفرانسه با فروش ۷.۵ میلیون دلاری و فروش کلی ۲۴.۸ میلیون دلاری وجود دارد، هابیت در روسیه ۲۱.۵ میلیون دلار، برزیل ۱۳.۱ میلیون، مکزیک ۱۰.۹ میلیون دلار کره جنوبی ۱۰.۴ میلیون دلار، سوئد ۹ میلیون دلار، اسپانیا ۶.۳ میلیون دلاری ، ایتالیا ۵.۶ میلیون دلارو در ژاپن ۵.۳ میلیون دلار فروش داشته است. همچنین پیش بینی شده است که احتمالا هابیت :نبرد پنج سپاه با فروش ۲۷۰-۲۸۰ میلیون دلاری در آمریکای شمالی و رقمی بیش از ۷۰۰ میلیون دلار در خارج از آمریکا بتواند فروش جهانی خود را به ۱ میلیارد دلار برساند .این میزان فروش اگرچه فروشی خوب و قابل اعتنا محسوب می شود ولی برای نبرد پنج سپاه که عنوان پرهزینه ترین فیلم فانتزی را یدک می کشد چندان رقم زیادی نیست. لازم به ذکر است در میان بینندگان هابیت ۶۰ درصد مرد و همچنین ۶۰ درصد در گروه سنی زیر ۲۵ سال بوده اند.



بازدید : 749
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
«هابیت : نبرد پنج سپاه» در سه روز نخست نمایش خود با فروشی تخمینی بالغ بر ۵۰/۹۸۲ میلیون دلار در صدر جدول فروش آمریکای شمالی نشست .فروش روز جمعه هابیت با ۶۶/۵ درصد افزایش نسبت به روز پنج شنبه(۹/۹ میلیون دلار) به ۱۶/۵۸ میلیون دلاررسید. همچنین پیش بینی شده که هابیت با احتساب فروش ۵۴ میلیونی آخر هفته (جمعه+شنبه + یک شنبه) در پنج روز نخست نمایش در آمریکای شمالی فروشی بین ۸۸-۹۰ میلیون دلار داشته باشد. با احتساب این میزان فروش، فروش جهانی هابیت به ۲۱۰ میلیون دلار می رسد. مقایسه بین سه روز نخست فروش فیلم های اقتباس شده ی پیتر جکسون از دنیای تالکین: ۱) هابیت :یک سفر غیر منتظره : $۸۴,۶۱۷,۳۰۳ ۲) هابیت :برهوت اسماگ: $۷۳,۶۴۵,۱۹۷ ۳) ارباب حلقه ها :بازگشت پادشاه : $۷۳,۲۸۲,۳۷۰ ۴) ارباب حلقه ها: دوبرج : $۵۹,۲۶۳,۰۲۴ ۵) هابیت :نبرد پنج سپاه: $۵۰,۹۸۲,۰۰۰ ۶)ارباب حلقه ها:یاران حلقه : $



بازدید : 824
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
شاید ششمین روایت پیترجکسون از دنیای تالکین، آخرین روایت این کارگردان نابغه و خلاق از دنیای پر رمز و راز تالکین باشد . برای بعضی طرفداران فروش در گیشه یا موفقیت درمراسم اسکار مهم نیست ولی عده ای نیز راغب هستند که وداعی پرشکوه با دنیای تالکین داشته باشند و این فیلم نیز چون ارباب حلقه ها : بازگشت پادشاه در همه زمینه ها حضوری چشمگیر داشته باشد. وداع با دنیای تالکین باعث شده بود که مخاطب پیش بینی کند که نبرد پنج سپاه فروشی نظیر بازگشت پادشاه یا قسمت دوم هری پاتر : یادگاران مرگ داشته باشد . هابیت در نخستین روز اکران خود در آمریکای شمالی فروشی بالغ بر۲۴,۴۵۲,۱۱۷ فروخت و با ۱۲۲ میلیون دلاری که هابیت در خارج از آمریکا فروخت این رقم به ۱۴۶ میلیون دلار می رسد .فروش سه روز نخست هابیت در امریکای شمالی ۶۴ میلیون دلار و در سراسر جهان ۳۰۵ میلیون دلار پیش بینی شده است . اگر فروش نبرد پنج در روز نخست ( ۵/۲۴ میلیون دلار ) را با یک سفر غیر منتظره (۳۷ میلیون دلار) و برهوت اسماگ (۳۱ میلیون دلار) و یا با فیلم هایی مشابه هابیت مثل بازیهای قسمت اول عطش : مرغ مقلد (۵۵ میلیون دلار) یا جنگ های ستاره ای : انتقام سیث( ۵۰ میلیون دلار) و قسمت دوم هری پاتر :یادگاران مرگ (۹۱ میلیون دلار) مقایسه کنیم و به این امر هم کاهش سینما های نمایش دهنده ی نبرد پنج سپاه را اضافه کنیم ( نبرد پنج سپاه ۳۸۷۵ سینما در مقابل ۴۰۴۵ سینمای یک سفر غیر منتظره و ۳۹۰۳ سینمای برهوت اسماگ ) که نتیجه تلاش کم برادران وارنر برای افتتاحیه ای باشکوه برای نبرد پنج سپاه است به نتیجه ای ناامید کننده می رسیم یعنی فروشی نهایتا ۲۵۰ میلیونی در آمریکای شمالی و ۱ میلیاردی در سراسر جهان . ولی باید چند نکته را به این امر اضافه کرد : نخست اینکه جنگ های ستاره ای یا هری پاتر طرفداران ویژه و آتشین و نوجوان خود را داشت ، طرفدارانی که بسیار مایل بودند که در نخستین روز اکران خداحافظی از مجموعه مورد علاقه خود را جشن بگیرند در صورتی که ما در مجموعه فیلم هایی که پیتر جکسون از دنیای تالکین تولید کرده این امر را نمی بینیم همچنان که بازگشت پادشاه که فروش درخشان ۳۷۷ میلیون دلاری را در کارنامه داشت در نخستین روز اکران خود ۳۴ میلیون دلار فروخت (در مقابل ۹۱ میلیون دلار قسمت دوم هری پاتر :یادگاران مرگ) ولی در نهایت اختلاف فروش این دو تنها ۴ میلیون دلار بود و اگر تورم را در مورد فروش بازگشت پادشاه در نظر بگیریم باید اذعان کرد که بازگشت پادشاه فروشی بیشتر داشته است. دلیلاین امر گسترده بودن و وسیع الطیف بودن طرفداران تالکین و پیترجکسون است که تنها به نوجوانان محدود نمیشد و این امر ضامن حفظ کف فروش فیلم است. جدای از این باید روز اکران نبرد پنج سپاه را در نظر گرفت. یک سفر غیر منتظره در روز ۱۴ دسامبر (جمعه) و برهوت اسماگ در روز ۱۳ دسامبر ( روز جمعه ) اکران شدند حال اینکه به زعم نگارنده شاید احتیاط برادران وارنر برای عدم اکران همزمان هابیت با خروج : خدایان پادشاهان ریدلی اسکات باعث شد که ، هابیت روزهای طلایی اکران بدون رقیب در این هفته را از دست داده و به جای روز آخر هفته در روزی میان هفته ( چهارشنبه ۱۷ دسامبر ) اکران شود و به همین خاطر فروشی به نسبت معمولی داشته باشد. ولی اگر هابیت همین کف فروش را درست مثل قسمت دوم شرک حفظ کند می توانیم شاهد فروشی روز افزون و عالی در سه روز نخست و هفته اول باشیم که تا حدودی می تواند تکلیف فروش قسمت سوم هابیت را مشخص کند. میزان قدرت قسمت سوم هابیت در جذب مخاطب در اولین سه روز آخر هفته (جمعه، شنبه و یکشنبه ) مشخص می شود



بازدید : 772
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
«هابیت: نبرد پنج سپاه» در نخستین روز اکران خود در آمریکای شمالی ۲۴/۵ میلیون دلار فروخت .این میزان فروش از اکران پنج سپاه در ۳۸۷۵ سینما به دست آمده است.هرچند که این فروش در مقایسه با قسمت سوم بازیهای عطش کم بود ولی در مجموع فروشی خوب و حائز اعتنا برای هابیت محسوب می شود و امیدواری ها را برای فروش بالای هابیت و رسیدن به رقم ۳۰۰ میلیون دلاری در آمریکای شمالی افزایش داد. لازم به ذکر است که قسمت سوم ارباب حلقه ها (ارباب حلقه ها:بازگشت پادشاه) در نخستین روز اکران موفق به فروشی ۳۴ میلیون دلاری شده بود و رکورددار فروش در روز نخستین در میان اثار اقتباس شده از دنیای تالکین بود. نبرد پنج سپاه با این رقم فروش موفق به کسب رتبه ۱۲ بهترین رکورد اکران در روز چهارشنبه شد. با این اوصاف و با توجه به رقم فروش فزاینده آخرهفته در آمریکای شمالی انتظار فروشی حتی بالاتر از «هابیت: سفری غیرمنتظره» دور از دسترس نیست.



بازدید : 659
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
باکس آفیس از قول برادران وارنر نقل می کند که قسمت آخر سه گانه هابیت در شب اول حدود ۱۱.۲ میلیون دلار بوده است که این رقم نسبت به فروش ۸.۸ میلیون دلاری قسمت قبلی حدود ۲۰ درصد افزایش داشته است.



بازدید : 884
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
«آرادور پدربزرگ شاه بود.پسر او با گیلراین زیبا دختر دیرهایل که از اعقاب آرانارت بود،قصد ازدواج کرد.دیرهایل با این پیوند زناشویی مخالف بود؛زیرا گیلراین جوان بود و هنوز با سن و سال مرسوم ازدواج برای زنان دونه داین فاصله داشت. دیرهایل گفت:«عاقله مردی است با خلق و خوی جدی و زودتر از آن چیزی که مردم پیشبینی می کنند به سرکردگی خواهد رسید؛با این حال دلم گواهی می دهد که عمرش کوتاه خواهد بود.» اما ایوورون که او نیز دوراندیش بود،پاسخ داد:«پس شتاب لازم است!روزگار،پیش از توفان رو به تیرگی می گذارد،وقایعی عظیم در راه است.اگر این دو با هم وصلت کنند،ممکن است امیدی برای مردم ما زاده شود؛اما اگر تعلل کنند،تا این دوران ادامه دارد،امید هرگز از راه نخواهد رسید.» «یک سال از ازدواج آراتورن و گیلراین نگذشته بود که قضا را آرادور به دست ترول های کوه نشین شمال ریوندل اسیر و کشته شد؛و آراتورن سرکرده دونه داین گشت.سال بعد گیلراین برای او پسری به دنیا آورد،و او را آراگورن نام نهادند.آراگورن دوساله بود که آراتورن همراه با پسران الروند سواره به جنگ رفت،و با تیری اورکی که در چشمش نشبت از پای در آمد؛و بدین ترتیب معلوم شد که در مقایسه با نژاد خود به راستی عمرش کوتاه بوده است،اما وقتی کشته شد شصت ساله بود.» «آنگاه آراگورن را که وارث ایزیلدور بود به همراه مادرش برای اقامت به خانه الروند بردند؛و الروند جای پدر او را گرفت و آراگورن برای او همچون پسر بود.او را استل می نامیدند،که به معنی«امید» است و نام راستین و تبار او را به فرمان الروند پنهان نگاه می داشتند؛چرا که خردمندان در آن هنگام می دانستند دشمن در صدد است بداند که آیا وارثی از ایزیلدور بر روی زمین باقی مانده یا نه،و این وارث کیست.» «اما استل هنوز بیست ساله بود که پس از قهرمانی های بسیار به اتفاق پسران الروند،به ریوندل بازگشت و الروند نگاهی به او انداخت و خشنود شد،چون،می دید که او زیبا و شریف است،و اگر چه از نظر جسم و عقل هنوز جای رشد بسیاری دارد،در همین سن وسال کم به مردانگی رسیده است.از این رو الروند از آن روز به بعد او را با نام راستین صدا زد و به او گفت که کیست و فرزند چه کسی است؛و میراث های خانوادگی را به خود او تحویل داد.» گفت:«این حلقه باراهیر است،نشان خویشاوندی ما از دیرباز؛و این تکه های نارسیل است؛با قطعات این شمشیر شاید که از پس کار های بزرگ برآیی؛زیرا پیشگویی می کنم که دوران عمر تو دورانی عظیم خواهد بود،چندان که عظمت آن در تصور آدمیان نمی گنجد،مگر آن که اتفاق بدی برای تو رخ دهد،و یا در آزمون شکست خوری. اما این آزمون سخت و طولانی خواهد بود.از دادن چوگان آنومیناس به تو سر باز می زنم،زیرا،هنوز باید شایستگی خود را برای به دست آوردن آن به اثبات برسانی.» «روز بعد آراگورن هنگام غروب تنها در بیشه ها قدم می زد،و بسیار سرخوش بود؛و سرشار از امید، ترانه می خواند و جهان زیبا بود.و به یک باره هم چنان که می خواند چشمش به دوشیزه ای افتاد که در چمن زار لابه لای تنه های سفید درختان غان گام برمی داشت؛و او شگفت زده ایستاد و فکر کرد که در خواب قدم برمی دارد،یا از قریحه خنیاگران الفی نصیبی برده است که هرچه را می سرایند در برابر چشم شنوندگان مجسم می شود.» «زیرا آراگورن بخشی از ترانه لوتین را می خواند که از دیدار لوتین و برن در جنگل نلدورت می گوید. و اینک لوتین آنجا بود و در مقابل چشمانش در ریوندل گام بر می داشت،و جامه اش قبایی آبی_نقره ای، زیبا به سان شامگاه میهن الفی؛گیسوان سیاهش در بادی که ناگهان برخاست و پریشان شد و پیشانی او با جواهرهای نیم تاج اش ستاره آجین بود.» آراگورن لحظه ای در سکوت به او چشم دوخت،اما از ترس آن که مبادا دختر بگذرد و چشمش هیچ گاه بر او نیافتد،صدایش زد و به بانگ بلند گفت تینوویلف تینوویل!همان گونه که برن،مدت ها قبل در روزگار پیشین چنین کرده بود. آنگاه دوشیزه رو به او کرد و لبخندی زد و گفت:«تو کیستی؛و چرا من را به این نام صدا می زنی؟»و او پاسخ داد:«چون به تصور من تو به راستی لوتین تینوویل هستی که من ترانه اش را می خواندم، اما اگر او نیستی،پس در راه رفتن بدیل اویی.» دختر جدی گفت:«بسیاری این را گفته اند.اما نام من این نیست.هرچند که شاید تقدیر من بی شباهت به تقدیر او نباشد.اما تو کیستی؟» گفت:«مرا استل می خوانند،اما آراگورن ام پسر آراتورن،وارث ایزیلدور،فرمانروای دونه داین»؛و وقتی این را می گفت احساس کرد که دودمان والایش که دل به آن خوش کرده بود،اکنون به چیزی نمی ارزد و هیچ چیزی با وقار و جذابیت دختر برابری نمی کند. اما دختر شادمان خندید و گفت:«پس ما از دیرباز خویشاوندیم.چون من آرون هستم،دختر الروند،و مرا آندومیل می نامند.» آراگورن گفت:«مرسوم است که مردمان در روزگار خطر گنجینه های با ارزش خود را پنهان کنند.اما من از الروند و برادران تو در شگفتم؛زیرا،با این که من از کودکی در این خانه مقیم بوده ام،هیچ سخنی از تو نشنیده بودم.چطور شده است که ما قبلاً به هم برنحورده ایم؟مطمئناً پدرت تو را در خزانه اش پنهان نکرده بود؟» دختر گفت: «نه»و نگاهی به کوه ها انداخت که در شرق سر به فلک کشیده بود.«من زمانی در سرزمین خویشان مادریم،در لوتلورین دوردست ساکن بودم.و تازه برای دیدار دوباره ی پدرم مراجعت کردم. سال های سال بود که پا به ایملادریس نگذاشته بودم. آنگاه آراگورن شگفت زده ماند،زیرا دختر مسن تر از او به نظر نمی رسید و گویی که هنوز بیست سال از عمرش در سرزمین میانه نمی گذشت.اما ارون جشم به چشم او دوخت وگفت: «متحیر مباش!چه فرزندان الروند از عمر الدار برخوردارند.» «آنگاه آراگورن شرمسار شد،زیرا،او نور الفی و حکمت روزگاران را در چشمان دختر دید؛اما از همان ساعت عاشق آرون آندومیل دختر الروند شد.» در طی روزهایی که از پی آمد،آراگورن سکوت پیشه کرد،و مادرش دریافت که حادثه ای غریب برای او رخ داده است؛و سرانجام آراگورن تسلیم پرسش های مادر شد و از ملاقات با آرون در تاریک و روشن میان درختان برای او گفت. گیلراین گفت:«پسرم اگر چه تو از تخمه ی شاهانی،آرزوی تو بلند پروازانه است.زیرا،این بانو نجیب ترین و زیباترین بانویی است که اکنون دو سرزمین میانه می زید.و فانیان را وصلت با نژاد الف نشاید.» آراگورن گفت:«با این حال اگر قصه های آباء و اجدادی ما راست باشد،ما رانیز از آن خویشاوندی بهرهایی هست.» گیلراین گفت:«رایت است،اما این قصه ها به مدت ها پیش و به دورانی دیگر از جهان مربوط است،پیش از آن که نژاد ما رو به زوال رود.از این رو نگرانم؛زیرا،اگر عنایت ارباب الروند نبود،کار وارثان ایزیلدور خیلی زود به پایان می رسید.اما فکر نمی کنم بتوانی در این مورد موفق به جلب نظر موافق او شوی.» آراگورن گفت:«پس روزگار من تیره و تلخ خواهد بود،و من بی یار و یاور در بیابان سرگردان خواهم شد.» گیلراین گفت:«به راستی تقدیر تو همین است»؛و اگر چه گیلراین بسیار دوراندیش تر از آن بود که در گمان مردم او می گنجید،از پیشگویی خود چیزی بیش از این با پسر نگفت،و از آنچه پسر با او گفته بود با کسی سخن به میان نیاورد.» «اما الروند بسیاری از چیز ها را می دید و از کنه دل ها با خبر بود.از این رو یک روز پیش از خزان آن سال آراگورن را به اتفاق خویش فراخواند و گفت:«آراگورن،پسر آراتورن،فرمانروای دونه داین،به سخنم گوش فراده!تقدیری بزرگ انتظارت را می کشد،خواه بر آمدن به ذروه ای که پدرانت از روزگار الندیل تاکنون به آن دست یافته اند،یا در غلتیدن به تاریکی با هرچه از خویشان برای تو باقی مانده است. سالهای سال راه برای پیمودن پیش روی تو هست.و تا تو در راهی،نه زن خواهی گرفت و نه هیچ زنی ملزم به پیوند با تو خواهد بود،تا عهد تو فرا رسد و شایستگی ات به اثبات رسد.» آنگاه آراگورن ناراحت و غمگین گفت:«آیا مادرم از این موضوع سخنی گفته است؟» الروند گفت:«حقیقت اش را بخواهی،نه.چشمان خود تو پرده از رازت برداشته است.اما من فقط از دختر خود سخن نمی گویم.هیچ آدمیزادی تا به آن گاه نامزد تو نخواهد بود.اما آرون زیبا،بانوی ایملادریس و لورین،ستاره شامگاهی مردم خویش،از دودمانی است بزرگ تر از دودمان تو،و تا به این هنگام،زمانی طولانی در این جهان زیسته است،چندان که قیاس تو و او قیاس نهالی نورسته است با درخت غان جوانی که تابستان های بسیار بر او گذشته باشد.مرتبت او بسیار بالا تر از توست.و از رو به تصور من نظر خود او نیز همین است.اما حتی اگر چنین نبود و دل او به تو مایل می گشت،به سبب تقدیری که بر سر ما سایه انداخته است،اندوهگین می بودم.» آراگورن گفت:«تقدیری که می گویی کدام است؟» الروند پاسخ داد:«این است که تا هنگامی که اینجا به سر می برم،زندگانی الدار در شباب شامل او نیز باشد،و وقتی عزیمت می کنم،اگر دوست داشت با من همراه شود.» آراگورن گفت:«چنان که پیداست چشم به گنجینه ای دوخته ام که ارزش آن کمتر از گنجینه تینگول نیست که زمانی برن دل به آن بست.امان از تقدیر من.»آنگاه ناگهان نوعی قدرت پیشگویی که مختص خاندانش بود در او سر برداشت،و گفت:«هان ای ارباب الروند!سال های انتظارت سرنجام کوتاه شده است،و فرزندان تو به زودی در برابر این انتخاب قرار خواهند گرفت که یا تو را وداع گویند،یا سرزمین میانه را.» الروند گفت:«راست گفتی.اما آن را کوتاه می شماریم،هرچند در نظر آدمیان هنوز سال های سال باید بگذرد.اما در برابر آرون محبوب من گزینه ای جز تو آراگورن پسر آراتورن نخواهد بود و او در میان ما قرار خواهد گرفت و یکی از ما دوتن،ناگزیر به این جدایی تلخ تن در خواهد داد که تا ورای پایان جهان طول خواهد کشید.تو هنوز نمی دانی که از من چه خواسته ای.»آهی کشید و اندکی بعد نگاهی سنگین به چهره مرد جوان انداخت و دوباره گفت:«دستاورد سال ها هرچه باشد همان خواهد بود.و ما از این موضوع بیش از این سخنی نخواهیم گفت تا سال های سال بگذرد.روزگار تیره و تار می شود و مصیبت های بسیار در راه است.» «آنگاه آراگورن مالامال از محبت،از الروند برای رفتن رخصت خواست؛و روز بعد،مادر و خانه الروند و آرون را بدرود گفت و رو به بیابان گذاشت.و نزدیک به سی سال از جان ودل بر ضد سائورون کوشید؛و با گندالف خردمند دوستی به هم زد و از او حکمت بسیار آموخت.با او دست به سفر های خطرناک بسیاری زد،اما با گذشت سال ها غالباً تنها به سفر می رفت.راه هایی که می پیمود سخت و طولانی بود،و سیمایش عبوس و خشن به نظر می رسید، مگر هنگامی که تصادفاً لبخندی بر آن می نشست؛با این حال وقتی چهره راستین اش را پنهان نمی کرد،در نظر مردم شایسته احترام می نمود، به سان پادشاهی که در تبعید روزگار می گذراند.با قیافه های مبدل گوناگون به این سو و آن سو رفت و صیت شهرتش با نام های مختلف همه جا پیچید.در سپاه روهیریم ها اسب تاخت و برای فرمانروای گاندور در زمین و دریا جنگید؛و سپس به گاه پیروزی رفت و مردمان غرب را از خود بی خبر گذاشت و تا دوردست های غرب و اعماق جنوب سفر کرد،و دل مردمان نیک و بد را کاوید،و از نقشه ها و دسیسه های خادمان سائورون پرده برگرفت.» «بدین ترتیب سرانجام به پر طاقت ترین آدم دوران خود بدل گشت که در هنرها و معرفت خبره،و بلکه سرآمد دیگران بود؛زیرا،او از خرد الفی بهره داشت و فروغی در چشمانش بود که هرگاه برمی افروخت اندک کسانی تاب تحمل آن را داشتند.به سبب تقدیری که بر سر او سایه انداخته بود،سیمایی عبوس و افسرده داشت،اما امید همیشه در اعماق قلب او مسکن کرده بود،امیدی که شادی و نشاط از آن همچون چشمه ای که از صخره بجوشد،گاه و بی گاه به بیرون فوران می کرد.» «زمانی بر این منوال سپری شد،تا سرانجام آراگورن چهل و نه ساله از خطرات مرز های تاریک موردور که سائورون اکنون در آن مسکن گزیده و در کار شرارت بود،بازگشت.خسته و فرسوده بود و دلش می خواست به ریوندل بازگردد و پیش از سفر به سرزمین های دوردست زمانی در آنجا بیاساید؛بر سر راه خود به مرز های لورین رسید و به طرف بانو گالادریل در سرزمین پنهان پذیرفته شد.» «از این موضوع آگاه نبود،اما آرون آندومیل نیز برای مدتی بار دیگر برای اقامت در نزد خویشان مادری به آنجا آمده بود.علی رغم سالهای سختی که بر دختر گذشته بود،تغییر زیادی در او به چشم نمی خورد؛با این حال چهره اش عبوس تر از پیش بود و صدای خنده اش به ندرت شنیده می شد.اما آراگورن از لحاظ جسم و عقل به کمال رسیده بود،و گالادریل به او فرمود که جامه های فرسوده سفر از تن به در آورد و جامه ای به رنگ سفید و نقره ای و شنل خاکستری الفی به او پوشاند و گوهری درخشان به پیشانی او بست.آنگاه آراگورن چیزی فراتر از آدمیزادگان به نظر رسید،و بیشتر شبیه فرمانروایان الف جزیره های غرب بود.و بدین ترتیب آرون پس از آن جدایی طولانی،او را نخستین بار به دین شکل و شمایل دید؛و همچنان که آراگورن از زیر درختان کاراس گالادون که پوشیده از گل های زرین بود به سوی او گام برمی داشت،دختر تصمیم خود را گرفت و تقدیر او مشخص شد.» «آنگاه مدتی با هم در فضاهای بی درخت لوتلورین به گشت و گذار مشغول بودند،تا نوبت جدایی رسید.و در شامگاه نیمه تابستان،آراگورن پسر آراتورن،و آرون دختر الروند به سوی تپه زیبا،به کرین آمروت در میان سرزمین رفتند و پابرهنه گام در میان الانورها و نیفردیل های سبزه ابدی گذاشتند.و آنجا از روی تپه،به سایه های مشرق و شفق مغرب نگاهی انداختند،و سوگند نامزدی یاد کردند و شادمان شدند.» و آرون گفت:«سایه ها تاریک اند،و با این حال دل من مالامال از شادی است؛زیرا،استل تو در میان بزرگانی جای داری که تهورشان آن را نابود خواهند ساخت.» اما آراگورن پاسخ داد:«افسوس!من از پیشگویی آن عاجزم،و اتفاقاتی که رخ خواهند داد از دید من پنهان است.با این حال به امید تو امید خواهم بست.من سایه ها را به کلی از خود می رانم.اما بانو،شفق نیز از آن من نیست؛زیرا من فانی ام،و اگر با من وفادار بمانی،ای ستاره شامگاهی،آنگاه تو نیز باید از شفق چشم بپوشی.» آنگاه دختر به سان درختی سپید بی حرکت ایستاد و چشم به غروب دوخت و سرانجام گفت:«با تو وفادار می مانم دونادان و روی از شفق می گردانم.اما سرزمین مردم من آنجاست،و خانه تمام خویشانم از دیرباز.»دختر،پدر خویش را از ته دل دوست می داشت. هنگامی که الروند از تصمیم دخترش آگاه شد،اگر چه دلش از اندوه مالامال گشت و در برابر همان تقدیری قرار گرفت که از آن بیم داشت و تحمل آن به هیچ وجه آسان نبود،لب از لب نگشود.اما وقتی آراگورن به ریوندل بازگشت،او را نزد خود خواند و گفت:«پسرم روزگاری که در آن امید رنگ می بازد،نزدیک است،و در ورای آن چیز های اندکی برای من روشن است.و اکنون سایه میان ما افتاده.شاید چنین مقدر شده باشد که با لطمه دیدن من،پادشاهی آدمیان ترمیم شود.از این رو اگر چه تو را دوست می دارم،به تو می گویم:آرون آندومیل موهبت زندگانی اش را بر سر هیچ و پوچ از کف نخواهد داد.او عروس هیچ آدمیزادی نخواهد شد که کمتر از شاه گاندور و آرنور باشد.برای من حتی پیروزی ما جز اندوه و جدایی به ازمغان نمی آورد-اما برای تو مدتی شادمانی خواهد آورد.برای مدتی.دریغا،پسرم!می ترسم در پایان،تقدیر آدمیان در نظر آرون دشوار جلوه کند.» «پس سخن به همین منوال میان الروند و آراگورن معوق ماند و آن دو دیگر از این موضوع هیچ سخنی نگفتند؛اما آراگورن بر سر خطر و کوشیدن باز شد.و در آن هنگام که جهان رو به تاریکی گذاشت و قدرت سائورون فزونی گرفت و بر ارتفاع و استحکام باراد_دور افزود،بیم بر سرزمین میانه مستولی گشت،و آرون که در ریوندل اقامت کرده بود،به گاه دوری آراگورن در دل مراقب آن بود؛و امیدوارانه بیرقی بزرگ و شاه وار برای او ساخت،بیرقی چنان یگانه که دعوی او را بر فرمانروایی نومه نوری ها و وارث ایزیلدور بنمایاند.» پس از چند سال گیلراین از الروند رخصت خواست و به میان مردم خویش در اریادور بازگشت و آنجا نتها زیست؛از آن پس به ندرت پسرش را می دید،زیرا آراگورن سال های زیادی را در سرزمین های دور گذراند.اما یک بار هنگامی که آراگورن به شمال بازگشته بود،نزد مادر آمد،و مادر پیش از رفتن به او گفت:«پسرم استل این آخرین دیدار ماست.دلواپسی مرا همچون یکی از مردمان کهتر پیر و سالخورده کرده است؛و اکنون که گاه آن فرا می رسد توان مواجه شدن با تاریکی زمانه را ندارم که بر سرزمین میانه سایه می افکند؛طولی نخواهد کشید که رخت بر خواهم بست.» آراگورن کوشید که او را دلداری دهد،و گفت:«با این حال ای بسا که روشنایی از پس تاریکی فرا برسد؛ و اگر چنین شود،می خواهم که شاهد آن باشی و شاد شوی.» اما زن در پاسخ فقط این لینود را بر زبان آورد: اونن ای – استل اداین ، او – که بین استل اینم،{من امید را به دونه داین دادیم،و برای خود هیچ امیدی باقی نگذاشتم} و آراگورن دل نگران آنجا را ترک گفت.گیلراین پیش از بهار سال بعد درگذشت. «بدین ترتیب سالها سپری شد و زمان جنگ حلقه که از آن در جای دیگر سخن گفته ایم،نزدیک شد:این که چگونه وسیلتی غیرمنتظره در اختیار قرار گرفت،و سائورون با استفاده از آن به زیر کشیده شد،و چگونه امید در نهایت نومیدی به حقیقت پیوست.و چنین واقع شد که در ساعت شکست،آراگورن از دریا رسید و بیرق آرون را در نبرد میدان های پلهنور به اهتزاز در آورد،و آن روز برای نخستین بار او را در مقام شاه خوشامد گفتند.و سرانجام وقتی همه چیز قرار گرفت وارد ملک پدرانش شد و تاج گوندور و چوگان آرنور را به دست آورد؛و در روز نیمه تابستان سال سقوط سائورون،دست آرون آندومیل را در دست گرفت،و آن دو در شهر پادشاهان عقد زناشویی بستند.» «دوران سوم بدین ترتیب با پیروزی و امید به پایان رسید؛و از غصه های دردناک آن دوران یکی وداع الروند و آرون بود،که دریا و تقدیری در ورای پایان جهان میان آن دو جدایی افکند.هنگامی که حلقه بزرگ نابود گشت و سه حلقه،قدرت خود را از دست دادند،الروند سرانجام خسته،به قصد آن که هرگز باز نگردد،از سرزمین میانه دست شست.اما آرون از زمره فانیان شد،و با این حال سرنوشت او این نبود که پیش از ازدست دادن هر آنچه به دست آورده است،بمیرد. او که ملکه الف ها و آدمیان بود یکصد و بیست سال همراه آراگورن در کمال عزت و سعادت زیست،با این حال آراگورن نزدیک شدن سن و سال پیری را احساس کرد و دانست که دوران زندگی اش اگرچه طولانی،به پایان خود نزدیک می شد.آنگاه خطاب به آرون گفت:«بانو ستاره شامگاهی،ای زیبا ترین در این جهان،و ای دوست داشتنی،سرانجام جهان من اندک اندک پژمرده می شود.بنگر!خوشه چیده ایم و صرف کرده ایم،و اینک زمان بازپرداخت نزدیک است.» آرون نیک می دانست که مقصود او چیست،و از مدت ها قبل،این واقعه را پیش بینی کرده بود؛با این حال اندوه او را از پای در آورد.گفت:«پس سرورم پیش از هنگام مردم خود را ترک می گویی،مردمی که به وعده های تو زنده اند؟» آراگورن گفت:«پیش از هنگام،نه.زیرا،اگر اکنون نروم آنگاه طولی نمی کشد که مجبور به رفتن می شوم.و الداریون پسر ما برای پادشاهی مردی بالغ و رسیده است.» «آنگاه آراگورن با رفتن به خانه ی پادشاهان در خیابان خاموش،بر بستری بلند که از برای او آماده کرده بودند،دراز کشید.انجا الداریون را وداع گفت و تاج بالدار گوندور و چوگان آرنور را به دست او سپرد؛ وسپس همه،جز آرون او را ترک گفتند،و زن،تنها در بستر شوی ایستاد.آرون علی رغم کلامات و اصل و نسب خویش،شکیبایی آن را نداشت که از او به استغاثه نخواهد که اندکی بیشتر بماند.زن هنوز از زندگانی دلزده نبود و تلخی میرا بودن را می چشید که خود آن به اختیار پذیرفته بود.» آراگورن گفت:«بانو آندومیل،این ساعت به راستی ساعت دشوار است،اما حتی از همان روز که در زیر درختان غان سفید باغ الروند به هم برخوردیم،باغی که دیگر هیچ کس بر آن گام نخواهد نهاد،این امر مقدر بود.و بر روی تپه کرین آمرت،هنگامی که سایه و شفق هر دو را وانهادیم،این تقدیر را پذیرفتیم.با خویشتن خویش رایی بزن،ای دوست داشتنی،و ببین که آیا به راستی می خواهی به بمانم و پژمرده شوم و از جایگاه رفیع ام بی یار و یاور و عقل باخته به زیر افتم.نه،بانو،من آخرین بازمانده نومه نوری هایم و آخرین پادشاه روزگار پیشین؛و نه تنها به من عمری سه برابر عمر آدمیان سرزمین میانه،که رفته به اراده خود و بازپس دادن این مهبت،اعطاء شده است.پس از این رو است که می خوابم. «اینک هیچ سخنی برای تسلی دادن تو نمی گویم،زیرا،برای این درد،هیچ تسلایی در محدوده ی مدارات این جهان یافت نمی شود.اکنون آخرین فرصت در اختیار توست:توبه کردن و رفتن به لنگرگاه ها و بردن خاطره ایامی که با هم بگذراندیم به غرب،جایی که این خاطره ماندگار خواهد ماند،اما چیزی بیشتر از خاطره نخواهد بود؛و یا برتافتن تقدیر آدمیان.» آرون گفت:«نه سرور گرامی ام،این فرست دیری است که از دست رفته.اکنون هیچ کشتی ئی نیست که مرا از اینجا ببرد،و من به راستی که خواه ناخواه باید تقدیر آدمیان را برتابم:مرگ و خاموشی را.اما سخن من با تو این است ای شاه نومه نوری ها،تا به اکنون قصه ی مردمان تو و راز سقوط آنان را در نیافته بودم.همچنین ابلهان رذل تحقیرشان می کردم،اما سرانجام دل بر آنان می سوزانم.زیرا،به راستی اگر مرگ به گفته الدار هبه ی آن یگانه است به آدمیزادگان،پس پذیرفتن این هبه بسیار دشوار می نماید.» شاه گفت:«چنین می نماید.اما بگذار ما که از دیرباز سایه و حلقه را به هیچ انگاشته ایم،از آخرین آزمون سربلند بیرون آییم.اندوهگین می رویم،اما نومید نه.بنگر!ما تا ابد بسته مداران این جهان نیستیم،و در روای آن چیزی بیش از خاطره وجود دارد،بدرود!» آرون بانگ زد:«استل،استل!»و با این بانگ به محض آن که شاه دست او را گرفت و بر آن بوسه زد،در خواب فرو شد.آنگاه زیبایی عظیمی در او آشکار گشت،و بدین سان همه کسانی که بعد به آنجا آمدند، مبهوت به او خیره ماندند؛زیرا،می دیدن که ظرافت دوران نوجوانی،تهور دوران بزرگ سالی،و حکمت و شکوه دوران کهن سالی در او به هم آمیخته،و او زمانی دراز آنجا آرامید،تصویری از شکوه پادشاهان آدمیان،غرق در جلال و عظمتی پر فروغ پیش از فروپاشی دنیا. «اما آرون از خانه بیرون رفت،و فروغ چشمانش افسرد،و در نظر مردمانش،به سان شامگاهی زمستانی که در آن از دمیدن ستاره خبری نیست،سرد و رنگ پریده شد.آنگاه الداریون و دخترانش و همه کسانی را که دوست داشت،بدرور گفت؛و از شهر میناس تیریت بیرون آمد و به سوی سرزمین لورین روان گشت و تنها در زیر درختانی که اندک اندک پژمرده می شدند،اقامت گزید،تا سرانجام زمستان از راه رسید.گالادریل در گذشته و کلبورن نیز رفته بود،و سرزمین لورین خاموش بود.» «آنجا،سرانجام هنگامی که برگهای مالورن از شاخه فرو میریخت،و بهار هنوز از راه نرسیده بود،برای آسودن بر روی کرین آمروت آرامید؛و گور سبز او آنجاست،تا آن که جهان دگرگون شد،و آیندگان،تمام روز های زندگی او را یکسره فراموش کردند،و الانور و نیفردیل دیگر در شرق دریا گل نداد.» «این حکایت چنان که از جنوب به ما رسیده است،در اینجا به پایان می رسد؛و با درگذشت ستاره شامگاهی دیگر در این کتاب سختی از روزگار باستان گفته نشده است.»