حدیث آمدن الف ها و بندی شدن ملکور
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
حدیث آمدن الف ها و بندی شدن ملکور
نوشته شده در سه شنبه 16 / 6 / 1393
بازدید : 921
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
در طی سالیان دراز والار در سعادتِ روشنایی دو درخت ، فراسوی کوههای آمان مسکن گزیده بودند ، اما جمله سرزمی میانه در زیر تاریک و روشن ستارگان آرمیده بود , آن هنگام که فانوس ها در کار درخشیدن بودند ، رویش در آنجا آغاز گشته بود ، در جایی که اکنون همه چیز به سبب تاریکی ِ از نو موستولی شده از رشد باز مانده بود , اما از هم اکنون مهترین موجودات زنده پدیدار گشته بودند : در دریاها خزه های فراوان ، و روی زمین سایه درختان عظیم ؛ و در دره های کوهستانهای شب گرفته موجودات پلیدِ کهن و زورمند , والار ، مگر یاوانا و اورومه به ندرت بر آن سرزمین ها پای می نهادند ؛ و یاوانا در سایه ها گام بر می داشت ، اندوهگین ، چراکه رویش و نوید بهار آردا متوقف مانده بود , و این ایزد بانو بسیاری باشندگان را که در بهار پدیدار گشته بودند ، بخواب فرو برده بود چنانکه سالخورده نشوند ، و تا به گاه بیداری معهود و آینده به انتظار بمانند , اما ملکور در شمال قدرت خویش را بنا نهاد ، و نمی خفت ، بل مراقب بود و می کوشید ؛ و باشندگان پلیدی که از راه بدر برده بود ، همه جا پراکنده بودند ، و بیشه های تاریک و خواب آلود جایگاه دیوها و کالبدهای مخوف گشته بود , و در اتومنو جمله اهریمنان ، آن مینویانی که از نخست در روزگار شکوه سرسپرده اش بودند ، و همچون خود او فاسد گشته ، بر او گرد آمدند ؛ دلهای آنان از اتش بود ، اما ملبس به تاریکی ، و دهشت از پیشاپیش شان روان بود ؛ تازیانه هایی از شعله های آتش داشتند , بالروگ نامشان در روزگار پسین سرزمین میانه بود , و در آن روزگار تاریکی ملکور بسیاری موجودات دیوسان گونه گون در وجود آورده بود ، و نیز انواعی که دیری مایه زحمت جهان گشتند ؛ و قلمرو او اینک هردم به سوی جنوب سرزمی میانه گسترش می یافت , و ملکور همچنین دژ و زرادخانه ای نه چندان دور از کرانه های شمال غربی دریا بنا کرده بود تا در برابر هر حمله ای که از آمان صورت می گرفت ، پایداری کند , این سنگر در فرمان سارون بود ، نایب ملکور و آنجا را انگبند می نامیدند , چنین واقع گشت که والار انجمن کردند ، زیرا خبرهایی که یاوانا و اورومه از سرزمینهای بیرونی آورده بودند ، ایشان را نگران ساخته بود ؛ و یاوانا در برابر والار ایستاد و چنین گفت : « ای شما توانایان آردا ، مکاشفه ایلیوواتار کوتاه بود ، و زود از برابر نگاه ما گریخت ، و چه بسا که نتوانیم ظرف چند روز معدود ، ساعت معهود را به حدس و گمان دریابیم , اما یقین داشته باشید : ساعت معهود نزدیک می شود ، و در محدوده این دوران امید ما آشکار خواهد گشت و فرزندان دیده خواند گشود , آیا رواست رها کنیم تا سرزمینی که جایگاه ایشان خواهد بود ویران و آکنده از پلیدی بماند ؟ آیا رواست که ایشان در تاریکی زندگانی کنند و ما در روشنایی؟ آیا رواست که ایشان ملکور را سرور خویش بخوانند ، هنگامی که مانوه بر فراز تانیکوئیتل جلوس می کند؟» و تولکاس بانگ برداشت : « نه ! بگذار بی درنگ وارد نبرد شویم ! مگر دیر زمان از کشمکش نیاسوده ایم ، و جان تازه ای نگرفته ایم ؟ آیا یک نفر تنها باید تا ابد ما را به چالش بگیرد ؟ » اما به فرمان مانوه ، ماندوس سخن آغاز کرد و گفت : « در این دوران به راستی فرزندان ایلیوواتار پای بر عرصه خواهند نهاد ، اما آنان هنوز نیامده اند , بعلاوه تقدیر این است که نخست زادگان در تاریکی بیایند و نخست چشم بر ستارگان بگشایند , روشنایی بزرگ برای محاق آنان است , به گاه نیاز همیشه واردا را خواهند طلبید , » آنگاه واردا آن ایزد بانو پاپیش نهاد و از فراز تانیکوئیتل نگاه کرد ، و تاریکی سرزمین میانه را زیر ستارگان بی شمار ، رنگ باخته و دور دید , پس کوششی بزرگ آغازید ، بزرگ ترین کرده های والار از هنگام آمدن شان به آردا , از خُم های تلپریون شبنم سیمین برگرفت و با آنها ستاره های نو ساخت ، و نیز ستاره های روشن تر از بهر آمدن نخست زادگان ؛ از این روی نام او که از ژرفناهای زمان و کوشیدن ها در اِئا تینتاله ، افروزنده بود ، از آن پس در زبان الفها ، النتاری ، شه بانوی ستارگان نام گرفت , او کارنیل و لویی نیل و ننار و لومبار و آلکارین کوئه و اله میره را در آن هنگام ساخت و بسیاری ستارگان کهن دیگر را با هم گرد آورد و به سان نشانه هایی در آسمان های آردا نشانید : ویلوارین ، تلومندیل ، سورونومه ، و آناریما ؛ منلکارما با کمربند درخشانش که از نبردِ روز بازپسین حکایت می کند , و برای به چالش کشیدن ملکور و بر فراز شمال تاج هفت ستاره پرصلابت را نشاند ، والاکریا ، داس والار و نشانه روز رستاخیز را ، تا در نوسان باشد , آورده اند که تا واردا کوشش های خویش را بپایان برد ، و این کوشش ها دیری پایید ، آنگاه که منلماکار نخستین بار آسمانرا در نوردید ، و نور آبی رنگ هلوین در مه های فراز مرزهای جهان سوسو زد ، در آن ساعت فرزندان زمین ، نخست زادگان ایلیوواتار بیدار گشتند , با آبگیر کوئی وینن ، آب بیداری ، که از نور ستاره ها روشن بود ، از خواب ایلیوواتار برخواستند ؛ و هنگامی که هنوز خاموش در کرانه کوئی وینن مسکن گزیده بودند ، دیدگان شان پیش از هر چیز بر ستارگان آسمان افتاد , از این روی آنان همیشه پرتو ستارگان را دوست می داشتند و واردا النتاری را بیش از دیگر والار گرامی داشتند , در دگرگونی های جهان شکل همه زمین ها و دریا ها شکستند و از نو ساخته شده اند ؛ بستر رودخانه ها تغییر کرده است و نیز کوه ها پابرجای نمانده اند ؛ و بازگشتی به کوئی وینن نیست , و الفها روایت کرده اند که این دریاچه در شرق دور سرزمین میانه قرار داشت ، در جانب شمال ، و خلیجی بود در دریای محصور در خشکی هلکار ؛ و آن دریا در جایی قرار داشت که پیشتر ریشه های کوهستان ایلوئین آنجا بود ، پیش از آنکه ملکور آن را براندازد , و آبهای بسیاری از بلندی های شرق به آنسوی جاری گشت ، و نخستسن صدایی که الفها شنیدند صدای آب های جاری بود ، و صدای ریزش آب بر روی سنگ , آنان دیری در نخستین خانه خود در آبکنارِ زیر ستارگان مسکن گزیدند ، و شگفت زده بر روی زمین گشتند ؛ و دست در کار آفرینش زبان شدند و نام دادن به جمله چیزهایی که می دیدند , آنان خود را کوئندی نامیدند ، به معنی آنانی که با صدای بلند سخن می گویند ؛ زیرا تا به آن هنگام هیچ موجود زنده ای برنخورده بودند که سخن بگوید یا ترانه بخواند , و در آنزمان چنین واقع گشت که اورومه سواره از برای نخجیر رو به خاور نهاد ، و در کرانه های هلکار به سوی شمال چرخید و به زیر سایه اوروکارنی ، کوهستان شرق رسید , سپس ناگهان نهار شیهه ای بلند برکشید و برجای ایستاد , اورومه شگفت زده خاموش نشست و به گمان خود در خاموشی آن سرزمینِ زیر ستارگان از دور صداهای بسیاری شنید که در کار خواندن بودند , بدین گونه بود که والار سرانجام کسانی را که دیری منتظرشان بودند ، گویی به تصادف یافتند , و اورومه الف ها را سرتا پا نگریست و غرق در حیرت گشت ، چنان که گفتی آنان باشندگانی نامنتظر و شگفت انگیز و نابیوسیده بودند ؛ زیرا که رسم والار همیشه چنین است , اگرچه همه باشندگان شاید در آهنگ از پیش اندیشیده یا مکاشفه از دور نشان داده شده باشند ، برای کسانی که هریک به گاه خود از بیرونِ جهان وارد اِئا می شوند این مواجهه باید که غافلگیرانه همچون چیزی نو و نامنتظر بنماید , در آغاز ، فرزندانِ الدارِ ایلیوواتار نیرومندتر و فراوان تر از آن بودند که اکنون گشته اند ؛ اما زیباتر نه ، زیرا گرچه زیبایی کوئندی در روزگار جوانی فراتر از زیبایی موجودات بود که ایلیوواتار سبب ساز وجودشان گشته است ، این زیبایی روی به زوال نگذاشته ، بل همچنان در غرب پایدار است ، و اندوه و خرد با آن غنا بخشیده , و اورومه عاشق کوئندی گشت ، و آنان را در زبان خود ایشان الدار خواند ، مردمِ ستارگان ؛ اما این نام را تنها کسانی که از پی او روانه جاده های غرب شدند بر خود نهادند , باری بسیاری از کوئندی نخستین بار به هنگام آمدن او غرق وحشت گشتند ؛ و این کار ملکور بود , زیرا بنابر گفته دانایان بعدها معلوم گشت ملکور همیشه هوشیار ، نخستین کسی بوده که از بیداری کوئندی آگاه گردید ، و سایه ها و اهریمنان را فرستاد که آنان را بپایند و در کمین شان بشینند , و چنین واقع گشت که سالی چند پیش از آمدن اورومه ، هرگاه الفها تنها یا گروهی معدود با هم دور از خانه سرگردان بودند ، غالبا ناپدید می شدند و هیچگاه باز نمی گشتند ؛ و کوئندی می گفتند که صیاد ایشان را صید کرده است ، و بیمناک بودند , و به راستی کهن ترین ترانه های الفها ، که پژواکی از آنها هنوز در غرب در یادها مانده است ، از سایه سانانی می گویند که در تپه های فراز کوئی وینن می زیستند ، یا به ناگاه از روی ستارگان می گذشتند ؛ و از سوار سیاه که بر اسب وحشی به تعقیب کسانی می پرداخت که سرگردان بودند تا آنان را صید کند و ببلعد , اینک ملکور سخت از آمدن سواره اورومه نا خشنود و بیمناک بود ، و به راستی پیشکاران پلید خود را سواره به آنجا می فرستاد یا سخنان دروغین می پراکند با این قصد که کوئندی از اورومه هرگاه با او مواجه شدند روی برتابند , پس وینگونه بود که وقتی ناهار شیهه سر داد و اورومه به راستی نزد کوئندی آمد ، پاره ای از ایشان خود را پنهان کردند ، و گروهی گریختند و گم شدند ، اما گروهی که دلیرتر بودند ماندند و بی درنگ دریافتند که سوار بزرگ شبحی آمده از تاریکی نیست ؛ چه ، روشنایی آمان بر سیمایش بود ، و جمله نجیب ترین الفها به سویش کشیده شدند , اما از آن تیره بختانی که در دام ملکور افتادند اندک چیزی به یقین معلوم است , زیرا کیست از زندگان که به مغاکهای اوتومنو فرود آمده و یا در تاریکی اندرزهای ملکور را کاویده باشد؟ اما دانایان اره سیا بر این گمان بودند که براستی جمله کسانی که از کوئندی پیش از شکستن اوتومنو بر دست ملکور گرفتار آمدند ، آنجا زندانی شدند ، و با ترفند های بی رحمانه آهسته آهسته فاسد گشتند و تن به بندگی دادند ؛ و بدین گونه ملکور نژاد زشت سیمایِ اورک را در رشک ورزی به الفها و تقلید خام از ایشان پرورد ، کسانی که بعدها به بدترین خصم الفها بدل گشتند , زیرا اورک ها جان داشتند و به شیوه فرزندان ایلیوواتار زاد و ولد می کردند ؛ و ملکور را از هنگام طغیان در آینولینداله پیش آغاز ، توان آفریدن هیچ آفریده ای نیست که او را از خود جان باشد ، یا چیزی شبیه به جان : چنین است سخن دانایان , و در ژرفای تاریکیِ دلهاشان اورک ها از خداوندگاری که بیمناک خدمت اش می کردند ، و تنها آفریدگار شوربختی شان بود ، متنفر بودند , این شاید رذیلانه ترین کار ملکور بود ، و در نزد ایلیوواتار نفرت انگیزترین , اورومه چند گاهی در میان کوئندی ماند ، و سپس چابک به تاخت از روی زمین و دریا به والینور بازگشت و به والمار مژده رساند ؛ و از سایه هایی که مایه رنج کوئی وینن بودند ، سخن گفت , آنگاه والار به شادمانی پرداختند ، و باز در میان شادی گرفتار تردید بودند ؛ و دیری در باب بهترین راه برای پاس داشتن کوئندی از سایه ملکور رای میزدند , اما اورومه بی درنگ به سرزمین میانه برگشت و در میان الفها منزل گزید , مانوه چندی بر فراز تانیکوئیتل در اندیشه شد ، و از ایلیوواتار چاره جست , و سپس با فرود آمدن به والمار والار را به حلقه داوری فرا خواند ، و حتی اولمو نیز از دریای بیرونی به آنجا آمد , آنگاه مانوه به والار گفت : « این است پند ایلیوواتار در دل من : ما باید سلطه بر آردا را از نو بدست آوریم ، به هر بهایی که شده ، و کوئندی را از سایه ملکور رهایی بخشیم» , آنگاه تولکاس شادمان گشت ؛ اما آئوله با پیشبینی زخمهایی که جهان از آن کشمکش بر می داشت اندوهگین شد , اما والار مهیا شدند و از آمان با نیروی جنگی بیرون آمدند ، با این عزم که بر دژهای ملکور یورش آورند و کار او را یکسره کنند , ملکور هیچگاه فراموش نکرد که این جنگ از بهر الف ها در گرفت ، و ایشان بودند که مایه سقوط او گشتند , با اینهمه الفها را نقشی در این کارها نبود ، و آنان را آگاهی از یورش نیروی غرب بر ضد نیروی شمال در آغاز روزگارشان ، اندک بود , ملکور در شمالِ غربِ سرزمینِ میانه با هجوم والار مواجه شد و تمام آن ناحیه به مقدار بسیار ویران گشت , اما پیروزی نخستین سپاه غرب سریع بود ، و خادمان ملکور از برابر آنان تا اوتومنو گریختند , آنگاه والار سرزمین میانه را درنوردیدند و نگهبانانی بر کوئی وینن گماشتند ؛ و زآن پس کوئندی را هیچ آگاهی از نبرد عظیم قدرت ها نبود ، مگر آن که زمین زیر پای ایشان می لرزید و می غرید ، و آب ها می جنبید ، و درشمال پنداشتی روشنایی آتش های بزرگی به چشم می خورد , محاصره اوتومنو طولانی و جانگداز بود ، و چه بسیار نبردها که در برابر دروازه های آن به وقوع پیوست و جز شایعه ای از آن به گوش الف ها نرسید , در آن هنگام شکل سرزمین میانه دگرگون گشت ، و دریای عظیمی که آن را از آمان جدا می ساخت ، فراخ و ژرف شد ؛ و موج ها بر روی کرانه ها فرو شکست و خلیج بزرگ و هله کاراکسل در دوردست شمال که سرزمین میانه و آمان به هم نزدیک می شد ، پدیدار گشت , از میان اینان خلیج بالار بزرگ ترین بود ؛ و رودخانه عظیم سیریون از بلندی های تازه بر آمده در سوی شمال ، از دورتونیون و کوهستانِ گرداگرد هیت لوم ، به درون آن جاری می گشت , تمام زمین های اقصای شمال در آن روزگار متروک گردید ؛ زیرا اوتومنو را در اعماق زمین کنده بودند و مغاک های آن آکنده از آتش و سپاه عظیم خادمان ملکور بود , اما سر انجام دروازه های اوتومنو در هم شکست و سقف تالارهایش فرو ریخت ، و ملکور در دوردست ترین مغاک پناه گرفت , آنگاه تولکاس چونان پهلوانِ والار پا پیش نهاد و با او کشتی گرفت ، و صورت ملکور را به خاک آورد ؛ و او را با زنجیر انگ آینور که ساخته آئوله بود ، بستند و در بند کردند ؛ و جهان زمانی دراز روی آرامش بخود دید , با اینهمه والار تمامی سردابه ها و مغاره های پرصلابتی را که با نیرنگ در اعماق دژ انگ باند و اوتومنو پنهان گشته بود ، نیافتند , بسیاری از موجودات پلید هنوز در آنجا می بودند ، و گروهی دیگر ناپدید گشتند و به تاریکی گریختند و در زمین های بایر جهان در انتظار ساعتی شوم تر پرسه می زدند ؛ و سارون را آنجا نیافتند , اما آنگاه که نبرد به پایان رسید ، و از ویرانه های شمال ابرهای عظیم برخاست و ستارگان را پوشاند ، والار ملکور را دست و پای و چشم بسته به والینور کشاندند ؛ و او را به حلقه داوری آوردند , و او در برابر پای مانوه به خاک افتاد و طلب بخشش کرد ؛ اما نمازش را نپذیرفتند و او را در دژ ماندوس به زندان افکندند ، دژی را که کسی از آن یارای گریز ندارد ، نه والا ، نه الف ، نه انسانِ میرا , آن تالارها فراخ و استوار است ، و آنها را در غرب سرزمین آمان ساخته اند , ملکور محکوم گشت که مدت سه دوران پیش از آن که عذرش را از نو بیازمایند ، یا او خود طلب آمرزش کند ، در آنجا بماند , آنگاه والار بار دیگر در انجمن گرد آمدند و در بحث و گفتگو به چند دسته شدند , زیرا گروهی از ایشان به سرکردگی اولمو بر این عقیده بودند که کوئندی را باید رها کرد تا در سرزمین میانه بگردند ، و با هنری که عطیئه ایشان است جمله زمین ها را به سامان آورند و آسیب ها را بهبود بخشند , اما گروهی بزرگ تر از رها گشتن کوئندی در خاطرات جهان میان نیرنگِ تاریک و روشنِ ستارگان بیمناک بودند ؛ و افزون بر این آنان را عشق زیبایی الفها و هوس یار گشتن با ایشان در دل افتاده بود , از این روی سرانجام والار کوئندی را به والینور فرا خواندند تا آنجا در روشنایی درختان تا ابد زیر پشتیبانی قدرت ها گرد آیند ؛ و ماندوس سکوت خود را شکست و گفت : « تقدیر چنین است » , این فراخوان بعد ها موجب اندوه گشت , اما الفها نخست میلی به نیوشیدن این فراخوان ها نداشتند ، چه ایشان والار را تنها خشمگین و به گاه جنگ دیده بودند ، مگر اورومه ؛ و وحشت دلهای ایشان را آکند , از این روی اورومه بار دیگر به سوی الف ها روانه گشت ، و از میان آنان سفیرانی برگزید تا به والینور بروند و از جانب مردم خویش سخن گویند ؛ و اینان اینگوه و فینوه و الوه بودند که بعدها به پادشاهی رسیدند , و آنگاه که آمدند ، شکوه و جلال والار سخت مبهوتشان ساخت و آنان بسیار آرزومند روشنایی و شکوه درختان گشتند , پس اورومه الفها را به کوئی وینن بازگردانید و ایشان در برابر مردم خویش سخن گفتند و آنان را به نیوشیدنِ فراخوانِ والار و کوچیدن به غرب بر انگیختند , آنگاه نخستین جدایی الف ها واقع گشت , زیراخویشان اینگوه ، و غالبِ خویشان فینوه و الوه از سخنان فرمانروایان شان به جنبش در آمدند و آرزومند عزیمت و پیروی از اورومه گشتند ؛ و اینان از آن پس همیشه با نام الدار ، همان نامی که اورومه از همان آغاز در زبان خود ایشان بر الفها نهاده بود ، مشهور شدند , اما بسیاری نیز از فراخوان روی برتافتند ، و روشنایی ستارگان و پهنه فراخ سرزمین میانه را از شایعه درختان چرب تر دیدند ؛ و اینان آواری نام گرفتند ، ناآرزومندان ، و در آن هنگام از الدار جدا گشتد و تا قرنها بعد هرگز بار دیگر به هم بر نخوردند , الدار اکنون آماده سفر بزرگ از نخستین خانه های خود در شرق بودند ؛ و آنان در سه خیل آراسته شدند , کوچکترین و نخستین خیل به راهبری اینگوه ، بزرگترینِ فرمانروایِ جمله نژاد الفها عازم گردید , او به والینور در آمد و پی رو قدرت هاست ، و تمامی الف ها نام او را گرامی می دارند ؛ لیکن او هیچ گاه بازنگشت ، و هیچ گاه به سرزمین میانه ننگریست , و اینار نام مردم اوست ؛ و آنان الف هایی زیبا بودند ، محبوب مانوه و واردا ، و اندک کسانی از آدمیان با ایشان سخن گفته اند , بعد از اینان نولدور آمدند ، شهره به فرزانگی ، مردم فینوه ، آنان الف های ژرف اند دوستان آئوله ؛ در ترانه ها نام بردارند ، چه دیری سخت در سرزمین شمالیِ کهن جنگیده اند و کوشیده اند , بزرگ ترین خیل آخر از همه آمد ، و آنان تله ری نام گرفته اند ، زیرا در راه درنگ کردند ، و به تمامی بر سر آن نبودند که از شفق به روشنایی والینور در آیند , آب مایه خوشی شان بود ، هر آن که از ایشان به کرانه های غربی رسید دلباخته دریا شد , از این روی آنان در سرزمین آمان الف های دریایی گشتند ، فالماری ، زیرا در کنار موج های پرشکن آهنگ ها ساختند , ایشان را دو فرمانروا بود ، زیرا که شمارشان نیز بسیار بود : الوه سینگولو (که به معنی کبود رداست) و اولوه , اینان سه خاندان الدالیه بودند ، که سر انجام با آمدن به منتهی الیه غرب روزگار درختان کالا کوئندی نام گرفته اند ، الف های روشنایی , اما دیگرانی نیز از الدار بودند که به راستی روانه سفر غرب گشتند ، اما در این راه طولانی گم شدند ، یا به سویی دیگر رفتند ، یا در کرانه های سرزمین میانه ماندند ؛ و اینان بیشتر از خاندان ته لری بودند ، چنان که بعد از این گفته خواهد شد , آنان کنار دریا منزل گزیدند ، یا در بیشه ها و کوه های جهان آواره شدند ، اما دل هاشان به غرب مایل بود , این دسته از الف ها را کالاکوئندی اومانیار می نامند ، چه ، ایشان هرگز به سرزمین آمان ، قلمرو قدسی پا ننهادند ؛ اما اومانیار و آواری به سان هم موریکوئندی نام گرفته اند ، الف های تاریکی ، از آن روی که ایشان روشنایی پیش از خورشید و ماه را هرگز ندیدند , آورده اند که وقتی خیل الدالیه از کوئی ونین به راه افتادند ، اورومه پیشاپیش شان سوار بر ناهار ، اسب سپید زرین نعل خویش راه می سپرد ؛ و آنان مسیر شمال را در پیش گرفتند و در نزدیکی دریای هلکار به سوی غرب چرخیدند , در برابرشان ابرهای عظیم سیاه هنوز در شمال بر فراز ویران های جنگ معلق بود ، و ستارگان آن دیار از دیده پنهان بود , آنگاه گروهی نه چندان اندک ترسیدند و پشیمان شدند و بازگشتند و از یادها رفته اند , سفر الدار به غرب طولانی و آهسته بود ، چراکه فرسنگها فرسنگ سرزمین میانه ، نا پیموده و فرساینده و بی راه پیش روشان قرار داشت , و نیز الدار را میلی به شتاب کردن نبود زیرا از آنچه می دیدند شگفتی در ربوده بودشان ، و در کنار بسیاری از زمین ها و رودخانه ها مایل به اقامت بودند ؛ و اگرچه جملگی در آرزوی گشت و گذار ، بسیاری به فرجام سفر خویش بدگمان بودند تا امیدوار , از این روی وقتی اورومه ترکشان می گفت تا هرازگاه به کارهای دیگر بپردازد ، متوقف می شدند و از رفتن باز می ماندند تا آن که او برای نشان دادن راه باز گردد , و چنین واقع گشت که پس از سال ها سفر به این شیوه الدار از جنگلی می گذشتند که به رودخانه ای عظیم رسیدند ، رودخانه ای بسیار فراخ تر از آنچه تا به آنهنگام دیده بودند ؛ و در فراسوی آن کوه هایی بود که شاخ های تیزش گویی در قلمرو ستارگان می خلید , آورده اند که این رودخانه همان رودخانه ای بود که بعد ها آندوین بزرگ نام گرفت ، و همیشه سرحد مرز و بوم غربی سرزمین میانه بود , اما کوهستان ، هیتائیگلیر بود ، برج های مه بر فراز مرزهای اریادور ؛ اما این کوه ها در آن روزگار بلندتر و موحش تر بودند ، و ملکور آنها را بر افراشته بود تا مانع از تاخت و تاز اورومه شوند , اینک تله ری زمانی دراز در ساحل شرقی آن رودخانه رحل اقامت افکندند و در آرزوی ماندن به سر می بردند ، اما وانیار و نولدور از رود گذشتند ، و اورومه ایشان را به گذرگاه های کوهستان راهنمایی کرد , و آنگاه که اورومه راهی گشت ، تله ری به ارتفاعات پرسایه نگاه کردند و ترسان شدند , سپس یکی از میان خیلِ اولوه که همیشه واپسین کس در جاده بود ، سربرکرد ؛ نام او لِنوه بود و از سفر غرب دست باز داشت ، و گروهی پر شمار از مردم را بسوی جنوب رودخانه برد و یاد آنها از خاطر خویشان شان زدوده گشت تا سال های دراز سپری شود , نام این مردمان ناندور بود ؛ و برخلاف خویشان شان به مردمی جداگانه بدل گشتند ،جز آن که دوست دار آب بودند ، و بیشتر در کنار آبشارها و جویبارهای روان مسکن می گزیدند , دانش این مردمان از موجودات زنده همچون درخت و گیاه و پرنده و دام و دد ، نسبت به الف های دیگر بسی بیشتر بود , سال های بعد دنه تور ، پسر لِنوه سرانجام روی غرب نهاد و گروهی از آن مردمان را پیش از برآمدن ماه از روی کوهستان به بلریاند آورد , سرانجام وانیار و نولدور ، اردلوین کوهستان آب را – میان اریادور و غربی ترین دیار سرزمین میانه که الف ها آن را بعد ها بلریاند نام کردند – پشت سر گذاشتند ؛ و نخستین گروه ها از دره ]وادی[ سیریوان گذشتند و به سوی سواحل دریای عظیم در میان درنگیست و خلیج بالار سرازیر شدند , اما آنگاه که چشم شان به دریا افتاد وحشتی عظیم بر آنها مستولی گشت ، و چه بسیار از ایشان که به سوی بیشه ها و ارتفاعات بلریاند عقب نشستند , سپس اورومه روانه شد و به والینور بازگشت تا از مانوه رای جویی کند و آنان را ترک گفت , و خیل تله ری از فراز کوه های مه آلود گذشت ، و زمین فراخ اریادور را به تشویق الوه سینگولو پشت سرنهاد ، چه او در اشتیاق بازگشت به والینور و دیدن درباره روشنایی می سوخت ؛ و نیز دوست نداشت که از نولدور جدا گردد ، زیرا که با فینوه فرمانروای آنان دوستی بس دیرینه داشت , بدین گونه پس از سال های بسیار ، تله ری نیز با گذشتن از اردلوین سرانجام به نواحی شرقی بلریاند رسیدند , آنان در آنجا متوقف شدند ، و زمانی در فراسوی رود گلیون مسکن گزیدند , ,




مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: