پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
ملیان مایا
نوشته شده در دو شنبه 29 / 6 / 1393
بازدید : 765
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
ملیان از نژاد مایا بود, گروهی فروتر از نژاد والار, مایار در خدمت والار بودند؛ و اما هر دو نژاد، آینور محسوب می‌شدند, قدسیانی که در آینولینداله، سرود آفرینش، همراه ارو و به فرمان او، نغمه سرائیدند, ملیان، با تعداد دیگری از مایار، در والینور اقامت کرد, در مکتب وانا و استه‌ی والیر, باغ‌های لورین، مسکن اصلی ِ او بود؛ و طبیعت بکر آنجا، همیشه از وجود ملیان به خود می‌بالید؛ زیرا که وی زیباترین در میان آینور بود و آوازش بسیار بر دل می نشست, رقصی که با ترانه‌هایش همراه بود، شوری غریب و مست کننده به بیننده می‌داد و خردی که ملیان از آن برخوردار بود، بعدها بسیار بی اعتنایی خورد… زمان بسیار درازی، ملیانِ مایا در لورین بود تا آن‌وقت که خواست بیشتر ببیند و حس کرد یکجا ماندن، برایش و برای اطرافیانش و برای آردا، سودی نخواهد داشت, پس منتظر ماند تا که الف‌ها، در سرزمین میانه، بیدار شدند, پس آن روز او به راه افتاد, ملیان شاید می‌دانست چه در آنجا منتظر اوست؛ و یا شاید هم از تقدیرش بی خبر بود, کسی نمی‌داند, در هیچ ترانه‌ای نیامده, روزها از پیِ هم می‌آمدند و الف‌هایی که پس از دیدن ستارگان، نامِ الدار بر خود نهاده بودند، به دعوتِ اورومه‌ی والا، گروه گروه، عزمِ غرب کرده بودند, اقوام تله ری, نولدور, وانیار, هر کدام رهبری داشتند و الوه سینگولو، فرمانروای قوم تله ری بود, هر جای خوش آب و هوا و خرمی در بین مسیرشان، به اقتضای نیازشان بر می‌گزیدند تا استراحتی کنند؛ زیرا که سفر، بسیار طولانی و خسته کننده بود؛ اما این اقامت کردن‌های کوتاه، در سرزمین میانه که هنوز دست نخورده و تازه و پر از شگفتی‌ها بود، الدار را بسیار سرمست و مسرور می‌کرد؛ و ماجراجویی‌ها به آن‌ها انگیزه‌ی ادامه دادن می‌داد, یکبار قوم تله ری به غرب سرزمین میانه که رسیدند، وارد بلری‌اند شدند, خطه‌ای که بسیار از طراوت و گوناگونیِ گل‌ها و درخت‌ها و دیگر مائده‌ها، بهره‌مند بود, الوه خواست تا اندکی آنجا بیاسایند… الوه رفاقتی گرم با فینوه، رهبر نولدور، داشت؛ و خیلی وقت‌ها به دیدن او می‌رفت, روزی همچو همیشه، از مردمش جدا شد تا برود فینوه را ملاقات کند؛ اما عجایب سرزمین میانه او را به خود مشغول کرد, راه کج رفت و همچنان که سراپا حیرت بود رفت تا به جنگل نان الموت رسید… اما گویی ملیان، قبل از او، او را دیده بود و خواسته بود باز هم ببیند! قدرت ملیان، زیاد بود و آنرا اطراف پیکر الوه، می‌پاشید, الوه در نان الموت، پیش می‌رفت و اما گم شد… در حینی که در جستجوی راهِ برگشت بود، آوازی شنید که متوقفش کرد, خواست کشف کند این صدای بی مانندِ بسیار لطیف، از که و از کجاست…پیِ نوا را گرفت تا به قلب جنگل که رسید، فضایی بود که انبوه درختان، از آن انگار گریخته بودند تا اتفاقی بیفتد, الوه پناهی گرفت چون در برابرش کسی نغمه سرایی می‌کرد که چهره‌اش بیشتر به موجودی قدسی و خارج از وصفِ الدار، می‌مانست تا الف‌هایی که پیش از این دیده بود؛ و حنجره‌اش، صدایی بیرون می‌داد که هیچ گوشی را هشیار نگه نمی‌داشت, و آن رقصِ او، عجب رقصی بود, الوه نمی‌توانست چشم از او بردارد, وقار و متانتی چنان درخور ستایش، در جای جایِ پیکرِ بی نقص آن زن جریان داشت که فرمانروای تله ری را بی درنگ بر آن داشت تا تصاحبش کند؛ و این جسارتی بود! ملیان در میان شور و دلبری کردن‌های خود، متوجه حضور الوه نبود تا آنکه الف پیش آمد و نزدیک شد, آنگاه بانو، به طرف او برگشت و تقدیر، اتصالِ آن دو نگاه را جرقه‌ی تأیید زد, الوه دست خود را پیش برد و با صورتی مبهوت و ساکت، دست ملیان را گرفت, هر دو فقط خیره بودند, شاید آن لحظه که نسیم، در موهای خاکستری و خوش رنگ الوه، تاب می‌خورد و هر تارش را سخنگوش چیزی می‌کرد، ملیان نیز به سِحر خود، گرفتار آمد و تسلیم شد, شاخه‌های درختانِ بلند نان الموت، با اکراه، می‌لرزیدند و آخرین شعاع‌های خورشیدِ مغرب، به داخل می‌غلتید و مکان عجب سرخ شده بود! و همه چیزِ دیگر…! به این ترتیب الوه دیگر هرگز نخواست که بار دیگر به نزد مردمش برگردد و نه حتی به غرب! وقتی تصمیم می‌گرفت با ملیان بماند، فینوه را نیز جا گذاشت, ملیان به ازدواج با یک الف، تن در داد و عشقی عظیم میان آن دو، تمامی سنت‌ها و وعده‌ها و تعهدی که داشتند را پس زد, با هم بودن آن‌ها، مهم شد! الوه با کمک ملیان پادشاهی یک منطقه‌ی بزرگ را پی‌ریزی کرد؛ و در جنگل نلدورت بود که پس از مدتی از ازدواجشان، لوتین به دنیا آمد تنها ثمره‌ی عشق آن‌ها! دختری زیباتر از تمامی فرزندان ارو, ترانه‌هایی بعدها از کرده‌ها و سرنوشت او سرودند و او جاودانه ماند, بانو ملیان، شهبانوی الوه، بسیار دوراندیش و خردمند بود, به طوری که گالادریل دختر فینارفین، در جوارِ او دانستنی‌های زیادی آموخت, ملیان حکمت و آموزه‌های خود را در اختیار الوه تینگول قرار می‌داد تا هر چه بهتر پادشاهی کند, بانو برای آنکه سرزمین مشترکشان از ویرانیِ مورگوت در امان بماند، با افسون خود، کمربندی نامرئی بر اطراف آن انداخت تا هیچکس، هیچ جنبنده‌ای بی اجازه و میل او، راه یافتن نتواند, پس از آن نام سرزمین ِ در دست الوه تینگول، شاه کبود ردا، از اگلادور به دوریات تغییر کرد؛ یعنی سرزمین در حصار, سرزمین پنهان…این حلقه، کمربندی بود که سرگردانی و سایه را نصیب کسی می‌ساخت که قصد ورود به آنجا را داشت و فساد و پلیدی با خود می‌آورد؛ و از چنان قدرت و استحکامی برخوردار بود که حتی اونگولیانت را بعد از جدال با مورگوت، که می‌خواست وارد شود، را عقب راند؛ و آن نیروی افسونی ملیانِ مایا بود, مایایی که مورگوت سخت از او می‌هراسید و آرزو داشت بیابدش و نابودش کند, چه همراه با یکی از بزرگ‌ترین شاهان الف، بر سرزمینی پنهان حکم می راندند و حصار دوریات، دست مورگوت را برای هر جسارتی در محضر ملیان، بسته بود, ملیان با آمدنِ برن، از چشم‌های او تقدیر دخترش-لوتین- را خواند و اندوهی سنگین تر از هر چه، بر او آمد وقتی بصیرتش، نوید جدایی او را از تنها فرزندش، برای همیشه، داد, ملیان تینگول را نهیب زد که اگر سیلماریل را بهانه‌ی کشتنِ برن می‌کنی، اما همانا آن گوهر موجبات نابودی دوریات را فراهم می‌کند؛ اما شاه الوه‌ی کبود ردا، خردِ ملیان را گرچه بزرگ می‌شمرد و محترم، اما با آوردن نام سیلماریل، راه نفرین ماندوس را بر خود هموار کرده بود, سال‌های بسیار طی شد و برن و لوتین دست در دست هم از آنجا رفتند؛ و هورین به فرمان مورگوت، از اسارت به درآمد و خواست تا برود نزد شاه الوه؛ زیرا که زن و فرزندانش مدت زیادی را در پناهگاهِ امنِ او، زیسته بودند, برای تشکر، به نارگوتروند رفت و نائوگلامیر، باارزش‌ترین ساخته‌ی دورف‌ها برای فین رود را برداشت تا به الوه بدهد, گرچه این گردنبند هدیه‌ای محسوب می‌شد اما همین، سبب مرگ پادشاه شد؛ اما هورین بعد از آزادیِ ظاهری از بند مورگوت، هر جا که رفت، تباهی با خود برد؛ و این جا نیز یکی… بانو ملیان وقتی خشم و نفرت هورین را که نتیجه‌ی سال‌ها بندگی خصم سیاه بود، دید، با او به نرمی سخن گفت و یادآور شد که دیدگان تو، همان دیدگان مورگوت است؛ اما اینجا در دوریات خبری از کین و سیاهی او نیست؛ و باز بیشتر با او گفت که زن و فرزندت به دلخواه خود اینجا مانده بودند و به دلخواه خود هم اینجا را ترک کردند؛ و یادِ تورین را در دل او زنده کرد که مانند شاهزاده‌ای در دوریات، رشد یافت و همچو پسر شاه، محترم بود, هورین وقتی به چشم‌های نافذِ ملیان نگاه می‌کرد، آخرین آثار سیاهی مورگوت از پیشش کنار می‌رفت و کم کم توانست راست را تشخیص دهد, پس از آن، پادشاه و بانو را تعظیم کرد و از تالارهای فراخ و مجلل و از دوریات بیرون رفت, هیچکس مانعِ او نشد؛ و آنچنان جنونِ نفرین بر او مستولی بود که زندگانی را دیگر نخواست و در دریای غربی آرام گرفت و ملیان از پایان کارِ او آگاه بود… هورین رفت اما مرگ را با به همراه آن گردنبند برای پادشاه دوریات جا گذاشت, دورف‌ها از حرص آن – که مال خود می‌پنداشتند- الوه را کشتند و ملیان بر سر کالبد بی روح شوهرش بسیار نشست و سخن نگفت… اندوه آن جدایی، قدرت ملیان را سست کرد و به‌زودی حلقه‌ی امنِ آن سرزمین باشکوه در شرق دریای بزرگ، گسست, ملیان، نائوگلامیر را که سیلماریل بر آن تزئین شده بود، برای برن و لوتین فرستاد اما خودش طاقت نداشت بماند در حالی که الوه اش، جای دیگری بود… سرزمین میانه را وانهاد؛ و درد و غمِ هجران را خواست که به غرب ببرد, ملیان اگر تا آن هنگام مانده بود، تنها به خاطر عشقی بود که به الوه می‌ورزید وگرنه که او مایا بود, از دسته‌ی آن قدسیانی که بسیار برتر از فرزندان ایلوواتارند, پس وقتی روح الوه، به تالارهای ماندوس در والینور کوچ کرد، ملیان دلیلی برای ماندن نیافت, او نیز دوریات را برای بازماندگانش و کسانی که از نسل او و الوه- هر دو – بودند، باقی گذاشت و رها کرد و رفت, به غرب درآمد؛ و در باغ‌های بسیار خرم و وصف ناشدنی لورین –آنجا که پیش‌تر بود- مسکن گزید, آنجا به الوه نزدیک تر می‌شد…,



بارد کمانگیر(کماندار شهر دریاچه)
نوشته شده در دو شنبه 29 / 6 / 1393
بازدید : 1070
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

کشنده اسماگ؛ پادشاه دیل. بارد[۱] از نوادگان ارباب گیریون، ارباب دیل بود که در سال ۲۷۷۰ از دوران سوم هنگامیکه اسماگ دیل را ویران کرد و تنها کوه را تصاحب نمود، زن و فرزندش به شهر دریاچه گریختند. در سال ۲۹۴۱ وقتی اسماگ از تنها کوه بیرون آمد و به شهر دریاچه حمله کرد، این بارد بود که رهبری دفاع از شهر را به عهده داشت. او پل های شهر را شکست و دسته ای از کمانداران شهر را برای مقابله با اسماگ سازماندهی کرد.

بارد تیرهای زیادی با کمان سرخدارش به سمت اژدها روانه کرد. زمانی که یک توکا آمد و بر روی شانه اش نشست، برای او تنها یک تیر مانده بود. چون بارد از نژاد دیل بود، توانایی فهمیدن سخنان توکا را داشت. آن پرنده نقطه ضعف جوشن اسماگ را که بیلبو بگینز آنرا یافته بود، به بارد گفت. بارد تیر سیاه خود را رها کرد و به سمت چپ سینه اسماگ اصابت کرد و اژدها از آسمان به شهر دریاچه سقوط و آن را نابود کرد.

بارد به سمت دریاچه فرار کرد و شناکنان به سمت ساحل رفت. مردم او را پادشاه خود می خواستند، اما او این چنین اظهار داشت که می خواهد به خدمت به ارباب شهر دریاچه ادامه دهد. بارد مسئولیت سازماندهی پناهگاه و کمک به بازماندگان را بر عهده گرفت. همچنین او بود که به شاه تراندویل، پادشاه میرک وود درخواست کمک فرستاد. سپس بارد به همراه تراندویل سپاهشان را به سمت تنها کوه رهبری کردند تا سهمی از آن گنج را نصیب خود کنند.

وقتی آنها به تنها کوه رسیدند، با زنده یافتن تورین سپربلوط و همراهانش شگفت زده شدند. بارد به تورین توضیح داد که او بوده که اسماگ را نابود کرده و اینگونه ادامه داد که بخشی از گنج اژدها زمانی به دیل تعلق داشته است و مردم دیل زجر زیادی را متحمل شدند و نیاز به کمک دارند. تورین به بارد گفت که مسئولیت خرابی های شهر دریاچه با او نبوده و حتی مذاکره بین ارتش هایی که بیرون کوهستان اردو زده بودند را نیز نپذیرفت. بارد چند ساعت بعد هم به تورین پیغامی مبنی بر اینکه حاضر است یک دوازدهم از گنج را بردارد فرستاد، اما تورین آنرا نیز نپذیرفت.

بیلبو بگینز فکر می کرد که درخواست بارد منطقی است، بنابراین یک شب طوری که کسی نفهمد به اردوگاه مردان دریاچه و الف ها رفت. آن هابیت گوهر آرکن (گنجی که مورد علاقه ی بسیار تورین بود) را یافته بود و آنرا به بارد و تراندویل داد تا از آن برای مذاکرات استفاده کنند. او همچنین به آنها گفت که ارتشی به تعداد ۵۰۰ دورف به رهبری داین از تپه های آهن به این سمت روانه شدند.



روز بعد، بارد درخواست سهمی از گنج را در برابر مبادله گوهر آرکن به تورین کرد. تورین بسیار عصبانی شده بود اما با اکراه فراوان قبول کرد که سهم بیلبو که یک چهاردهم از گنج بود را به آنها دهد. روز بعد ارتش داین به آنجا رسید و بارد سعی کرد تا قبل از اینکه مبادله ی گوهر آرکن انجام نشده، نگذارد آنها به داخل تنها کوه بروند. به نظر می رسید که نبرد قریب الوقوع باشد، اما گندالف به آنها گفت که ارتشی متشکل از اورک ها و وارگ ها به سمت آنها در حال حرکت هستند. بارد، تراندویل و داین با هم مشورت کردند و در نبردی که به نبرد پنج سپاه مشهور شد، برای مبارزه به دشمن مشترکشان به یکدیگر ملحق شدند.

در این میان، تورین از تنها کوه بیرون آمد و به همراه دورف ها، انسان ها و الف ها به سمت دشمنانشان حمله برد، اما او به حد مرگ زخمی شد. زمانی که تورین را زیر کوه دفن می کردند، بارد، گوهر آرکن را روی سینه ی او گذاشت و داین موافقت کرد که یک چهاردهم از گنج را به آنها بدهد. به بارد زمردهای گیریون و به تراندویل و بیلبو یک صندوق کوچک از طلا و یکی از نقره داده شد. بارد طلا را برای کمک به شهر دریاچه هدیه کرد در عین حال ارباب شهر دریاچه با بیشتر آن طلاها فرار کرد، شهر دریاچه دوباره ساخته شد و مردمانش کامیاب شدند.



بارد به خانه ی اجدادی اش در دیل در کوهپایه ی تنها کوه رفت . او شهر نابود شده را دوباره ساخت و در سال ۲۹۴۴ به عنوان پادشاه دیل تاجگذاری کرد. بارد ارتباطات خوبی را با دورف های تنها کوه برقرار کرد و تجارتی آزادانه با نواحی بالا و پایین رودخانه روان به راه انداخت. مردم برای زندگی از مایل ها آن طرف تر به دیل آمدند و زمینی که بواسطه ی اسماگ پژمرده شده بود، دوباره سخاوتمندانه خود را به مردم ارزانی داد.

بارد در سال ۲۹۷۷ مرد. پادشاهی پس از او به پسرش بین انتقال یافت.



[۱] همچنین او را بارد کمانگیر می نامیدند. کلمه ی بارد احتمالا از کلمه ی اسکاندیناویایی Bárðr مشتق شده که شامل کلمه böð به معنی نبرد می باشد.  




تاریخچه آردا:3)دوران دوم
نوشته شده در دو شنبه 29 / 6 / 1393
بازدید : 944
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

 این دوران، دوران سال های تیره و تار آدمیان سرزمین میانه، اما سال های شکوه نومه نور بود , از وقایع سرزمین میانه گزارش ها معدود مختصر است، تاریخ های مربوط به رخدادها، غیرقطعی و مشکوک است, در آغاز این دوران بسیاری از الف های برین هنوز در سرزمین میانه باقی بودند, بسیاری از اینان در لیندون، غرب اردلوین سکنی داشتند؛ اما پیش از بنا شدن باراد- دور بسیاری از سیندار به طرف شرق کوچیدند و برخی، قلمروهایی را در جنگل های دوردست بنا نهادند که مردم اش بیشتر متشکل از الف های بیشه زار (سیلوان) بودند, تراندویل پادشاه شمال سبزبیشه بزرگ یکی از اینان بود, در لیندون، شمال لون، گیل-گالاد، آخرین وارث شاهان نولدور در تبعید سکونت داشت, همه او را به عنوان شاه برین الف های غرب به رسمیت م ی شناختند , در لیندون، جنوب لون، کلبورن خویشاوند تینگول مسکن گزیده بود؛ زن او گالادریل بزرگترین زنان الف بود, گالادریل، خواهر فینورد فلاگوند بود، یاور آدمیان و زمانی پادشاه نارگوتروند، که جان خود را در راه نجات برن پسر باراهیر از دست داد, بعدها گروهی از نولدور به اره گیون واقع در غرب کو ههای مه آلود و نزدیک دروازه غربی موریا کوچیدند, دلیل این اقدام آنان این بود که شنیده بودند میتریل در موریا یافت شده است, نولدور صنعت گرانی ماهر، و با دورف ها صمیمی تر از سنیدار بودند؛ اما آن دوستی که میان مردم دورین و فلزکاران الف اره گیون به وجود آمد، صمیمانه تر از هر دوستی بود که تا به آن هنگام میان دو نژاد به وجود آمده بود, کلبریمبور فرمانروای اره گیون و بزرگ ترین صنعت گران الف بود؛ وی از اعقاب فیانور بود, سال ۱ دوران دوم: بنیاد قلمروهای الفی «میتلوند» و «لبندون» در غرب سرزمین میانه, سال ۳۲ دوران دوم : ورود خاندان اداین به سرزمین نومه نور, الروس برادر الروند، با نام «تار-مینیاتور» اولین فرمانروای نومه نور می شود, سال ۴۰ دوران دوم: بسیاری از دورفها شهرهای قدیم خود را در ارد لوین ترک م یگویند و به موریا می روند و جمعیت آنجا رو به افزایش می گذارد, سال ۴۴۲ دوران دوم : مرگ الروس, پسر وی «واردامیر» فرمانروای نومه نور می شود, و او بلافاصله پسر خودش «تار-آماندیل» را از ارث محروم می کند, سال ۵۰۰ دوران دوم: آغاز تحرک دوباره سائورون در سرزمین میانه, سال ۶۰۰ دوران دوم : «وانتور» اولین فرد نومه نوری می شود که به سرزمین میانه بازگشت, سال ۷۳۰ دوران دوم: دومین سفر «آلدارین» به سرزمین میانه, سال ۷۵۹ دوران دوم: تاسیس قلمرو «اره گیون», تاسیس اتحادیه «ماجراجویان» توسط آلداریون, سال ۷۷۱ دوران دوم : تولد «ارندیس», سال ۸۷۰ دوران دوم: ازدواج آلدارین و ارندیس, سال ۸۷۷ دوران دوم: کشتی رسمی آلداریون به آب انداخته می شود, سال ۸۸۵ دوران دوم: غرق شدن ارندیس و مرگ او, سال ۱۰۰۰ دوران دوم: سارون در سرزمین موردور اقامت کرده و شروع به ساخت برج تاریک باراد-دور می کند, سال ۱۰۷۵ دوران دوم: تار-آنکالیمه نخستین ملکه ی حکمران نومه نور می شود, سال ۱۲۰۰ دوران دوم: سارون با تغییر شکل و با ظاهری زیبا به نزد الف های اره گیون آمده و شروع به آموزش دادن به ایشان می کند, سال ۱۵۰۰ دوران دوم: اولین حلقه های قدرت در اره گیون ساخته می شوند, سال ۱۵۶۰ دوران دوم: تکمیل ساخت “سه حلقه” در اره گیون, سال ۱۶۰۰ دوران دوم: سارون حلقه یگانه را در «اوردورین» می سازد، و الف ها ذات واقعی او را می شناسند, اولین بنای باراد-دور کامل شده است, سال ۱۶۹۳ دوران دوم: جنگ بین الف ها و سارون شروع می شود, سال ۱۶۹۷ دوران دوم: اره گیون توسط نیروهای سارون نابود شده و «کلبریمبور» به قتل می رسد, تاسیس سرزمین ریوندل, سال ۱۷۰۱ دوران دوم: ارتش سارون پس از تسخیر بخش عظیمی از اره گیون، توسط ارتشی از نومه نورها به شرق رانده می شوند, سال ۱۷۳۱ دوران دوم: «تار-میناستیر» پادشاه نومه نور می شود, سال ۱۸۰۰ دوران دوم: نومه نورها شروع به استعمار و بهره برداری از سرزمین میانه می کنند, سال ۱۸۶۹ دوران دوم: تار-میناستیر چوگان سلطنتی خود را تسلیم می کند, سال ۱۹۸۶ دوران دوم: تولد وارث «تار-آتانامیر»، که به نام «تار-آنکالیمون» شاه شد, سال ۲۲۵۰ دوران دوم: ظهور اولین نزگول ها, سال ۲۲۵۱ دوران دوم: سال احتمالی به سلطنت نشستن «تار-آنوالیمون», پیدایش فرقه های مختلف سیاسی در نومه نور, سال ۲۳۸۶ دوران دوم: مرگ تار-آنکالیمون, وارث او «تار-تلمیات» به تخت می نشیند, سال ۲۸۹۹ دوران دوم: «آر-آدوناخور» شاه نومه نور می شود, سال ۳۱۱۸ دوران دوم: تولد «فارازون»، که به اسم «آر-فارازون» زرین شاه نومه نور شد, سال ۳۱۱۹ دوران دوم: تولد «الندیل», سال ۳۲۰۹ دوران دوم: تولد «ایسیلدور», سال ۳۲۱۹ دوران دوم: تولد «آناریون», سال ۳۲۵۵ دوران دوم: آر-فارازون آخرین پادشاه نومه نور، به زور نومه نور را غصب می کند, سال ۳۲۶۱ دوران دوم: آر-فارازون به سرزمین میانه بادبان می کشد و سارون را دستگیر کرده و به نومه نور می آورد, او شروع به منحرف کردن نومه نوری ها می کند, سال ۳۲۹۹ دوران دوم: تولد «منلدیل», سال ۳۳۱۹ دوران دوم: آر-فارازون به قصد حمله به والارها به غرب بادبان می کشد، خشم والارها, سقوط جزیره نومه نور, سال ۳۳۲۰ دوران دوم: ساخت برج ها و قلعه های بسیار: شامل میناس ایتیل و ایزنگارد, سارون مخفیانه به سرزمین موردور بازمی گردد, قلمرو «آرنور» و «گوندور» توسط الندیل و پسرانش ایسیلدور و آناریون تاسیس می شود, سال ۳۴۲۹ دوران دوم: سارون به گوندور هجوم آورده و «میناس ایتیل» را تسخیر می کند, سال ۳۴۳۰ دوران دوم: شکل گیری «آخرین اتحاد» میان الف ها و آدمیان, تولد «والاندیل» جوانترین پسر ایسیلدور, سال ۳۴۳۴ دوران دوم: ارتش سارون در جنگ «داگورلاد» شکست می خورد, محاصره باراد-دور شروع می شود, سال ۳۴۴۰ دوران دوم: آناریون در محاطره باراد-دور کشته می شود, سال ۳۴۴۱ دوران دوم: شکست سارون در جنگ آخرین اتحاد, باراد-دور نابود می شود, گیل-گالاد و الندیل کشته می شوند, نزگول ها به سایه ها می روند, حلقه از آن ایسیلدور می شود, , 




زبان های آردا:3)دوران دوم
نوشته شده در دو شنبه 29 / 6 / 1393
بازدید : 787
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

زبان کوئنیا (Quenya): در دوران دوم توسط نولدورهایی که به تول-ارسیا بازگشتند استفاده می شده و هنوز نیز استفاده می شود, این نوع کوئنیای اولیه (که طرز نوشتن آن فرق می کند) در بخش فرهنگ لغت کوئنیا، در کتاب های «داستانهای گمشده» آمده است, زبان کوئنیای نومه نوری (Numenorean Quenya): نوعی از کوئنیا زبان ادبی خاندان نومه نورها در دوره دوم بود و برای همین از عبارت «کوئنیای نومه نوری» برای متمایز ساختن آن از دیگر شاخه های زبان کوئنیا استفاده می شود, همچنین این زبان به عنوان زبان ادبی برتر توسط گیلگالاد و دیگر الف های نولدور در سواحل سرزمین میانه استفاده می شد، همینطور توسط کلبریمبور و نولدورهای اره گیون، الروند و خانواده اش در ریوندل، و گالادریال در لوتلورین, زبان نومیش (Gnomish): با اسم دیگر «گولدوگرین» در دوره دوم توسط نولدورهایی که به تول-ارسئا بازگشتند استفاده میشده، و با توجه به دیدگاه تالکین این یک حالت اولیه از زبان سیندار بوده است, از نظر زبان شناسی، این زبان بیشتر به لهجه های ایلکورین شباهت دارد تا به نولدورین یا به سیندارین (که در کتاب ارباب حلقه ها استفاده شده), به هرحال در بخشی از کتاب های «داستاهای گمشده» به این زبان اشاره شده است, نولدورین (Noldorin): در دوره دوم و سوم در سرزمین میانه استفاده می شده است, ممکن است که زبان معمول نولدورهای اره گیون، اهالی خاندان الروند و نیز دونه داین (در هردوی سرزمین های نومه نورها قبل از سقوط و پادشاهی آرنور در شمال و گوندور در جنوب) بوده باشد, زبان نولدورین توسط دورف ها در دوره دوم زیاد استفاده می شده است, به خصوص در موریا، و می توان این زبان را در نقشه اصلی «تور» پیدا کرد که در «اره بور» ساخته شده, ناندورین (Nandorin): نام زبانی است که توسط الف های سبز در شرق کوههای مه آلود در دوران دوم استفاده می شده است, آدوانیک (Aduanic): در نومه نور در دوران دوم استفاده می شده، به خصوص در قشر پایین جامعه, به نظر می رسد که این زبان دارای فرمهای مختلفی باشد, این زبان قبل از نابودی نومه نور دوباره به سرزمین میانه بازگشت, و منبع بسیاری از لهجه هاست که به نام وسترون (Westron) شناخته شده اند و در اومبار، تارباد، گوندور و نقاط میانی آنها استفاده می شده اند, زبان سیاه (The Black Speech): سازنده آن والار ملکور بوده و در دوره دوم توسط سارون استفاده می شده و او بوده که آنرا تکمیل کرده, او میخواست این زبان را جایگزین زبان عمومی سرزمین میانه سازد, , 




مرکب نزگول - موجودات بالدار
نوشته شده در دو شنبه 29 / 6 / 1393
بازدید : 1084
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

مرکب نزگول

در ترجمه‌ی جناب علیزاده، از الفاظ مرکب نزگول و نزگول بال‌دار استفاده شده است اما خود تالکین نیز به طور کامل نژاد موجودات مذکور را معین نمی‌کند. آن‌چه در سه‌گانه‌ی پیتر جکسون آمده بیشتر به نوعی اژدهای بال‌دار می‌ماند –که البته باعث اشتباهات مکرر در بینندگان شده- و نزگول بر آن‌ها سوارند.

آن‌چه مسلم است منظور تالکین از «winged creatures» اژدها نبوده. بال‌های این موجودات بیشتر به خفاش می‌ماند و این تصور را به ذهن متبادر می‌کند که سائورون –که خود قادر به خلق موجودی مستقل نبود و تنها می‌توانست ساخته‌های ارو را تغییر دهد- با ایجاد تغییراتی مخوف در خفاش‌ها آن‌ها را به این شکل درآورده است.

با این حال طبق آن‌چه در کتاب آمده، می‌دانیم که نسل آن‌ها به دوران قبل بازمی‌گردد که اکنون منقرض شده و شاید مشابه همان کاری که ملکور با کارخاروت انجام داد، سائورون نیز با خوراکی خوفناک آن‌ها را پرورش داد و بزرگ کرده باشد[۲].

نکته‌ی قابل توجه دیگر در مورد مرکب بال‌دار نزگول، این است که به رغم جثه‌ی بزرگ، مانند ابری به سرعت حرکت می‌کردند و با وجود خوفی که در دیگران ایجاد می‌کردند -و شاید این تنها سلاح ایشان بود و حتی از خود ایشان نشأت نمی‌گرفت و نزگول مسبب آن بودند- نسبت به حمله‌ی مستقیم به شدت آسیب‌پذیر بودند. می‌بینیم که لگولاس یکی از آن‌ها را با تیر به زمین می‌کشد و ائووین نیز با شمشیر سر یکی دیگر را می‌زند!

طبق آن‌چه در دانش‌نامه‌ی آردا آمده سائورون طی روزهای نخست جنگ حلقه، از این‌ها برای پیام فرستادن و جمع‌آوری اطلاعات به شکل پنهانی سود می‌برد تا آن که گندالف ماهیت پیام‌رسان بال‌دار را برای مبارزان فاش کرد.
برای اطلاعات بیشتر به مدخل موجودات بالدار در فرهنگنامه رجوع کنید.


[۱]در این بحث، به عنوان یک مطلب نه چندان بی‌ارتبط آمده که کلمه‌ی نزگول، اسم جمع است و از «نازگ» (با ز ساکن) به معنی حلقه و «اول» به معنای شبح گرفته شده و در ترکیب با هم به معنای «اشباح حلقه»(Ringwraiths) است. پس ترکیب نزگول‌ها صحیح نیست.

[۲] به این ترتیب، تعداد آن‌ها محدود خواهد بود و پرورش دوباره‌ی آن‌ها به دلیل ناتوانی سائورون در خلقت، ممکن نیست. ظاهر آن‌ها را برهنه و بی‌پر با بال‌هایی مثل بال پوستی خفاش و گردنی دراز توصیف کرده‌اند و به جهت خوفی که در بیننده برمی‌انگیختند سایه‌های بال‌دار نیز نام گرفته بودند.  




حلقه باراهیر
نوشته شده در دو شنبه 29 / 6 / 1393
بازدید : 1288
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

حلقه‌ی باراهیر

حلقه‌ی معروف باراهیر در سه‌گانه‌ی ارباب حلقه‌ها نقش بارزی ندارد ولی پیتر جکسون به طور مشخص در فیلم به آن می‌پردازد. صحنه‌ای در فیلم دو برج هست که مارزبان در مورد همراهان گندالف، به سارومان اطلاعات می‌دهد و ویژگی‌های حلقه‌ی آراگورن را به درخواست سارومان بازگو می‌کند. سارومان از این حلقه، به هویت حقیقی آراگورن، وارث ایزیلدور پی می‌برد اما نمی‌خواهد حقیقت را باور کند.

به هر جهت، حلقه‌ی مذکور، در اصل حلقه‌ای بود که فین‌‌رود فلاگوند[۱] در اختیار داشت. حلقه، از برن به دیور رسید و از او به الوینگ و الروس. اما از الروس به دونه‌داین نرسید.

نسل آراگورن به ایزیلدور و الندیل بازمی‌گردد. و تبار الندیل، به سیلمارین، دختر بزرگ تار-الندیل می‌رسید که از برادرش تار-منلدور بزرگ‌تر بود ولی به واسطه‌ی دختر بودن بر تخت ننشست. این اتفاق در نسل‌های بعد رخ نداد و فرزند شاه، فارغ از جنسیت به حکومت می‌رسید. بدین ترتیب، اگر مقام به درستی می‌گردید آر-فارازون هرگز پادشاه نمی‌شد. به هر جهت، بر خلاف چوگان، حلقه به آر-فارازون نرسید.


حلقه‌ی باراهیر، حلقه‌ا‌ی جادویی نبود و قدرتی خاص به دارنده نمی‌داد. بلکه بیشتر نشان تبار و خاندان برن بود. وقتی شاه جادوپیشه‌ی آنگمار به پادشاهی آرنور حمله برد، پادشاه ناگزیر به سرزمین‌های برفی شمال گریخت. مردان برفی فروخل، او را نجات دادند ولی شاه جز حلقه چیزی برای سپاس نداشت. شاه در بازگشتی ناموفق به سرزمین خود جان سپرد و حلقه نزد مردان برفی ماند. بعدها، وارثان او، در قبال هدایای بسیار حلقه را پس گرفتند.

چندان که در منابع آمده هنگامی که پادشاهی گاندور و آرنور از بین رفت و دونه‌داین مخفی شدند الروند از حلقه، تکه‌های نارسیل و چوگان سلطنتی مراقبت کرد تا پادشاه بعدی برگردد. هنگامی که آراگورن به سن و سالی رسید، الروند، حلقه و شمشیر را به او داد ولی چوگان تا وقتی که آراگورن در مبارزات خود به پیروزی نرسید و تاج بر سرننهاد نزد الروند ماند.



[۱] {پانویس‌ها از نویسنده است.} در اصل ماجرا چنین بود که وقتی در داگور براگولاخ، باراهیر و مردمش، فین‌رود فلاگوند، شاه نارگوتروند را در محاصره‌ی دشمن دیدند برای نجات شاه کوشیدند. فلاگوند نیز با باراهیر و خانواده‌اش سوگند دوستی یاد کرد و به نشانه‌ی اتحاد با وی، حلقه‌اش را به او بخشید. در هر حال، وقتی خود باراهیر در شبیخون ارک‌های ملکور کشته شد، برن، پسرش، انتقام وی را گرفت و دوباره انگشتر را به دست آورد. چنین بود که حلقه‌ی مذکور، تا هزاره‌ها میراث خاندان باراهیر گشت و دست آخر نیز به آراگورن رسید.  




گیاهان شفا بخش
نوشته شده در دو شنبه 29 / 6 / 1393
بازدید : 753
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

مقاله‌ای که پیش رو دارید در واقع بخشی است از یک کتاب بزرگ‌تر که برخی از درون‌مایه‌های شاهنامه را با سه‌گانه‌ی ارباب حلقه‌ها مقایسه می‌کند, نمی‌دانم کی بتوان به قول دوستان این کتاب را «جمع کرد» چون هر چه پیشتر می‌رود بیشتر نکاتی به چشم می‌آید که نگفتن از آن‌ها مایه‌ی دل‌سوزی می‌شود, بنابراین فکر کردم چه بسا اگر بخشی از آن را در اختیار دوستان عزیز آردایی قرار دهم شاید نظرها و انتقادهاشان موجب سرعت کار شود!, 




در اعماق سرزمین میانه
نوشته شده در دو شنبه 29 / 6 / 1393
بازدید : 802
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

شاهکار جی.آر.آر. تالکین، نه تنها یک گونه ی ادبی را از خطر ناشناخته ماندن نجات داد بلکه با معرفی شکل تازه ای از داستان های خیالی (فانتزی) بر نسل نویسندگان پس از خود نیز تأثیری پایدار به جا گذاشت. مقاله ی زیر می کوشد به طور خلاصه، اشاره ای به عوامل تأثیرگذار در شکل گیری سه گانه ی معروف وی داشته باشد. 




سخنی از مدیر وبلاگ(ابوالفضل رخشانفر)
نوشته شده در پنج شنبه 27 / 6 / 1393
بازدید : 816
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

سلام دوستان عزیز امیدوار هستم که از مطالب وبلاگ اطلاعات لازم را به دست آورده باشید.

از فردا ماهنامه وبلاگ شروع به کار خواهد کرد.

در ماهنامه های وبلاگ موضوع هایی در مورد داستان های سرزمین میانه و موجودات آن آورده می شود که در آن

اطلاعاتی دقیق و از زبان خود جی.ار.ار تالکین خالق این دنیا آورده می شود.

به دنیای بزرگ و پر رمز و راز تالکین خوش آمدید...

منتظر ما باشید. وعده ما 1/7/1393 




دومین پوستر فیلم هابیت:نبرد پنج سپاه
نوشته شده در پنج شنبه 27 / 6 / 1393
بازدید : 646
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر



تعداد صفحات : 21